Feb 112024
 

۱- احتمالا شاهد راه‌حل‌هایی که برخی افراد در مورد مسایل و مشکلات ارایه می‌کنند، بوده‌اید. مثلا شنیده‌اید که برخی می‌گویند اگر می‌خواهید مشکلات مملکت حل شوند باید نخبگان سر کار بیایند. یا برای حل مشکل ترافیک باید حمل‌ونقل عمومی را افزایش داد. یا هرکسی بیاید از این‌ها بهتر است. یا مثلا حل فلان مشکل که کاری ندارد؛ ژاپنی‌ها برای حل آن بهمان کار را کرده‌اند، یا آلمانی‌ها کار دیگری کرده‌اند و امثال آن. کسی هم نمی‌پرسد که در طول سده‌ها و خصوصا در حدود صد سال اخیر از انقلاب مشروطه به بعد، به نحوی خواسته‌ایم نخبگان سر کار بیایند ولی در عمل وضع‌مان این شده. بالاخره در مقام حرف که کسی با گزاره روی کار آمدن نخبگان مشکلی ندارد. یا اینکه همه با تمام وجود می‌خواهیم مشکلات اقتصادی، بیکاری، ترافیک، مصرف انرژی، و مانند آن‌ها حل شوند. پس ایراد کار کجاست که مشکل بر مشکل افزوده می‌شود، بدون اینکه راه‌حلی پیدا شود؟

من به این راه‌حل‌های کلی و دم‌دستی نام راه‌حل‌های زرد قهوه‌خانه‌ای را می‌دهم (زردش که واضح است چرا! قهوه‌خانه‌ای‌اش هم بر می‌گردد به صحبتی که حین خوردن چای با یکی از دوستان داشتیم و راه‌حلی اینچنینی در مورد مسئله‌ای که یادم نیست چه بود(!)، با توجه به رویکرد فروشگاه‌های زنجیره‌ای استارباکس می‌داد!). راه‌حل‌های زرد قهوه‌خانه‌ای، راه‌حل‌های ساده‌انگارانه‌ای هستند که عملا حاوی هیچ اطلاعاتی نیستند و به هیچ کاری هم نمی‌آیند. غرغرهایی هستند که دو همکار حین نوشیدن چای یا قهوه مطرح می‌کنند یا شهروندانی در اتوبوس یا تاکسی در مورد آن‌ها صحبت می‌کنند. شاید این نوع صحبت‌ها برای لحظاتی رنج‌های گوینده و شنونده را التیام ببخشند (که البته استفاده از آن به عنوان مکانیزم دفاعی لزوما بد نیست)، ولی غیر از این «هیچ» فایده دیگری ندارند. به طور خاص انتظار می‌رود «حداقل» افرادی که در جایگاه ارایه راه‌حل، سیاست‌گذاری،‌ مدیریت و مانند آن هستند، از چنین دامی (یعنی ساده‌سازی غیرواقعی مسایل و مشکلات) جدا بپرهیزند.

۲- مدت زمان زیادی است که به مباحث مربوط به توسعه و مشکلات پیش روی ما در مسیر توسعه‌یافتگی علاقمند هستم. در حد وقت و توانم هم تلاش کرده‌ام مباحث متنوعی را دنبال کنم و نظر افراد مختلف را در مورد مسایل گوناگونی که داریم، بخوانم یا بشنوم. پس از وقایع پیش آمده‌ی پارسال نیز بیش از قبل مطالب افراد مختلف با دیدگاه‌های تئوری و سیاسی گوناگون را به امید یافتن پاسخ‌هایی برای چالش‌های پیش روی جامعه‌مان دنبال کرده‌ام. مشکلات و چالش‌های پیش روی ما یکی و دو مورد نیستند و در گذر زمان بسیار متنوع، پرتعداد و عمیق شده‌اند. در حال حاضر در مورد این نکته بین افراد و گروه‌های مختلف جامعه، بین افراد درون و بیرون حاکمیت و خلاصه همه، تفاهمی شکل گرفته است. یعنی در مورد اینکه مسئله داریم (و تعداد مسایل‌مان هم بسیار زیاداست) کسی شک ندارد (در این باره نباید لزوما به صحبت‌های رسمی حاکمیت توجه کرد). واقعیت این است که همه آحاد جامعه مشکلات را با تمام وجود لمس کرده است. یعنی اگر بپرسند که این روزها همه ایرانی‌ها، با عقاید و نظرات مختلف، بر سر چه موضوعی با هم تفاهم دارند، همه متفق‌القول تصدیق می‌کنند که ایرانیان بر سر اینکه مشکلات زیادی دارند، هم‌نظر هستند!

ولی متاسفانه نکته‌ای که توجه را جلب می‌کند این است که گویی در همین نقطه متوقف شده‌ایم. من در تلاش برای یافتن پاسخ این سوال که اکنون چه باید انجام دهیم، در همه مطالبی که دنبال کرده‌ام، نکته‌ی دندان‌گیری پیدا نکرده‌ام. یعنی راه‌حل‌هایی که توسط افراد و گروه‌های مختلف ارایه می‌شوند (تازه اگر راه‌حلی ارایه شود، و فقط به ذکر مصیبت اکتفا نشود)، راه‌حل‌هایی نیستند که پیچیدگی و چندبعدی بودن ابعاد مسایل را در نظر بگیرند و پاسخ سوال‌ها و انتقادهای مختلف را بدهند. به نظرم جامعه ایرانی به عنوان یک کل، و تک‌تک افراد آن به عنوان موجودیت‌های مستقل، هنوز به یک چارچوب جامع برای فرمول‌بندی کردن مسایل، یافتن پاسخ‌های مناسب و ارایه اقدام‌های عملی برای پیش‌برد و برون‌رفت از چالش‌ها دست نیافته است.

