من این سوی دنیا و تو آن سوی دنیا،
هرکدام نشسته بر مزار خویش،
بر زمانها و فرصتهای از دست رفته،
بر حرفهای ناگفته و ناشنیده،
بر راههای نرفته،
بر پیامهای پاسخ داده نشده،
و بر گم شدن در خطوط درهم و برهمِ ایستگاههای قطارهای شهریِ شهرهای دورافتاده،
میگرییم…
مدتهاست کشور ما تحت تحریمهای سنگینی قرار دارد. تحریم که به ظاهر روشی انسانی است و منجر به کشتوکشتاری نمیشود، در واقعیت هدفش خفه کردن تدریجی و نابودی جامعه مقصد است. تحریمها بر خلاف ادعاهای مضحک طراحان و طرفدارانش، زندگی تکتک شهروندان را هدف قرار میدهد و با آسیب رساندن به تکتک افراد، خانوادهها و نهادها، زمینه فروپاشی جامعه مورد تحریم را فراهم میکند. نقل قولی از نوآم چامسکی هست که در مورد تحریمهای عراق گفته:
The number of people killed by the sanctions in Iraq is greater than the total number of people killed by all weapons of mass destruction in all of history.
با توجه به شرایط پیشآمده، برای حفظ ایران و جامعه آن، باید با روشهای مختلف سعی کرد اثرات مخرب تهدیدها و تحریمها خنثی شود. در اینجا میخواهم به یکی از مهمترین مواردی اشاره کنم که باید در طول سالیان گذشته مورد توجه قرار میگرفته، ولی متاسفانه به آن توجهی نشده است.
طبق برآوردها، بین چهار تا هشت میلیون ایرانی در خارج از کشور زندگی میکنند، که بسیاری از آنها افرادی تحصیلکرده، اهل کسبوکار و تاثیرگذار در جامعه مقصد هستند. عموما این افراد، به علت تواناییهایشان، در جامعهای که به آن وارد شدهاند رشد کردهاند و از سطح خوبی از تاثیرگذاری برخوردارند. من این را درک میکنم که بسیاری از این افراد به دلیل ناملایماتی که در ایران از سوی حکومت دیدهاند، خواسته یا ناخواسته تن به مهاجرت دادهاند. این را نیز درک میکنم که به هر دلیل میتوانند از حکومت ایران و نحوه اداره کشور شاکی و متنفر باشند. ولی بحث کنونی بر سر بودن یا نبودن ج.ا. نیست، بحث بر سر صدمه وارد شدن به کل مفهوم تاریخی، فرهنگی، و جغرافیایی «ایران» است.
علیالقاعده این جمعیت مهاجر با این سطح از توانایی و تاثیرگذاری باید به یکی از عوامل بازدارندگی ایران تبدیل میشدند، ولی متاسفانه بههیچوجه اینگونه نشده است. در طول همه سالهایی که ایران تهدید به حمله نظامی شده و به اشکال مختلف تحت سختترین تحریمهای اقتصادی قرار گرفته است، نهتنها صدایی رسا و فعالیت قابل توجهی از این هموطنان در مخالفت با چنین خصومتها و تجاوزهایی برنخواسته است، بلکه حتی جماعتی اندک از آنها با این نواها به قصد درهمکوبیدن ایران و ایرانی، همصدا هم شدهاند!
همانطور که در بالا اشاره کردم، قصد اعمال فشارها (چه تحریمها و چه تهدیدهای نظامی) فقط ج.ا. نیست و همه کلیت ایران و مردمانش را هدف قرار داده است. طراح تحریمها و حملات نظامی نه ایران برایش مهم است و نه ایرانی، نه فرهنگ و رسوم اینجا برایش مهم است و نه هیچ چیز دیگری. تحریمها، برخلاف ادعاهای پوچ و واهی، در ابتدا آسیبپذیرترین اقشار جامعه، کودکان، سالمندان و بیماران را هدف قرار میدهد. وقتی شما نمیتوانی داروی عزیز بیمارت را بیابی، وقتی طبیعیترین حق یک نوزاد مانند شیر خشک و دارو به راحتی پیدا نمیشود، وقتی تورمْ خانوادههای کمدرآمد را بیچاره میکند و به مرز فروپاشی میکشاند، چطور آدم میتواند بیتفاوت باشد و سرش را در لاک خودش فرو ببرد، زندگی روزمرهاش را ادامه دهد، به موقع مالیاتش را بدهد و فکر کند که خیلی انسانی و اخلاقی زندگی کرده است؟!
