این متن قرار بود حدود چند ماه پیش به مناسبت ورود دانشجوهای جدید در ابتدای سال تحصیلی در یکی از شمارههای «گاهنامه رایانش» دانشکده در قالب سخنی از طرف اساتید چاپ شود. به هر دلیلی این اتفاق نیافتاد، در نتیجه تصمیم گرفتم که فعلا همینجا بگذارمش. حالا ورودیهای امسال دیگر چندان هم جدید نیستند! اشکالی ندارد. فکر میکنم موقع نوشتن هم لزوما مخاطبم فقط بچههای ورودی جدید نبودهاند.
نوشتن این متن به طور تصادفی مقارن شد با امروز که روز تولدم است. الآن بامداد روز جمعه ۹ مهر ۱۳۹۵ است و امروز سی و چهار سالْ تمام میشود! خدارا شکر! در جمع از زندگیام راضیام 🙂
حدود شانزده سال از روزی که برای اولین بار دانشگاه آمدهام میگذرد. حدود نیمی از عمرم را در «دانشگاه» گذراندهام! جالب است؛ کشف این واقعیت برای خودم هم مایه شگفتی است. با این حال باید بگویم از این انتخابی که کردهام تا بخش عمدهای از زندگیام با دانش و دانشگاه سر و کار داشته باشم هم راضیام.
پرانتزی باز کنم!
(
چند روز پیش که با مترو به خانه میرفتم از ذهنم گذشت علیرغم اینکه رانندگی را خیلی دوست دارم، خوشحال هستم به جای اینکه با ماشین در ترافیک باشم، از مترو استفاده میکنم و میتوانم در طول مسیر مطلبی، مقالهای یا کتابی بخوانم. یاد رانندگی افتادم و ذهنم رفت به جادههای اطراف تهران که گاهی برای آرام شدن، مسیری را به تصادف انتخاب میکنم و میروم تا ببینم به کجا ختم میشود. دقیقا نمیدانم چرا؛ ولی از بین ماشینها علاقه زیادی به بیامو دارم. همینطور که در بین جمعیت قدم میزدم احساس کردم اگر به هر دلیلی نخواهم پولدار شوم (و حداقل تا الآن خیلی دغدغه پول و پولدار شدن نداشتهام)، احتمالا علاقه زیادم به بیامو سواری آخرسرْ کار خودش را انجام میدهد و مجبورم میکند بروم دنبال کار و کاسبی که خرج ماشینسواری را تامین کنم! در طول مسیر، زندگینامه استیو جابز نوشته Walter Isaacson را میخواندم. ایزاکسون نویسنده توانایی است و ماجراها مختلف زندگی جابز را طوری بیان میکند که آدم احساس میکند در همان زمان و مکان حضور داشته و هیجان واقعی شرایط را از نزدیک درک میکند. جابز آدم خلاقی بوده و وسعت دید و آیندهنگری ویژهای خصوصا در مورد مسایل مربوط به تکنولوژی داشته است. اما احتمالا شاید ندانید که اخلاقش، حداقل در دوران جوانی، به هیچ وجه تعریفی نداشته!
حالا که بحث بالا پیش آمد به اطرافم نگاه میکنم و وسعت دید و آینده نگری را آنطور که باید در محیط اطرافم نمیبینم. کار سختی است، شم ویژهای میخواهد و به تجربهاندوزی فراوانی نیاز دارد…
در همین احوالات بودم که یادم افتاد قرار بود برای نشریه «رایانش» مطلب کوتاهی (!) در مورد انتقال تجربه برای ورودیهای جدید بنویسم. همیشه این دغدغه انتقال تجربه را داشتهام و خودم از دست بسیاری از اساتید دوره کارشناسیام ناراضی بودم که چرا تلاشی (یا حداقل تلاش کافیای) برای انتقال تجربههایشان به ما نمیکردند. بعدترها برای فهمیدن نکات پیشپا افتادهای مجبور شدم هزینههای زیادی را بپردازم، نکات و تجربیاتی که شاید اگر زودتر دانسته میشدند کمک بزرگی به من میکردند. با این وجود، حال که خودم قصد نوشتن کردهام احساس میکنم توانایی کافی برای این کار را ندارم. نکاتی که به ذهنم میرسند یا کلیشهای هستند یا در قالب نصیحت و شعار میآیند. نه اینکه مسایل مهمی نباشند، ولی احساس میکنم هنوز توانایی و تجربه لازم برای «انتقال صحیح» آنها را ندارم.
مدتهاست (شاید از همان ابتدا که بعد از بازگشتن به ایران کارم را در دانشگاه شروع کردم) از خودم میپرسم که با تجربههایی که تا این مرحله از زندگی داشتهام، دوست داشتم چه حرفهایی را در دوران دانشجویی از زبان آدمهای بزرگتر، پدر و مادرم، استادهایم و … میشنیدم. یا به بیان دیگر، اگر قرار باشد دو-سه نکته مهم و کلیدی را که فشردهی این سی و چهار سال زندگی است بیان کنم به چه مسایلی باید اشاره کنم. هنوز پاسخ کامل و روشنی برای این سوالها پیدا نکردهام. باید بیشتر فکر کنم…
(فکر کنم دیگر باید پرانتز را ببیندم!)