اینکه گفت‌و‌گوهایی پیرامون مسایل‌مان شکل گرفته است بسیار خوب و امیدوارکننده است، ولی کافی نیست. باید گفتگوها بسیار گسترده‌تر شوند و مردم و نخبگانِ بخش‌های مختلف جامعه، دل‌سوزانه و مسئولانه درگیر این گفتگوها شوند. همچنین نیاز داریم رنگ‌و‌لعاب گفت‌وگو‌ها از حالت توصیفی و عجزولابه به ارایه راه‌حل تغییر کند. شاید تا مدتی قبل، این‌که از مشکلات گفته شود فایده داشت، ولی الان اینکه کسی بیاید و لیستی از مسایل و نابسامانی‌ها را ردیف کند، دیگر جذاب نیست. همچنین اینکه به دنبال مقصر مشخصی برای مسیر طی شده و رسیدن به نقطه حال حاضر باشیم نیز فایده‌ای برای ما ندارد. اینکه راه آمده را نقد کنیم،‌ خیلی هم مفید و لازم است. ولی مشخص شدن اینکه گروه «آ» مقصر بوده یا «ب» چیزی از پیچیدگی مسایل امروز ما کم نمی‌کند. و در عین حال احتمالا یافتن مقصر در راستای همان ساده‌سازی‌هایی است که به نظرم باید با وسواس از آن‌ها دوری کنیم، چون احتمالا اینجا هم پاسخ پیچیده و چندوجهی خواهد بود؛ که «همه» به نحوی تقریبا تاثیرگذار، در شرایط به‌وجود آمده نقش داشته‌اند! به هر حال درست یا غلط، تقصیر هرکسی بوده یا نبوده در نقطه کنونی هستیم. سوال مهم این است: چه باید کرد؟

پاسخ این سوال در یک خط و دو خط داده نخواهد شد. احتمالا برای رسیدن به جوابی عملی و موثر، نیاز به طی یک فرایند فراگیر و محتملا طولانی داریم. به عنوان یک مرحله صفرم (و قبل از یافتن پاسخ مشکلات) لازم است وارد گفتگوی جدی، گسترده و مسئولانه شویم. و برای اینکه گفتگوهای نتیجه‌بخشی داشته باشیم لازم است خودمان به عنوان کسانی که وارد گفت‌و‌گو می‌شویم و همچنین به عنوان کسانی که پای گفت‌و‌گوهای دیگران می‌نشینیم، تلاش کنیم نقادانه بپرسیم برای کدام مشکل چه راه‌حلی ارایه می‌شود، نحوه اجرای دقیق آن چگونه است و به سوال‌ها و انتقادات وارد شده به راه‌حل‌های ارایه‌شده چه پاسخ‌های داده می‌شود، و آیا آن پاسخ‌ها قانع‌کننده هستند یا خیر.

احتمالا به علت پیچیده بودن مسایل، راه‌حل‌های ارایه شده نیز در نهایت باید پیچیده و چندوجهی باشند. جامعه ایرانی در کلیت آن، هنوز به پاسخ‌های مناسب و عملی‌ای برای برون‌رفت از مشکلات پیش‌آمده دست نیافته است. چرا که درنیافته برای یافتن پاسخ چالش‌هایش باید یک فرایند طولانی و پیچیده را طی کند. در این راستا و برای تحقق این فرایند، گفتگوهای معطوف به یافتن پاسخ، نقد پاسخ‌های ارایه شده، اصلاح راه‌حل‌ها و ایده‌ها، و تکرار چندین و چندباره این مراحل از شرایط لازم برای رسیدن یک جامعه به پاسخ‌های مورد نظرش خواهد بود.

در شرایط کنونی اگر کسی یا گروهی ادعا کند برای مسایل درهم‌تنیده ایران راه‌حل‌های جامع و عملی‌ای دارد، اولین عکس‌العمل من «شک» خواهد بود. یعنی نسبت به ادعایش تردید جدی خواهم داشت. به هرحال مدت‌هاست که همه حرف‌های‌شان را زده‌اند و راه‌حل‌های‌شان را ارایه کرده‌اند. به نظرم هیچ‌کدام پاسخ‌گوی عملی چالش‌های ما نیستند؛ و ما به عنوان یک ملت، نخبگان ما، سیاسیون ما و همه و همه به یک تعبیری به بن‌بست رسیده‌ایم. و برای برون‌رفت از آن احتیاج به ایده‌های جدید، نو و خلاقانه، با در نظر گرفتن همه شرایط و جوانب را داریم.

خلق چنین ایده‌هایی کار یک نفر و چند نفر و این گروه و آن دسته نیست. در آن بزنگاه‌هایی هستیم که یک ملت باید با هم‌فکری و همکاری با یکدیکر و با گفتگو از نوعی که در بالا به آن اشاره کردم، به «خلق راه‌های جدید» بپردازد.

