من مقالهی «حسین (ع) جنگطلب نبود» از «احمد قابل» که در مورد ماههای پایانی زندگی امام حسین (ع) و دلیل خروجش هست رو به تازگی در سایت کلمه دیدهم (گویا تاریخ انتشار نوشته به سال ۱۳۸۴ بر میگرده). این روایت به صورت خاص بر صلحطلبیِ امام تاکید داره و برخلاف تصور عدهای (تصور رایج دوران ما؟) قصد داره نشون بده امام با هدف قیام مسلحانه و خروج بر حاکم وقت از مدینه خارج نشد؛ بلکه این تصمیم از طرف امام حسین (ع) به این علت گرفته شد که از جانب حکومت (و بعد از مرگ معاویه) عملا دو گزینه پیش روی امام قرار داده شده بود؛ بیعت با یزید و یا مرگ. و امام از روی ناچاری برای نجات جان خودش و خانوادهاش و حفظ عزتش از مدینه راهی مکه میشه و باقی ماجرای تلخی که…
این چند پاراگراف اول مقالهی بالاست که عملا ایدهی کلی نوشته رو بیان میکنه و بقیه نوشته به ذکر واقعه، بیان تاریخ، شاهد اُوردن، و استدلال کردن در تایید این بخش آغازین مقاله میپردازه. خوندن متن کامل مقاله رو توصیه میکنم.
… انّی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و لکن خرجت لطلب الإصلاح فی امّة جدّی، ارید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدّی و ابی علیّ بن ابی طالب، فمن قبلنی بقبول الحقّ فالله اولی بالحقّ، و من ردّ علیّ هذا، اصبر حتّی یقضی الله بینی و بین القوم بالحقّ و هو خیر الحاکمین.
متن یاد شده، بخش اصلی و پایانی وصیت نامهی مکتوب سید الشهداء، حسین بن علی (ع) است که فرازهای آغازین آن، مورد توجه سخنرانان و تحلیلگران تاریخ عاشورا قرار گرفته، ولی بخش پایانی آن کمتر مورد تحلیل و بررسی بوده است. حتی برداشتهای رایج از این متن، بر خلاف بخش پایانی و متضاد با آن ارائه شده است. یعنی آنجا که می گوید «… و من ردّ علیّ هذا، اصبر …= … اگر کسی امر به معروف و نهی از منکر و پیشنهادهای اصلاحی مرا نپذیرد، صبر میکنم تا خداوند بین من و گروه مسلمانان داوری کند و او بهترین داوران است.»
به عبارت دیگر، از «صبر حسینی» در صورت عدم پذیرش انتقادها و پیشنهادهایش در مورد اصلاح سیاستها در قالب «امر به معروف و نهی از منکر» سخنی به میان نیامده و نمی آید.
بازتاب عملی این فراز از وصیت نامهی امام (ع) را در رفتار ایشان، از هنگام خروج از مدینه تا دوران حضور در مکه و حرکت به سوی کوفه و حوادث بین راه و واقعهی دردناک عاشورا، آشکارا می توان نشان داد که از سوی ایشان بارها مورد تأکید و تکرار قرار گرفته است. گاه با بیان واضح «به نفی اقدامات خشونت بار و مسلحانه» پرداخته است و گاه از همه ی راهکارهای عملی برای «جلوگیری از نبرد مسلحانه و خونریزی بین مسلمین» بهره گرفته و کاملا انعطاف عملی از خود نشان داده است.
البته برای جامعهی شیعی که قرنهای متمادی، از عالمان سنتی و روشنفکر خویش تحلیل دیگری را شنیده و به آن خو گرفته است، بسیار دشوار است که از واژگانی مثل «قیام حسینی» که به معنی و مفهوم «اقدام مسلحانه و ابتدائی» و «شورش بر علیه حکومت ستمگر مرکزی» است، دوری گزیند و یا برداشتی دیگر را که نهایتا «گرفتار شدن یک مصلح در چنگ حکومتی ستمگر» را تصویر می کند و در پی اثبات آن است که: «حکومت ستمگر، به تهاجمی گسترده بر علیه یک منتقد مصلح و صلحطلب اقدام کرد و با تهدید به مرگ و بر هم زدن امنیت وی، سعی کرد تا او را وادار به تأیید سیاست و حکومت نامشروع خویش سازد و به زور از وی بیعت (رأی موافق) گیرد، تا از مقبولیت او برای تثبیت قدرت خود بهره جوید یا در نبردی نا برابر و تحمیلی، به دفاع از حقوق اولیهی انسانی خود و یاران و خانوادهاش برخیزد و کشته شود» [بپذیرد].
