امروز نسیم مطبوعی میآمد…
ولی من سالها پیش گرم و زنده بر شنهای تابستان زندگی را بدرود گفته بودم. و زمان در من خفت و من در زمان مردم؛ تا قاصد میلیونها لبخند گردم، تابستان مرا، در بر خواهد گرفت و دریا دلش را خواهد گشود…
و ماه، افسونگر مانند همیشه، در آسمان بود؛ وقتی من نبودم. و برای کسی مهم نبود که من کی و چگونه مردم…
و طبیعت، هنگامی که بودم و هنگامی که نبودم، زیبا بود…
امروز نسیم مطبوعی میآمد…
پینوشت: حدود بیست سال است که این ترانه فرهاد (کتیبه) گاه و بیگاه در ذهنم زمزمه میشود و چند روز قبل در میان کلمات فوق جای گرفت.