۳- برای روشن شدن بهتر ایده گفتگوی نقادانه و فراگیر به ذکر خاطره‌ای متوسل می‌شوم. در دوران تحصیلم در سوییس، یکی از دانشجویان سوییسی در یک سخنرانی در مورد نحوه تصویب قوانین سازمانی مانند همان دانشگاهی که در آن تحصیل می‌کردیم، صحبت کرد. با یک فاصله حدودا ۱۵ ساله و از روی حافظه سعی می‌کنم کلیت مراحل مختلف را بگویم. در عمل تقریبا چنین اتفاقی می‌افتد که برای آماده کردن قوانین، اعلام عمومی می‌کنند که می‌خواهیم فلان سازمان را راه بیاندازیم، اگر کسی نظری در مورد پیش‌نویس قوانین آن دارد نظراتش را مطرح کند. همه احزاب و افراد و گروه‌های علاقمند نظرات‌شان را ارسال می‌کنند. سپس جمعی، نظرات را جمع‌آوری می‌کنند و سعی می‌کنند پیش‌نویسی برای قوانین آن موسسه (مثلا دانشگاه) بنویسند. این پیش‌نویس مجددا برای مدتی در معرض نظرات عموم مردم قرار می‌گیرد و این مراحل چندین مرتبه تکرار می‌شود تا نهایتا اکثریت افراد نسبت به آن پیش‌نویس نظر مثبتی داشته باشند. بعد از آن وارد مراحل تصویب پیش‌نویس و تبدیل شدن آن به قانون می‌شوند. کل این فرایند، اگر اشتباه نکنم گاهی ممکن است بین پنج تا هشت سال طول بکشد. ولی در نتیجه، قانونی که خروجی این فرایند است مورد وثوق بخش اعظمی از جامعه خواهد بود. این را اغراق نمی‌کنم اگر بگویم برای سوییسی‌ها قانون مانند وحی محترم بود. این تجربه بسیار گرانقدری است که یک ملت به آن رسیده است که اگر در ابتدای کاری وقت قابل توجهی برای بررسی و دقیق‌کردن ایده‌ها صرف کند، احتمالا در ادامه کار از بسیاری از هزینه‌های بی‌مورد جلوگیری خواهد شد و کارها با یک وفاق جمعی خیلی راحت‌تر به پیش خواهند رفت.

نکته بالا را گفتم تا کمی منظورم را از گفتگوی چالشی، منتقدانه و رفت‌وبرگشتی واضح‌تر کنم. با توجه به شرایط‌مان، چنین چکش‌کاری‌ای باید در همه سطوح جامعه رخ دهد و همه افراد درگیر آن شوند تا در نهایت بتوانیم به زایش ایده‌های نو برای برون‌رفت از بن‌بست حاضر بپردازیم.

۴- می‌خواهم در اینجا یک اشاره‌ای هم به مفهوم «پیچیدگی» (Complexity) کنم. مدتی قبل یکی از قسمت‌های پادکست «بی‌پلاس» که خلاصه کتاب The Origin of Wealth بود را گوش می‌کردم. اریک بین‌هوکر (Eric Beinhocker) نویسنده کتاب سعی می‌کند استدلال کند که برای توضیح رشد بسیار پرسرعت اقتصادی دنیا در چند سده اخیر، احتیاج به ایده‌ها و مدل‌های جدیدتر اقتصادی وجود دارد و سعی می‌کند با وام گرفتن از مفاهیم مربوط به سیستم‌های پیچیده در فیزیک و ریاضیات، ایده‌هایی را ارایه کند که تا حدی این رشد انفجاری بشر در زمینه اقتصاد، فناوری و مانند آن را در دو-سه سده اخیر توضیح دهد.

با این مقدمه و با فرض اینکه کلیت ایده‌های نویسنده در مورد پیچیدگی اقتصاد، سیاست و روابط انسانی حال حاضر بشر را بپذیریم، یک دغدغه نگران‌کننده ذهنم را درگیر می‌کند. این دغدغه به مشاهده فراگیریِ ارایه راه‌حل‌های زرد قهوه‌خانه‌ای که در بالا اشاره شد هم باز می‌گردد. یکی از دلایلی که ذهن ایرانی (به عنوان یک مفهوم کلی که برآیند تفکرات فردفرد ایرانیان است) نمی‌تواند بر مشکلاتش فائق شود این است که هنوز توانایی درک پیچیدگی‌های دنیا را (با همان مفهومی که در بالا اشاره کردم) ندارد. ما در اینجا با یک عدم توانایی عمومی و فراگیر مواجهیم که علاقمند است همه چیز را ساده کند. وارد مثال‌ها نمی‌شوم تا به کسی بر نخورد! ولی اگر دقت کنید این مشکل را در گروه‌های مختلف، صنف‌های گوناگون، افراد طبقات مختلف جامعه، سازمان‌های متفاوت و خلاصه در جای‌جای ساختار فکری، اجتماعی، سیاسی و مدیریتی ایرانیان می‌بینید.

ذهن‌های ساده توانایی درک شرایط پیچیده را ندارند و نمی‌توانند ایده‌های خلاقانه برای برون‌رفت از مشکلات چندوجهی ما ارایه دهند. یکی از دلایلی که ساده مانده‌ایم، عدم توانایی‌مان در گفتگو کردن و پایبندی به ملزومات آن است. ایده‌های پیچیده و خلاقانه زاییده فقط یک ذهن نیستند. اگر کمی با تاریخ علم آشنا باشیم می‌بینیم که خلق ایده‌های جذاب و ناب معمولا در یک بستر فرهنگی، اجتماعی و علمی خاص و در تعامل جمعی از افراد شکل می‌گیرد. این چکش‌کاری راه‌حل‌ها و امکان نقد سازنده آن‌هاست که در یک تعامل رفت و برگشتی، راه‌های جدیدی را پیش روی جامعه‌ای باز می‌کند.

