یار دور است و به دلایلی که لازم به توضیح نیست بادهگساری هم ممکن نیست. میدانی هم سراغ ندارم که بشود با خیال راحت در میانهاش رقصید. خلاصه اینکه به پیروی از جناب مولوی نمیشود «یک دست جام باده و یک دست زلف یار؛ رقصی چنین میانه میدانم آرزوست» شد! البته به نظر میآید زمان ایشان هم اوضاع چندان باب میل نبوده و خلاصه کار به آرزو و این حرفها کشیده. حالا ما هم در یک حالت بینابین انتظار و استندبای وقت را به طرق دیگری میگذرانیم.
از کار دانشگاه و تحقیق و نوشتن مقاله و غیره بگذریم که الحق وقت را خوب پر میکنند، در این میان سِرور خانگیای که دست و پا کردهام، pfSense، رَزبِریپای و غیره (که احتمالا در یک جای دیگری اشاره دقیقتری به آنها خواهم کرد) هم کلی کمک میکنند. اسپاتیفای را تازه کشف کردهام. یعنی قبلا دربارهاش شنیده بودم ولی هیچ وقت انگیزه نداشتم امتحانش کنم تا اینکه مرتضی یک دمویی ارایه کرد و خوشم آمد. خلاصه کلام اینکه سرویسشان خیلی هم خوب است و با اینترنت «نه چندان همیشه متصل موبایل» ایران، آنقدر خوب نوشته شده است که حین رانندگی بشود کلا از فضای شلوغ و درهم شهر و آدمهای ناآرامش دور شد و به موسیقی پناه برد. سخنرانیهای دکتر توسرکانی (سلسله جلسات راهی به فهم قرآن و سلسله جلسات روانکاوی و فرهنگ) هم هست. کتاب و فیلم و انیمیشن هم باقی وقت را پر میکنند. هیچ وقت سریالها درست و حسابی جذبم نکردهاند که بنشینم و سریال ببینم. فرصت عکاسی و گردش با دوربین هم تقریبا مدتهاست که پیش نیامده. در مقابل لیست کارهایی که دوست دارم انجام دهم هم هست که کلا برای پر کردن چند زندگی با دور تند هم کافیست. من ولی با همه اینکه میدانم فرصت کم است و چیزهای یادگرفتنی زیاد، ولی فکر میکنم همه این کارها را هم باید با آرامش انجام داد؛ شاید آرامش کمی کمیت را فدا کند ولی کیفیت ناشی از تجربههای بهدست آمده در چنین شرایطی به مراتب بالاتر است.
در آخر این را هم بگویم که این تجربه جدیدم است که تلاش کنم علیرغم همه مشکلات و فشارها، به جای اینکه بخواهم به خاطر نابسامانیها حرص بخورم، سعی کنم با آرامش کارهایی که دوست دارم را انجام دهم. مثالش هم همین رانندگیست که سعی میکنم با گوش کردن به سخنرانی و موسیقی خودم را از فضای پرالتهاب آن دور کنم. منظورم این نیست که نسبت به محیط اطرافم بیتفاوت هستم ولی این را هم میدانم که باید انرژی محدودم را درست مصرف کنم.