این موضوع مدتها در ذهنم است و خوشبختانه بالاخره فرصتی پیدا کردهام برای نوشتنش. خطابم هم بیشتر دانشجوهاییست که درگیر تصمیم ماندن و رفتن هستند. البته منبری که در ادامه میروم کلیتر است و شاید در موارد دیگری مانند ادامه تحصیل، تغییر رشته و … هم به کار بیاید!
قبلترها که در مورد دلایل برگشتنم نوشته بودم، گفته بودم که تصمیمهایی مثل ماندن، رفتن، بازگشتن و موارد مشابه، تصمیمهای بسیار شخصیای هستند و نمیشود حکم کلی برایشان صادر کرد. هر کسی متناسب با شرایط زندگی و روحیاتش، با توجه به اهداف و آرزوهایش و با در نظر گرفتن تواناییها و نقاط قوت و ضعفش باید چنین تصمیمهایی را بگیرد.
یکی از اتفاقات بدی که میافتد (افتاده است) اینست که بسیاری از آدمها بر اساس «جو» و «جریان» محیط اطرافشان تصمیمات مهم زندگیشان را میگیرند. حالا این قضیه شاید خیلی کلیتر گریبانگیر همه ما باشد ولی منظورم اینجا تصمیمهاییست که دانشجوها در مورد نحوه ادامه تحصیل و کارشان میگیرند. شاید اگر مثالی بزنم قضیه روشنتر شود. مدتی قبل دانشجویی (با معدل خیلی بالا) را دیده بودم که در رشته برق و گرایشی در بیزنس (business) از دانشگاههای خیلی خوبی پذیرش گرفته بود و در دوراهی تصمیمگیری بین این دو انتخاب مانده بود. در چنین شرایطی یکی از دغدغههای اصلیاش درآمد نهایی این دو رشته بعد از فارغالتحصیلی بود! وقتی از او پرسیدم به عنوان رشته تحصیلی و کار در نهایت به کدامیک بیشتر علاقه دارد جواب درستی نداشت بدهد؛ جالب اینکه سوال فوق به نظرش چندان سوال مهمی هم نبود! متاسفانه چنین مواردی زیاد است و این اصلا نشانه خوبی نیست. وسعت چنین مواردی نشاندهنده این است که بسیاری از آدمها فقط بر اساس تعداد محدودی پارامتر که آنها هم دستخوش اعوجاجاتِ محیط کوچک و بسته اطرافشان هستند، تصمیم میگیرند و خیلی متوجه نیستند که واقعا دارند چهکار میکنند.
شاید فردی در سنین بیست سالگی چندان آگاه نباشد که در آینده وقتی زندگیاش به پیش میرود چه خواستها و نیازهایی خواهد داشت که بخواهد بر اساس آنها راهش را انتخاب کند. لزوما مسایلی که سالها بعد برای ما ارزش هستند در حوالی بیستسالگی ارزش نیستند و برعکس. همینطور که زندگی پیش میرود اولویتها، ارزشها و نیازهای آدمها تغییر میکنند. ممکن است بخشهایی از وجود یک نفر به حاشیه برود و بخشهای در حاشیهتر بازیگر اصلی شخصیت او شوند. با توجه به این شرایط برای چنین آدمی سخت و خطرناک است که با دید محدودِ بیست سالگی بخواهد تصمیماتی بگیرد که تبعاتش بعدترها روشن میشود. این مشکل با توجه به محیط محدود و بستهای که بسیاری از دانشجوها بر اساس آن تصمیم میگیرند، پررنگتر هم میشود. حداقل کاری که میشود انجام داد و قدم اول در تصحیح این مشکل این است که هنگام تصمیمگیریهایِ مهم به چنین محدودیتهایی آگاه باشیم.