۵- جامعه‌ای که از جنبه‌های مختلف تحت فشار و تهدید قرار بگیرد، احتمالا با تغییرات وسیعی مواجه خواهد شد. گاهی این تغییرات منجر به فروپاشی و انقراض یک قوم خواهد شد یا از طرفی به نحوی جامعه را درگیر خواهد کرد که با نوعی خلق ایده‌های جدید و زایش مواجه خواهیم شد. در مورد جامعه ایران، با توجه به شواهدی که دیده می‌شود، فکر می‌کنم با گزینه دوم مواجه هستیم. در صد-دویست سال اخیر هم جامعه ما چندباری تلاش کرده تا خلق‌های جدیدی را صورت دهد. ولی هربار به نحوی این فرایند ابتر مانده است (مثلا شاید یکی از عوامل آن آیتم ۴ باشد). اکنون هم با یکی از نقاط تعیین‌کننده و سرنوشت‌سازمان روبرو هستیم. آیا این بار ایرانیان می‌توانند به خلق ایده‌های جدید و گشودن راه‌های نو نائل شوند؟

همان‌طور که بالاتر اشاره کردم، به عنوان پیش‌شرط موفقیت، باید همه افراد جامعه به صورت عام و نخبگان صنف‌های مختلف به صورت خاص احساس نیاز کنند و وارد گفتگوهای جدی، چالشی و نقادانه بشوند تا پاسخ‌های مورد نیاز ما از چکش‌کاری بین بحث‌ها، ساخته و زاده شود. اگر جامعه ایرانی حوصله کند، با یک زایمان روبرو خواهد بود. زایمانی که احتمالا دردناک باشد، ولی در نتیجه آن فهم و آگاهی او را به طور جدی از دنیا تغییر خواهد داد. و همه ما، تک‌تک افراد جامعه، وظیفه داریم این بار همه تلاش خودمان را انجام دهیم، هر آن‌چه در چنته داریم را روی دایره بریزیم، اوج هنر و خلاقیت خودمان را در طرح و ارایه ایده‌های نو به‌کار ببریم، بگوییم و بشنویم، بنویسیم و بخوانیم، محتواهای مفید تولید کنیم، نقد کنیم، و خلاصه یک گفتگوی ملی و فراگیر را شکل دهیم. باشد که هرچه بیشتر فرایند فوق را تسهیل کنیم و به یک نتیجه رضایت‌بخش برای همه‌مان برسیم.

۶- در پایان این مسئله را هم مطرح کنم که آگاهم هر پیشنهادی (مانند پیشنهاد دعوت به گفتگوی چالشی، منتقدانه و فراگیر که در بالا مطرح شد) خطر تبدیل شدن به راه‌حل‌های زرد قهوه‌خانه‌ای را دارد. برای جلوگیری از این چالش، من هم باید سعی کنم تا حد قابل قبولی در مورد جزئیات روش و اینکه چرا می‌کنم فکر می‌کنم این ایده‌ها جواب می‌دهد صحبت کنم.

در همین رابطه به چند نکته اشاره می‌کنم. اول اینکه برای فراگیر شدن گفتگوها در سطح ملی مسیر طولانی‌ای در پیش داریم. یعنی فکر نمی‌کنم پیشنهاد «گفتگو»، شبیه اکسیری جادویی عمل کند و از همین فردا همه مردم ایران در حال گفتگوی مسئولانه، خلاقانه، نقادانه و چالشی در مورد مسایل کشور باشند. گفتگو کردن مرام‌هایی دارد که یک مجموعه از آدم‌ها باید در طول زمان فرا بگیرند. برای این کار باید تمرین کنیم. هر کسی در حوزه نفوذش (هرچقدر هم محدود و کوچک) باید تلاش کند مرام گفتگو را گسترش دهد.

از طرف دیگر اما شواهدی دیده می‌شود که هم نشان از استقبال جامعه به گفتگوی نقادانه دارد و هم نشان از توجه افراد اهل تفکر به گسترش این ایده. در این راستا ارجاع می‌دهم به کانال‌ها و گروه‌های مختلفی که مطالب و محتوی نسبتا خوبی (در تلگرام، اینستاگرام، یوتیوب و مانند آن) تولید می‌کنند و سعی دارند با دنبال‌کنندگان خود نیز یک گفتگوی دوطرفه را شکل دهند. تعداد این کانال‌ها نسبتا زیاد است و دنبال‌کنندگان قابل توجهی نیز دارند. هرچند که هنوز از یک گفتگوی فراگیر فاصله زیادی داریم. ولی همین گستردگی هسته‌های کوچک امیدوار کننده است.

سوالاتی که اذهان افراد جامعه ما را با خود درگیر کرده بسیارند و افراد جویای پاسخ آن‌ها هم بسیار بیشتر از قبل شده‌اند. این شرایط فرصت خوبی برای کسانی که فکر می‌کنند ایده‌های قابل توجهی دارند فراهم کرده تا آن‌ها را با بقیه افراد جامعه درمیان بگذارند و نقدها را بشنوند.

باور دارم با گذشت زمان این هسته‌های کوچکی که اینجا و آن‌جا گفتگوهایی را شکل داده‌اند، اگر به گفتگوی دوطرفه و نقادانه پایبند باشه، کم‌کم وسیع‌تر شده و امکان گفتگوهای گسترده‌تری را فراهم می‌کنند. در سالیان گذشته، این هسته‌ها به مرور ایجاد شده‌اند، رشد کرده‌اند و مباحث جدی‌تر از لایه‌های اندیشمندان و سیاست‌گذاران به مردم عادی منتقل شده است. امید می‌رود که در ادامه و به تدریج، این فرهنگ و دغدغه‌مندی گفتگو با تلاش عده زیادی که برای گسترش آن تلاش می‌کنند گسترش بیشتری بیابد…

به منظور گسترش فرهنگ گفتگو باید ایده‌های مطرح شده در این رابطه به بحث و نقد گذاشته شوند، تا بتوانیم سرعت گسترش این توانایی را در جامعه افزایش دهیم. و در ادامه، شمای علاقمند به این موضوعات باید این ایده‌ها و ایده‌های مشابه را نقد کنید و اگر انتقاد جدی‌ای دارید، راه حل خودتان را هم مطرح نمایید. به امید دستیابی به سعادت و بهروزی برای همه ایرانیان و همه انسان‌ها.