)
در ادامه به جای دو-سه نکته، نکاتی که به ذهنم میرسند را مینویسم. مطالبی که به ذهنم میآیند هنوز نظم درستی ندارند و آن چند نکته طلایی هم هنوز مشخص نیستند؛ شاید حالت کلیشهای و شعاری هم داشته باشند. با این حال چون حاصل تجربه شخصی هستند احساس میکنم ممکن است به درد بقیه هم بخورند. پس بروم سر اصل مطلب:
۱- در زندگی تا جایی که میتوانید سعی کنید علاقههای واقعیتان را کشف کنید و به دنبال همانها بروید (این شاید یکی از اصلیترین وظایف آدمهاست که علایق و استعدادهایشان را کشف کنند و سعی کنند آنها را شکوفا کنند).
۲- نگذارید ترسهایتان باعث شود کارهایی را که دوست دارید انجام ندهید و کارهایی را که دوست ندارید انجام دهید (برای وضوح بیشتر تاکید کنم که این «دوست داشتن» از جنس همان علاقه و استعداد است).
۳- «تعادل» را در «همه» زمینهها رعایت کنید و سعی کنید آدمهای چندبعدیای باشید. هم خوب درس بخوانید. هم حواستان باشد کارهای غیر درسی زیادی انجام دهید. هم وقت برای دوستان و عزیزانتان داشته باشید و هم زمانهای را به تنهایی خودتان اختصاص دهید. کلا سعی کنید از زندگی و دوران دانشجویی خود به معنای واقعی و درست لذت ببرید. شاید یکی از مهمترین کلیدها برای برقراری چنین تعادلی در زندگیتان «نظم» باشد.
۴- سعی کنید دوستان جانی و به اصطلاح رفیق فابریک پیدا کنید. دوره دانشجویی یکی از بهترین فرصتهای زندگی برای پیریزی دوستیهای عمیق و پایدار است. دوستیهایی که بعدا هرکدام گنجی برایتان خواهد بود.
۵- فکر کنید! زیاد مطالعه کنید. فیلم زیاد ببینید. فکر کنید! با مشاوران خوب مشورت کنید. سعی کنید مطالب (کتاب، فیلم، موسیقی و …) خوب پیدا کنید. فکر کنید! فکر کنید! فکر کنید! ولی حواستان باشد حد و سطح خود را در فکر کردن بدانید! اگر بلد نباشید ممکن است به خودتان صدمات جبرانناپذیر روحیای بزنید! سعی کنید حد و اندازه خودتان را در فکر کردم و کلنجار رفتن با مسايل بشناسید و در اینجا هم حواستان به تعادل باشد تا کارتان به دوا و دکتر نکشد!
۶- امیدوارم بعد از اینکه به مورد قبل «درست» عمل کردید کمکم ایدههای بلندپروازانه و افکار بزرگ در ذهنتان شکل بگیرد! اگر پایمردی کنید وسعت نظر و آیندهنگری ویژهای پیدا میکنید. چنین آدمهایی برای متحول کردن یک جامعه بسیار مفید هستند. ما برای متحول کردن جامعهمان شدیدا به آدمهای خوشفکر که وسعت نظر داشته باشند نیاز داریم.
۷- همچنین مهم است از بین بیشمار سوالهای بیپاسخ، «سوالهای مهم و درست» را انتخاب کنید. سوال اشتباه آدم را به بیراهه میکشاند. شاید شنیده باشید که نیمی از حل کردن یک مسئله، صورتبندی درست آن و مطرح کردن سوال مناسب است.
۸- یادتان باشد هرکدام از شما مسیر منحصر به فرد خودش را در طول زندگی طی خواهد کرد. بنابراین حواستان باشد «جو» و «محیط اطرافتان» شما را از مسیری که «واقعا» باید طی کنید دور نکند. همه قرار نیست مثل هم باشیم و یک راه را برویم! یکی از زیبایی زندگی هم همین است.
۹- «مسئولیت پذیری» را تمرین کنید. اگر قولی میدهید سعی کنید تا جایی که میتوانید پای آن بایستید. اگر کاری را «قبول» میکنید سعی کنید به بهترین شکل آن را انجام دهید حتی اگر چندان علاقهای به آن ندارید. یادتان باشد شما در قبال محیط اطرافتان مسئولید، شاید الان کمتر و در آینده بسیار بیشتر. جامعه ما به آدمهایی که «به معنای واقعی کلمه احساس مسئولیت کنند» بسیار نیاز دارد.
۱۰- راست بگویید و از تقلب به هر شکلش تنفر داشته باشید و دوری کنید. به عنوان یک مثال مهم، شاید در طول تحصیل بارها پیش بیاید که به خاطر نمره دروغی بگویید یا تقلبی انجام دهید. به خاطر خودتان و جامعهتان با این کارها مبارزه کنید (اگر فکر میکنید قانع نشدهاید، بیایید تا برایتان توضیح دهم که همین لغزشهای به ظاهر کوچک متاسفانه منجر به چه فاجعههای بزرگی در جامعه ما شده است). در یک کلام سعی کنید تا جایی که میتوانید «سالم» زندگی کنید.
برای همه شما بهترین آرزوها را میکنم. همیشه در پناه حق باشید.