Oct 242022
 

ناراحتم، عصبانی‌ام، مستاصل شده‌ام…
از وضعیتی که در آن گرفتار شده‌ایم، کارد بزنید خونم در نمی‌آید…

برای جوان‌های این کشور غمگینم…
برای همه جوان‌های این کشور، با هر عقیده و نظری که دارند، نگرانم…
نگرانم برای نسلی که بدون اینکه بخواهد، درگیر ماجرایی واهی شده و رودرروی هم قرار گرفته است…

و در میان همه این فکرهای باربط و بی‌ربط که این روزها از ذهنم می‌گذرد، می‌خواهم شما جوان‌های این کشور را مخاطب قرار دهم!

متاسفانه پدران شما و پدربزرگ‌های شما اجازه دادند دیوارهای خودساخته‌ای که پایه‌هایش در اعتقادات و ایده‌های‌شان بود، بین‌شان جدایی بیاندازد. در طول سالیان سال نتوانستند بر این جدایی‌ها غلبه کنند و صرفا به طرد یکدیگر رو آوردند. در این نزاع بر سر افکار و ایده‌ها، نتوانستند روش‌هایی مورد قبول همه‌گان و همه طرف‌های درگیر برای برون‌رفت از چنین شرایطی بیابند. کم‌کم اختلاف سلیقه‌ها و روش‌ها و اعتقادات جای خودش را به کینه و نفرت و انکار داد… انکار دیگری، انکار انسانیت!

در بالاگرفتن خشم و کینه و نفرت در جامعه امروز ما و در بین شما، به نحوی «همه‌ی» آن‌ها (از هر طیف و عقیده‌ای که هستند) را مقصر می‌دانم. متاسفانه «حال امروز ما» میراثی است که برای شما به جای مانده‌است.

با این حال، و در این شلوغ‌بازار مه‌آلود، از شما می‌خواهم که «یاد بگیرید» (که بلد نیستید، که کسی به شما یاد نداده‌است!) به‌دور از کینه و نفرت و خشم، بتوانید با عقاید کاملا متفاوت، در کنار یکدیگر زندگی کنید. به «زندگی» احترام بگذارید و همچنین به «انسان،» که اینها حداقل پایه‌هایی هستند که می‌توانید انسجام یک جامعه را بر اساس آن بنا کنید.

متاسفانه کسی چنین مهارت‌هایی را به شما یاد نداده است و متاسفانه زمان زیادی هم برای یادگیری ندارید! این «تنها راه» (و دوباره و چندباره تاکید می‌کنم تنها راهی) است که می‌تواند جامعه ما را به سلامت از سال‌های پیش رو گذر دهد (سلامت! چقدر در این کلمات و در لابلای این جملات فشرده و موجز، نگرانی نهفته است)! در غیر این صورت جوانی خودتان، میان‌سالی ما و کهنسالی پدران و پدربزرگ‌های‌تان را به باد می‌دهید، به طوری که نه از تاک نشانی ماند و نه از تاک‌نشان!

من نگرانم… برای شما… و برای جامعه‌مان… و اینکه چه بار «مسئولیت» سنگینی بر روی دوش‌های شما قرار داده شده است، در حالی‌که آمادگی پذیرش آن را ندارید. با توجه به عمل‌ها و عکس‌العمل‌های‌تان، به جرات می‌گویم خیلی کمتر از نسلی که انقلاب کرد آمادگی پذیرش چنین بار مسئولیتی را دارید!

ولی می‌گویند سختی‌ها آدم‌ها را بزرگ می‌کند. از اعماق قلبم دعا می‌کنم که همه‌تان «با هم» و «در کنار هم» رشد کنید. رشد فقط برای من، یا فقط برای گروه و دسته‌ی من، فایده و لذتی ندارد، پایدار هم نخواهد بود!
و زندگی «پیچیده» است… و این پیچیدگی‌های زندگی معمولا با معصومیت و ایده‌آل‌گرایی جوانی میانه‌ای ندارد! و تو چه دانی که پیچیدگی چیست؟! همه شما، به واسطه انسان‌بودن‌تان، ارزش بالایی دارید. قدر خودتان را بشناسید و خودتان را ارزان ابزاردست این و آن نکنید! پیچیدگی‌ها آدم‌های کارکشته را هم راحت فریب می‌دهند، شما که جای خود دارید! مراقب باشید!

با همه سختی‌هایی که دارد و با همه دشواری راه پیش روی‌تان، در نهایت امیدوارم «بیاموزید» این بار امانت را به درستی تحویل نسل‌های بعدی بدهید. آرزو می‌کنم همه‌تان سی-چهل سال بعد، از شرایط خودتان در آن روزها و عمل‌کردتان در این روزها راضی باشید و به آن‌ها افتخار کنید!

 Posted by at 1:25 am