 Posted by at 11:48 am
Jan 142024
 

شیخ را گفتند در باب ایمان برای‌مان بگو. گفت آن را مراتبی است و پایین‌ترین مرتبه آن، ایمان ناشی از جهل است. و چه بسیار به‌ظاهر مومنانی را که به جهل مومنانه‌شان در آتش عذاب بسوزانند!

 Posted by at 10:15 am
Nov 012023
 

من تلاش بسیار کردم برای‌تان توضیح دهم در ذهن‌مان چه می‌گذرد. ولی بازخوردها ناامیدکننده بودند! اگر گفتگوها اینگونه پیش می‌رفت که حرف‌ها و ایده‌ها را درک و به هر دلیلی مخالف می‌کردید، احتمالا چالش کمتری می‌داشتیم. ولی اتفاقی که افتاده این است که برداشت‌های‌تان به طرز شگفت‌آوری (!) بی‌ربط به مباحث مطرح شده است، و بر اساس آن برداشت‌های نامربوط، اقدام به مخالفت با ایده‌های جدید می‌کنید!

این فاصله عظیم بسیار نگران‌کننده است. از جانب خودم بارها تلاش کردم که تا حدی بتوان بر این بعد غریب ذهن‌ها غلبه کرد. اما افسوس که از سمت شما هیچ تلاشی صورت نمی‌گیرد، و بسیار متصلب، فقط به ادراک خودتان از دنیا بسنده کرده‌اید و به نظرتان همه چیز گل‌وبلبل است.

من همچنان (و شاید حتی بیشتر از قبل) برای نزدیک کردن آنچه در ذهن‌ها می‌گذرد تلاش خواهم کرد… ولی شرایط همیشه اینگونه پیش نمی‌رود، و می‌ترسم خیلی دیر باشد وقتی که سیلی واقعیت بر صورت‌تان نواخته شود…

 Posted by at 7:12 pm
Oct 242023
 

حدود چهار سال پیش این کتاب را در یک تعطیلات عید خواندم. با توجه به شرایط این روزها توصیه می‌کنم نگاهی به آن بیاندازید.
متاسفانه به دلیل تبلیغات اسراییلی‌ها و غربی‌ها، و عملکرد به شدت سطحی و غیر قابل قبول ج.ا. در مواجه با مسئله فلسطین و ساده‌سازی بیش از حد آن، در فضای امروزی جامعه ما حکومت آپارتاید اسراییل تا حدی تطهیر شده است! این دیگر خیلی دور از انصاف و انسانیت است که جای ظالم و مظلوم عوض شود و جنایات اسراییل در طول زمان نادیده گرفته شود.
به همین دلیل توصیه می‌کنم این کتاب را که گفتگویی بین آلن پاپه، نوآم چامسکی و فرانک بارت هست را بخوانید. چامسکی، زبان‌شناس، استاد دانشگاه MIT و فعال اجتماعی آمریکایی است. او که اصالتا یهودی است، نظرات تندی علیه اسراییل دارد. پاپه هم اسراییلی است و الان استاد علوم اجتماعی و مطالعات بین‌الملل در یکی از دانشگاه‌های بریتانیا است.

 Posted by at 2:13 pm
Sep 032023
 

اگر ملت ایران توسعه همه‌جانبه می‌خواهد (که می‌خواهد!)، باید بداند این کار ملزوماتی دارد که باید در تقویت آن‌ها بکوشد. در این میان، تقویت «نهاد علم» یکی از چندین و چند رکن مهم در این راستا است. داشتن دانشگاه‌ها، پژوهشکده‌ها، مراکز و جامعه علمی‌ای که با روش‌های به‌روز علمی و به صورت مستقل و منتقدانه به حل مسایل کشور و ارایه راه‌حل بپردازند، از مهم‌ترین نیازهای کشور برای پیشرفت است.

از زاویه‌ای دیگر، دانشگاه‌ها و مراکز علمی کشور «دارایی‌های ملی» و متعلق به همه مردم ایران هستند. این نهادها باید با طراوت و شادابی به وظایف اصلی خود که همانا تربیت نسل جوان ماهر و توانمند و نقاد، پایش وضعیت جاری کشور و کمک به تهیه چشم‌انداز و ارایه مسیر رشد و توسعه کشور است، بپردازند. به این منظور و برای ایفای هرچه بهتر این نقش، لازم است استقلال آنها حفظ شود و از دخالت نهادهای خارج از مجموعه علمی کشور به‌دور باشند.

در همین راستا مردم ایران باید بدانند که اگر خواهان توسعه همه‌جانبه کشور هستند، باید با «چنگ‌و‌دندان» از مراکز علمی که متعلق به خودشان است، و برای حفظ و توسعه آن در طول سالیان گذشته خون دل‌ها خورده شده است، حفاظت و صیانت کنند. حل مسئله و ارایه راه‌حل در این روزگار آشفته، احتیاج به شجاعت دارد! دانشگاه و مرکز علمی‌ای که استقلال خود را از دست داده باشد، به‌هیچ‌وجه توان حل مسئله و ارایه مسیر برای توسعه را نخواهد داشت.

اگر توسعه می‌خواهیم، باید به «علم» روی بیاوریم، به روش‌های علمی احترام بگذاریم و‌ خود را ملزم به پیروی از سازوکارهای آن بدانیم.

