Jan 312017
 

به نظر می‌رسد که اعتراض به قضیه ممنوعیت ورود پناهنده‌ها خیلی بیشتر از اعتراض به این قانون کنگره بوده است که دست این مردک دیوانه را برای حمله به ایران باز خواهد گذاشت (این نتیجه‌گیری را با توجه به موضع‌گیری‌های دوستان در شبکه‌های اجتماعی گرفته‌ام و از پوشش خبری و … در شبکه‌های آمریکا خبر دقیقی ندارم).

امیدوارم حالا که بازار اعتراض گرم است، «نه به جنگ» هم به اندازه همان ممنوعیت ورودْ برای دوستان خارج‌نشین اهمیت داشته باشه و در مورد آن هم به سیستم آمریکا فشار وارد کنند.

پی‌نوشت: البته قانون فوق هنوز تصویب نشده است و امیدوارم تصویب هم نشود.

 Posted by at 7:07 pm
Jan 312017
 

این ترم قرار است درس Network Coding (با کد ۴۰۸۷۴) را در دانشکده بگویم (به عنوان درس مشترک بین مقطع ارشد و دکتری). فکر می‌کنم زاویه دیدی که در این درس نسبت به شبکه‌های انتقال اطلاعات و مسایل آن وجود دارد، برای دانشجوهای کامپیوتر جدید و جالب باشد. به طور خلاصه پایه‌های اصلی درس بر مبنای تئوری اطلاعات، جبر خطی و بهینه‌سازی خواهد بود. در این صفحه اطلاعات بیشتری درباره درس و محتوی آن خواهید یافت.

پیش‌نیازهای اصلی درس «آمار و احتمال» و شاید تا حدی هم «شبکه‌های کامپیوتری» باشد. بقیه موارد مورد نیاز در طول درس تدریس خواهند شد. بنابراین دانشجوهای کارشناسی‌ای که پیش‌نیازهای ذکر شده را گذرانده‌اند هم می‌تواند در این درس ثبت‌نام کنند.

 Posted by at 3:02 pm
Jan 112017
 

Our paper “Proximity-Aware Balanced Allocations in Cache Networks,” coauthored with Ali Pourmiri and Pooya Shariatpanahi, has been accepted for the “IEEE International Parallel and Distributed Processing Symposium.” The ArXiv version of the paper can be found here.

 Posted by at 11:57 pm
Jan 102017
 

هاشمی فوت کرد. دیروز که خبر را دیدم باور نمی‌کردم. در یک حالت شوک قرار داشتم. نه اینکه مرگ باور کردنی نیست، که هست. ولی انگار هنوز وقتش نبود. تصاویر زیادی از ذهنم می‌گذشتند؛ از کودکی‌ام، از دوران جنگ، از زمان فوت امام. مهم‌ترین حسم اما یکجور حس ناامنی بود. ناامنی از تغییر شرایط. بعد هم اندوه، از نبودن آدمی که در شرایط حاضر وجودش خیرات زیادی داشت.

هاشمی هم مثل اکثر آدم‌ها خاکستری بود. آدمی بود که تاثیر زیادی در وضعیت کشور داشت. ولی با توجه به اطلاعات ناقصی که داریم، قضاوت‌کردن درباره‌اش راحت نیست. با همه اینها در جمع حس مثبتی نسبت به او داشتم و ویژگی‌هایی داشت که همیشه مورد احترامم بود.

با اینکه هم‌نسل پدربزرگ‌های‌مان بود، شرایط زمان و تغییرات وضعیت دنیا و جامعه را خیلی بهتر از بسیاری افراد دیگر درک می‌کرد. هاشمی دهه شصت، دهه هفتاد، دهه هشتاد و دهه نود آدم‌های متفاوتی بودند‌‌. به معنای واقعی کلمه سیاست‌مدار بود و هوش سیاسی‌اش باعث می‌شد که خیلی بهتر از امکانات واقعی‌اش بازی سیاسی‌اش را پیش ببرد. آدم بلندنظری بود و این بلندنظری خیلی برازنده‌اش بود. در میان همه ویژگی‌هایش اما، صبرش را خیلی دوست داشتم. صبر برای هر انسانی زیبنده است ولی برای یک سیاست‌مدار از لازم‌ترین ویژگی‌هاییست که باید داشته باشد. با همین صبرش کارهایی کرد که با هزار قدرت‌نمایی و سخنرانی و خطابه نمی‌شد کرد. به نظرم یک فرد باید شخصیت خیلی قوی‌ای داشته باشد تا بتواند در فراز و نشیب‌های روزگار صبری چون صبر هاشمی داشته باشد. روحش شاد.

 Posted by at 10:36 am
Jan 092017
 

بضی‌وقت‌ها اتفاق‌هایی می‌افتند که همه تصورات و عقاید ما را به چالش می‌کشند. ما خیلی سریع عادت می‌کنیم؛ به محیطمان، به عقاید جامعه‌مان و به اینکه درست و غلطهای پذیرفته‌شده کدامند. اما گاهی اتفاق‌هایی می‌افتند که باعث می‌شوند همه چیز زیر سوال برود و همه تصورات‌مان به چالش کشیده شوند. چند شب پیش برایم چنین اتفاقی افتاد که خیلی ذهنم را درگیر کرد. بعضی از رویدادها انرژی زیادی دارند، مثل بعضی از خواب‌ها. آدم می‌خواهد ماجرا را برای همه تعریف کند. و بعد ذهن آدم خودش را به هر دری می‌زند که معنی آن واقعه را درک کند. من هم چنین وضعی داشتم. بعد از چند روز ولی، احساسی که به من دست داد این بود که کل ماجرا شاید برای این اتفاق افتاد که همین حس مطمئن بودن در مورد عقاید و درست و غلط بودن را برایم زیر سوال ببرد. که تا هنگامی که تا آخر ماجرا نرفته‌ایم، نمی‌توانیم به راحتی قضاوت کنیم که درست و غلط کدام بوده است. باید تا آخر ماجرا رفت… ولی «انتها» سنگینی ترسناک پوچ شدن همه تصوراتی را دارد که یک عمر برای آن‌ها خودمان را به آب و آتش زده‌ایم. انتها ترسناک است، ولی «حق» است.

 Posted by at 11:25 pm
Jan 032017
 

دم‌دمای غروب بود. تکون‌های هواپیما چرتم رو گرم کرده بود. فکر کنم ده-پونزده دقیقه‌ای خوابم برد. نزدیک‌های نشستن هواپیما بود که چرتم پاره شد. چشمم به روی تصویر نورانی و خیره‌کننده شهر باز شد، به همراه منظره خیابون‌هایی که پر از ماشین با نورهای زرد و قرمز بودند. درست مثل رودهایی از روشنایی… و نور سرخ و آبی غروب که در دوردست بر فراز شهر گسترده شده بود… در حال خوش بین خواب و بیداری این فکر از ذهنم گذشت که این شهر را دوست دارم!

 Posted by at 11:47 pm