پینوشت: فایل پیدیاف مقالهی بالا رو میتونین از اینجا دانلود کنین: حسین (ع) جنگطلب نبود
شاید تا کسی تاریکی را تجربه نکند، شاید تا کسی در ظلمتْ راه را گم نکند و از ترسِ تنهایی در این کورهراههای تاریکْ جانبهلب نشود، «قدر» نور را نداند. شاید به همین خاطر به آدمیزاد اختیار داده شده تا برود خودش را گم و گور کند؛ تا برود تنهایی و تاریکی را تجربه کند، که وقتی بازگشت آنوقت جور دیگری قدر نور را، قدر آرام و قرار را بداند. شاید به همین خاطر باشد که آدمیزاد میتواند چنان «قدری» بیابد که سجده فرشتگان بر او واجب شود…
پینوشت: مطمئنا اینطور نیست که همهی آدمها باید تا انتهای ظلمات بروند تا ارزش نور را بدانند. بعضیها هنوز قدم-از-قدم برنداشته همه چیز دستگیرشان میشود. بعضی دیگر باید خیلی زیاد در تاریکی پیش بروند تا بفهمند اوضاع از چه قرار است…
The Origins of Pleasure is a very interesting talk on TED by the psychologist Paul Bloom who talks about how our beliefs about the history of an object change how we experience it, not simply as an illusion, but as a deep feature of what pleasure (and pain) is.
It is very likely that we have some intuition about the the above idea, but he tries to support it with some experimental evidences.
And stop them; indeed, they are to be questioned.
[ Surat As-Saaffat, 24 ]
بعد از مدتی نه چندان کوتاه میآیی جایی که قبلترها هم آمده بودی. آدمهایی را میبینی که قبلا هم دیده بودی؛ آدمهای آشنا منظورم نیست. منظورم همین آدمهای ناآشناییست که هر روز بهشان برمیخوریم؛ همان متصدی بانک، همان خدمتکارِ سلفِ دانشگاه، همان کسی که غذا را برای بچهها میکشد و غیره. در همهی این روزهایی که تو اینجا نبودهای اینها خیلی مرتب و منظم آمدهاند سر کار هر روزهیشان… [میدانم این حسها چندان (و لزوما) درست نیستند (و احتمالا در این مدت هزار اتفاق ریز و درشت برایشان افتاده)]. ولی ناخودآگاه آدم حس میکند انگار در همهی این مدت که نبودهای تغییری در اینجا اتفاق نیفتاده. حس ترسناکیست این! و بعد خودت را میگذاری جای آنها و به زندگی خودت نگاه میکنی؛ به یکنواختی و تکرار زندگیات…
شاید خودمان متوجه این یکنواختیِ زندگیمان نباشیم، تا وقتیکه کسی ما را از دور و با فاصلهی زمانی زیاد نگاه کند. شاید باید هر روز یقهی خودمان را بچسبیم و خودمان را بازخواست کنیم که امروز چه یاد گرفتهایم، چه به زندگیمان افزودهایم… آدم حواسش نباشد خیلی زود کرخت میشود… و من احساس میکنم خیلی از ماها حواسمان نیست به این گذر زندگی و زمان محدودی که داریم…
پینوشت: باز هم تاکید کنم که میدانم این حسم لزوما درست نیست و بسیاری از تغییرات آدمها درونیست؛ این را کاملا میدانم. ولی وقتی همان آدمهای آشنا را در جایگاه قبلشان دیدم ناخودآگاه این فکرها از ذهنم گذشتند… همهی اینها شاید تلنگری باشد…
در جمع کوچکمان نشسته بودیم و غصه میخوردیم که چه شد که اینطور شد! آخر ما کجای کار را اشتباه کردهایم که اینچنین نفرین شده و تنها هر یک به گوشهای پرتاب شدهایم؟ من درست یادم نمیآید! شاید تو یادت بیاید کجای راه را اشتباه رفتهایم که آسمانهایمان اینطور غمناک و تیره و تار شدهاند؟ خوب فکر کن؛ حتما باید کاری کرده باشیم…
تا خرمنت نسوزد احوال ما ندانی
[ جناب سعدی ]