#نه_به_دخالت_در_دانشگاه
#نه_به_نخبه‌کشی
#نه_به_اخراج_اساتید
#نه_به_خرافات
#نه_به_شبه‌علم

 Posted by at 8:21 pm
Jul 292023
 

امام حسین با چنان آرامش و صلابتی به سمت تقدیر مقدرشده الهی ره‌سپار می‌شود و چنان با سبک‌باری آن را در آغوش می‌گیرد که جز حیرانی و تحسین، عکس‌العملی برای ناظر خارجی باقی نمی‌گذارد. علی‌رغم آشفته‌بازاری که در اطراف او به وجود آمده (و با توجه به آگاهی‌ای که از سرانجام کار دارد)، آنقدر با طمانینه به همه جزئیات، آدم‌ها، مکان‌ها و لحظات توجه می‌کند که تنها نشان از قصد او برای خلق یک شاهکار بی‌نظیر دارد… سلام و درود خدا بر او و یارانش باد!

 Posted by at 12:51 am
Jun 092023
 

پیش‌درآمد: تصویر ابتدایی این متن از میان اختلافاتی که با همکاران در دانشگاه در مورد نحوه نگاه‌ها به مسایل فرهنگی وجود دارد، شکل گرفته است. البته اوضاع مملکت هم، که به صورت کلی همه مسایل ما را تحت تاثیر خود قرار داده است، در شکل‌گیری این متن بی‌تاثیر نبوده است.


در نتیجه پیشرفت‌های علوم، به خصوص رشته‌های ریاضی و فیزیک، بشر توانست دنیای اطرافش را «بهتر» مدل کند و از زبان ریاضی برای توصیف و پیش‌بینی اتفاقات پیرامونش بهره گیرد. البته در مورد این موضوعات بین فلاسفه بحث وجود دارد و بسیاری از آن‌ها به این موضوع اذعان دارند که روش‌های علمی لزوما بهترین راه برای کشف حقیقت نیستد و اصلا شاید با این روش‌ها نشود به حقیقت نزدیک هم شد. همچنین فلاسفه بین «پیش‌بینی» کردن یک واقعه و درک «حقیقت» آن تفاوت قائل هستند. البته این‌ها بحث‌های تخصصی فیلسوفانه است که در این نوشته قصد ورود به آن‌ها را ندارم.

در هر حال با کشفیات و یافته‌هایی که در طول سالیان داشته‌ایم، دانشمندان علاقمند هستند برای مدل‌سازی رفتار پویای (دینامیک) سیستم‌های مورد مطالعه، حالاتی را در نظر بگیرند و معادلاتی برای تغییر حالات سیستم‌ها بنویسند. به این ترتیب امکان پیش‌بینی رفتار آینده سیستم‌ها با «تقریب‌هایی» برای ما ممکن شده است. این رویکرد ابتدا به صورت خاص در علم فیزیک و باقی علوم طبیعی به کار گرفته شد. ولی در طول زمان، مطالعه رفتار دینامیک سیستم‌ها به حوزه‌های دیگر علم بشر از جمله علوم انسانی، مانند اقتصاد و جامعه شناسی نیز گسترش یافت. البته به علت پیچیدگی به شدت زیاد سیستم‌های انسانی و اجتماعی، هنوز شناخت ما از رفتار این سیستم‌ها بسیار محدود است و به همین دلیل نیز پیش‌بینی مدل‌های ما در این حوزه‌ها به دقت پیش‌بینی‌های صورت گرفته در علومی مانند فیزیک و شیمی نیست. با این وجود، همین تحلیل‌های محدود دینامیک سیستم‌ها، به ما امکان پیش‌بینی‌های قابل قبولی در حوزه‌های انسانی را می‌دهد، که بسیاری از کشورها، دولت‌ها، سازمان‌ها و شرکت‌ها در اداره امور خویش از آن‌ها بهره‌های فراوانی می‌برند.

همه‌ی این‌ها مقدمه‌ای بود برای مطلبی که در ادامه می‌خواهم بگویم.

این روزها بر سر نحوه اداره کشور اختلاف‌های اساسی‌ای پیش آمده است. به بیان دقیق‌تر دست‌اندرکاران کارهایی می‌کنند، قوانینی تصویب می‌کنند و روش‌هایی به کار می‌برند که با مخالفت بخش‌های زیادی از جامعه روبرو می‌شود. تلاشی هم برای ارایه توضیحات قانع‌کننده یا اصلاح امور صورت نمی‌گیرد. به نظرم یکی از مشکلات اصلی افرادِ در مسند کار، «عدم درک» (یا «عدم توانایی برای درک») یا «عدم اعتقاد به درک» سیستم‌ها و وجود دینامیک برای آن‌ها است. این عدم توجه به پویایی سامانه‌ها چنان فراگیر است و این انکار دانشِ مدل‌سازی و پیش‌بینی سیستم‌ها چنان توی ذوق می‌زند که آدم نمی‌داند از دست این قوم به کجا پناه ببرد! این درد زمانی بیشتر می‌شود که در میان حامیان این روش‌ها، افرادی که آشنایی‌ای با علم و دانش دارند نیز یافت می‌شود. آدم در این حیرانی می‌ماند که آیا اصلا آن علم و دانش، آن مبانی مدل‌سازی و پیش‌بینی سیستم‌ها، اندک ته‌نشینی‌ای در وجود این افراد داشته است!