نکتهای که میخواهم بر آن تاکید کنم اینست که بر اساس جو و تعدادی پارامتر اندکِ سطحی و ظاهری تصمیم نگیرید. واقعا سعی کنید خودتان و روحیاتتان را خوب بشناسید و بعد بر اساس آن برنامهریزی کنید و راه زندگیتان را انتخاب کنید. سعی کنید مشاورین خوب و با تجربهای پیدا کنید و در مورد مسیرهای پیش رویتان با آنها مشورت کنید. اندکی صبوری به خرج دهید و با عجله تصمیم نگیرید. شاید تفاوت هرکدام از این مسیرها و تصمیمها در سنین بیست سالگی چندان زیاد نباشد ولی سی سال بعد، هر کدام به دنیاهای کاملا متفاوتی منتهی میشوند. مهم است که قبل از تصمیم گرفتن، این تفاوتها را درست بشناسید. احتمال زیادی وجود دارد که اگر انتخابتان را سرسری، بدون فکر و جستجوی دقیق و بر اساس جو اطرافتان انجام دهید از خود سالهای آیندهتان چندان راضی نباشید.
در واقع هر کسی قرار است مسیر منحصر به خودش را در زندگی طی کند. این نکتهای کلیدیست. اینکه افراد زیادی راهی را انتخاب کنند دلیل خوبی برای انتخاب ما نخواهد بود. هر فردی باید راه زندگیاش را خودش کشف کند و برای اینکار باید سعی کند خودش و علاقههایش را درست بشناسد. نگرانی در مورد درآمد یا داشتن آینده شغلی مناسب و مسایل اینچنینی فقط چند عامل از عوامل بیشماری هستند که در زندگی هر فردی مهم هستند. عوامل بسیارِ دیگری هم وجود دارند که هر فردی باید درباره خودش بشناسد و بر اساس آنها راهش را انتخاب کند.
یک نکته هم به کسانی میخواهم بگویم که به هر قیمتی و با هر شرایطی تحصیل (و/یا کار) خارج از کشور را به تحصیل (و/یا کار) در ایران ترجیح میدهند. مسئله مهم اینست که ما در عمل بیشتر از داستانهای موفقیت آدمها مطلع میشویم و کمتر روایتهای عدم موفقیت آنها به گوشمان میرسد (به هر حال درست یا غلط، آدمها کمتر عدم موفقیتشان را برای بقیه تعریف میکنند تا موفقیتهایشان را). به همین علت شاید عدهای تصور کنند که اگر بشود خودشان را به اصطلاح به آن طرف برسانند کار تمام است و یک زندگی ایدهآل در انتظارشان است! این فقط بخشی از روایت است و داستانهای ناگفته زیادی در پس این روایتهای موفقیت وجود دارد. حداقل سعی کنید قبل از اینکه تصمیمی بگیرید وجههای دیگر ماجرا را هم شنیده باشید. به عنوان مثال شاید برای کسی که چندان علاقه ویژهای به درس خواندن ندارد و مثلا قرار باشد در یک دانشگاه متوسط یک کشور خارجی، مدرکی متوسط بگیرد شرایط کار پیدا کردن بدتر از این باشد که در ایران بماند و درس یا کارش را همینجا ادامه دهد. حتی ممکن است در دانشگاه خوبی هم تحصیل کنید ولی موضوعی که برای تحقیقتان انتخاب میکنید (یا استادتان برایتان انتخاب میکند چون ممکن است چندان هم دستتان در انتخاب باز نباشد) لزوما بازار کار خوبی نداشته باشد. خلاصه کلام اینکه با چشم باز و با تحقیق و جستجو انتخاب کنید.
کلام آخر اینکه زندگی در همه احوالات سختیهایی دارد و راهی که بدون سختی و دشواری باشد «اصلا» وجود ندارد. بنابراین معیارهای انتخابتان را بر فقط بر اساس کمینه کردن سختی چند عامل خاص انتخاب نکنید. زندگی وجههای متعدد و پیچیدهای دارد که هرکدام ممکن است در زمانی برای فرد خاصی خیلی مهم شوند. مهم است این وجوه مختلف قبل از تصمیمگیریهای مهم تا حد خوبی شناخته شوند (یا حداقل افراد به وجودشان آگاه باشند). در این راستا خوب است مشورت کنید، روایتهای آدمهای مختلف را بشنوید، خودتان و علاقههایتان را درست بشناسید و مهمتر از همه با خود صادق باشید.