نشستهام و دوباره کتاب «زندگی جای دیگریست» را ورق میزنم تا بعضی از بخشهایی را که خوشم آمده بود تایپ کنم. چقدر داستان شکلگیری و تغییر آرام شخصیت این شاعرِ جوانِ سرخورده، غمانگیز و دردناکست. شاید داستان این روزهای ما باشد و سرخوردگی آدمهایی که دربهدر به دنبال هویت خویش میگردند و آرامآرام بدون اینکه متوجه باشند وارد جریانها و ماجراهایی میشوند که شاید روزگاری به شدت از آنها رویگردان بودهاند…
میلان کوندرا با مهارت ما را با وضعیت تراژیک انسان، نحوهی شکلگیری شخصیتش، رابطه با دنیای اطراف و جامعهاش، و تلاشِ نافرجامی که برای یافتن هویت خود در این آشفته بازار انجام میدهد، مواجه میکند. تلاشی که به دلایل مختلف با شکست مواجه شده و با وضعیتی فاجعهبار به پایان میرسد و خواننده را مغموم و بهتزده رها میکند.
شاید داستان تلنگری برای ما باشد، برای ما که ایدهآلهایی زیبا در ذهن داریم، تا بدانیم بدون آنکه متوجه باشیم (و به علت ضعفهایی که داریم) در عمل ممکن است به سمت فاجعه، به سمت سقوط و تاریکی قدم برداریم.
پینوشت:
بخشهایی از: «زندگی جای دیگریست» – ۱
بخشهایی از: «زندگی جای دیگریست» – ۲
بخشهایی از: «زندگی جای دیگریست» – ۳
بخشهایی از: «زندگی جای دیگریست» – ۴
بخشهایی از: «زندگی جای دیگریست» – ۵