با توجه به همین دینامیک سیستم‌ها می‌شد اوضاع اقتصاد، وضعیت کلی روابط خارجی، و وضعیت فرهنگی و اجتماعی جامعه کنونی ایران را پیش‌بینی کرد. اما حضرات اصرار عجیبی بر نادیده گرفتن یافته‌های بشری دارند. هرچه هم برای‌شان توضیح می‌دهی که با توجه به حالت کنونی سیستم و روندهای موجود، با تقریب بسیار خوبی می‌شود پیش‌بینی کرد که به زودی به نقطه بی‌بازگشت خواهیم رسید و دچار فروپاشی خواهیم شد، خودشان را به خواب می‌زنند و مقداری حرف‌ها و استدلال‌های نامربوط (از همان جنس که با یک میلیون تومان می‌شود شغل ایجاد کرد، به زودی لامبورگینی داخلی خواهیم ساخت، می‌توانیم آب مورد نیاز ۲ میلیارد نفر را تامین کنیم یا آمریکا در دو-سه سال آینده نابود خواهد شد) تحویل می‌دهند.

این از وضعیت حکم‌ران‌های ما! می‌ماند باقی ملت…

ملت! امان از دست این ملت! تا ملتی متوجه نشود که می‌تواند (و باید متواضعانه) از تجربه‌های بشری برای زیست بهتر خودش بهره ببرد، تا درنیابد که با دانش تولید شده و تجربه‌های کسب شده در طول سالیان، بسیاری از روندها قابل مدل‌شدن و پیش‌بینی هستند و تا نتواند حکم‌ران‌ها را مجبور کند که از قواعد کلی شناخت سیستم‌ها و دینامیک حاکم بر آن‌ها پیروی کنند و در برابر تصمیمات بی‌بنیاد پاسخ‌گوی‌شان کند، در بر همین پاشنه خواهد چرخید. کسانی مجموعه‌ای از مهملات را به عنوان روش‌های حکم‌رانی تحویل جامعه خواهند داد و به علت توهم مدیریت جهانی فاخرشان، باد بر گلو خواهند انداخت. یک مثال واضح از عدم توجه جماعتی به پیروی از مدل‌سازی سیستم‌ها و عدم تمکین در مقابل دانش بشری، حادثه دلخراش (ولی به شدت نمادین) متروپل است. این اتفاق در مقیاسی بسیار وسیع‌تر در کل جامعه، سیستم بوروکراسی و حکم‌رانی ما در حال وقوع است. ولی به جز جماعت اندکی، گویا کسی خیلی آگاه به رخ‌داد‌های در حال وقوع نیست. درست مانند افرادی که ستون‌های تاب‌برداشته متروپل را می‌دیدند و به جای تخلیه سریع ساختمان، به جوش دادن چند ورقه آهن اکتفا کردند… نتیجه فاجعه‌بار را همه می‌دانیم!

تجربه‌های بشری، از ابتدای تاریخ تاکنون، سرمایه‌های بسیار ارزشمندی هستند. حکم‌رانی که به آن‌ها توجه نمی‌کند و ملتی که دانش و توانایی استفاده صحیح از آن‌ها را ندارد و حکم‌ران‌ها را بر اساس این دانش جمع شده بشری پاسخ‌گو نمی‌کند، حکم آن خیال‌پرداز متوهمی را دارند که خود را از یک ارتفاع بلند، با آرزوی پرواز، پرتاب می‌کند، ولی به زودی با برخورد با زمین سخت واقعیت‌ها و قوانین دنیا، نابود خواهد شد.

 Posted by at 5:44 pm
Apr 202023
 

داشتم خاطرات دوره دانشجویی را مرور می‌کردم و برای اینکه مطمئن شوم ویکی‌پدیا را هم چک کردم. در کشور سوییس به سه طریق می‌شود از طریق رفراندوم به آرای عمومی مراجعه کرد.

اول اینکه برای پیشنهاد وضع یک قانون جدید، اگر شهروندان بتوانند برای آن موضوع ۱۰۰ هزار امضا جمع‌آوری کنند، پیشنهاد آن قانون از طریق رفراندوم به رای گذاشته می‌شود. در روش دوم، برای تغییر یا اصلاح قوانین موجود، اگر ۵۰ هزار امضا جمع شود، آن موضوع به رای عمومی گذاشته می‌شود. همچنین برای مسایل اساسی‌تر، مانند تغییر قانون اساسی، پیوستن به سازمان‌های جهانی و مانند آن، «باید» از طریق برگزاری رفراندوم به آرای عمومی مراجعه کرد. در سال میلادی قبلی (سال ۲۰۲۲) سه بار در تاریخ‌های ۱۳ فوریه، ۱۵ می و ۲۵ سپتامبر رفراندوم برگزار شده است و در هربار برگزاری چندین مورد به رای گذاشته شده است. شاید برای‌تان جالب باشد برای اینکه تنوع موضوعات را ببینید، نگاهی به ویکی‌پدیا بیاندازید.

با توجه به جمعیت این کشور که عددی به بین ۸ تا ۹ میلیون نفر است، اگر بخواهیم درکی از شرایط برگزاری رفراندوم به نسبت کل جمعیت داشته باشیم، و با در نظر گرفتن جمعیت ایران، مثلا اگر شما یک میلیون امضا جمع کنید، می‌توانید یک قانون جدید را به رای عمومی بگذارید. یا برای تغییر قوانین موجود، ۵۰۰ هزار امضا برای برگزاری رفراندوم کافی خواهد بود. به عنوان مثال، در مورد طرح صیانت که مدتی قبل مطرح شده بود، در ایران بیش از یک میلیون امضا در مخالفت آن در سایت کارزار جمع شد. اگر ایران سوییس بود، برای چنین طرحی به آرای عمومی مراجعه می‌شد و برای خاتمه دادن به ماجرا رفراندوم برگزار می‌شد!

 Posted by at 2:05 pm
Mar 292023
 

این روزها صدای تندروها، مستقل از اینکه از چه جناح و دسته و خواست‌گاهی آمده باشند، بسیار بلند است. تندروها هیچ کاری را که بلد نباشند، یک کار را خوب بلد هستند: موج‌سواری! موج‌سواری بر روی احساسات و هیجانات یک جامعه، موج‌سواری بر روی مشکلات و کاستی‌ها، موج‌سواری بر روی تصویری متوهم از آینده‌ای خیالی… تندروها، از آنجایی که حیات‌شان به استفاده از هیجانات و عقل‌گریزی بستگی تام دارد، یک مهارت مهم دیگر هم دارند. با وجود اینکه ممکن است از خواست‌گاه‌های مختلفی سر برآورده باشند (حتی ممکن از کشورهای مختلف و با فرهنگ‌های متضادی باشند)، ولی به طور خودآگاه یا ناخودآگاه، بسیار عالی به هم پاس‌کاری می‌کنند! و این عمل را چنان ماهرانه انجام می‌دهند که جایگاه خودشان را تثبیت و فضا را برای میانه‌روی و گسترس عقلانیت در جوامع خودشان محدود می‌کنند.

جامعه ما با شرایط پیچیده و مشکلات چندوجهی و کلافی سردرگم از مسایل مختلف روبرو است. در چنین شرایطی مهم‌ترین ابزارهایی که نیاز داریم «عقلانیت» و «میانه‌روی» هستند. ابزارهایی که تندروها با تمام وجود تلاش می‌کنند جامعه از آن‌ها دور بماند. در چنین شرایطی، افرادی که خود را پیرو مرام عقلانیت و میانه‌روی می‌دانند، برای عبورِ به‌سلامت جامعه از بحران‌های پیش‌آمده، وظیفه بسیار خطیری بر عهده دارند.

در شرایط این روزها، صدای عقلا و میانه‌روها خیلی بلند شنیده نمی‌شود. بخشی از این مسئله به این برمی‌گردد که مرام و منش چنین افرادی اجازه نمی‌دهد همان بازی کثیف تندروها را انجام دهند. بخشی هم به شرایط هیجانی جامعه برمی‌گردد که از تعادل خارج شده و متاسفانه راحت نیست توجه آن را به غلط بودن روش‌های تندروانه (و به میان‌برهای خیالی آن‌ها) جلب کرد و به نحوی او را قانع کرد که باید با عقلانیت و به تدریج از این شرایط عبور کنیم.

باز گردم به وظیفه مهم نیروهای میانه‌رو و پیرو عقلانیت که در این شرایط خطیر و به‌دور از تعادل جامعه، که فرصت چندانی هم برای اصلاح نداریم، باید با روش‌های که می‌دانند یا باید به سرعت بیاموزند، سعی کنند صدای خودشان را رساتر کنند و پیام واضحی از تغییرخواهی و نحوه صحیح انجام آن را به جامعه ارسال نمایند. به نظرم نیروها و افرادی که مرام میانه‌روی و پیروی از عقلانیت دارند، از نظر کمیت و کیفیت بخش عمده‌ای از جامعه ما را تشکیل می‌دهند. ولی متاسفانه هنوز آن انسجام و عزم همه‌گیر و ملی برای هم‌صدا شدن و هم‌فکری را ندارند. این نوشته دعوتی است همگانی برای همسویی و همفکری میانه‌روهای جامعه برای گشودن روزنه‌های جدید و خلق فرصت‌های دوباره پیش روی جامعه ایران.

با توجه به فرصت کمی که داریم، افراد علاقمند به میانه‌روی باید تلاش کنند با صحبت، گفتگو و هم‌فکری بین خودشان و بین افراد و گروه‌های مختلف و آگاهی‌سازی جامعه و ایجاد شبکه‌های اجتماعی جدید و سامان‌دهی به شبکه‌های شکل‌گرفته موجود، به راه‌حل‌هایی که اجماع ملی برای برون‌رفت از شرایط حاضر بر روی آن‌ها وجود دارد، برسند.

تاریخ کشورها و سرزمین‌های مختلف را که بررسی می‌کنیم، می‌بینیم که تندروها چیزی در چنته ندارند و پیروی از روش و مرام آن‌ها، هر کسی و با هر مرامی که باشند، جز ویرانی و خسارت برای جامعه نتیجه‌ای نداشته است. وقتی چنین تجربه‌هایی پیش روی عقلا، میانه‌روها، اصلاح‌جویان و دل‌سوزان یک جامعه وجود دارد، باید خیلی منفعل باشند که قافله را به سادگی به عده‌ای بی‌هویت و هوچی‌گر واگذار کنند! فردای روزگار، وقتی گذشته مرور می‌شود، از تک‌تک ما سوال خواهد شد، که در آن بزنگاه تاریخی که توانایی داشتید سیر وقایع را به گونه‌ای دیگر رقم بزنید، چرا منفعلانه کناری ایستادید و از مرامی که به آن باور راستین داشتید، دفاع نکردید!

عقلانیت و میانه‌روی باید با تمام قوا تلاش کند یک اجماع ملی برای گذر از این بحران‌ها شکل بگیرد. و من این روزها نشانه‌های بسیارِ آن را این‌جا و آن‌جا می‌بینم. و همین امر مرا به گذر از این شرایط بغرنج امیدوار می‌کند، هرچند که باور دارم برای مدتی روزهای سختی پیش رو خواهیم داشت.

 Posted by at 1:01 am