اینجا غزه و لبنان و افغانستان و سوریه نیست که به زعم برخی، سرنوشتشان به ما ربط نداشته باشد، بلکه اینجا ایران است، سرزمین آبا و اجدادیمان. هرچند که همه مواردی که نام بردم و موارد دیگری که نام نبردم، به علت اینکه در حوزه سرزمینی ما هستند، به ما ربط دارند، ولی با فرض اینکه بخواهیم این استدلال را قبول کنیم که سرنوشت هیچکدام از اینها به ما ربط ندارند و ما فقط میخواهیم خودمان را در نظر بگیریم، چگونه میتوان این سکوت طولانی و نظاره کردن تعرض دیگران به کشور و سرزمین خود را توجیه کرد؟ این بار که دیگر بحثِ خود «ایران» مطرح است! انتظار زیادی است که شاهد باشیم جامعه ایرانیِ مهاجر بر علیه جنگطلبی و اعمال تحریمها نسبت به کشور مادریاش دست به لابیگری، اعتراض، برگزاری کمپین و مانند آن بزند و همه توانش را بهکار گیرد تا در حد امکان جلوی فجایع مشابهی که برای کشورهای دیگر افتاده است را بگیرد؟!
به نظرم ما سقوط کردهایم! این کرخت شدنمان نسبت به درد و رنجِ حتی نزدیکترین انسانها به ما، نشانه انحطاطمان است! چگونه میتوان به حکومتهایی که اینچنین رفتار غیرانسانی و وحشیانهای دارند مالیات داد تا زن و بچههای همنوعانمان را در دیگر نقاط دنیا بکشند و حتی اندکی به مخالفت با سیاستهایشان، و اعمال و رفتارشان نپرداخت؟ اگر نام این سقوط نیست، اگر نام این انحطاط نیست، پس چیست؟! بسیاری از مواقع اشتباهها، خطاها و سقوطمان در نتیجه کارهایی نیست که انجام دادهایم، بلکه در نتیجه کارهایی است که باید انجام میدادیم و به هر دلیل، یا کلا انجام ندادهایم یا بهموقع انجام ندادهایم!
…سالها پیش، در اواسط دوره کارشناسیام، حوالی زمانی که آمریکا به عراق (در بهار سال ۲۰۰۳) حمله کرد ، بحث حمله به ایران هم خیلی جدی شده بود. خوشبختانه، با آنکه احتمال آن کم نبود، آن زمان چنین اتفاقی رخ نداد. هرچند که در همه این سالها خصومت آمریکا با ایران به اشکال مختلف ادامه داشته است. اکنون بعد از حدود دو دهه، دوباره صدای جنگطلبی آمریکا بلند شده است. امیدوارم این بار نیز بتوانیم تهدید جنگ و پس از آن تحریمها را از کشور دور کنیم…
… و همه ما باید این را به یاد داشته باشیم که به هر حال زندگی بسیار کوتاه است و بهزودی با همه سختیها یا آسایشهایش میگذرد، و در نهایت هرکسی مسئول اعمال و رفتار خودش خواهد بود، مسئول آنچه انجام داده و آنچه انجام نداده!
#نه_به_حمله_نظامی
#نه_به_تحریم
جمعهی قبلی، کمی از ظهر گذشته، یادم افتاد دو-سه هفتهای است که از کسری (دکتر علیشاهی) خبری ندارم. دلم برایش تنگ شده بود. گوشی را برداشتم و زنگ زدم. گویا مشغول تصحیح برگههای امتحان یکی از درسهایش بود! چند دقیقهای از هر دری گفتیم و خندیدیم. کمی قبلتر، فرصت مصاحبت بیشتری داشتیم. دلم برای آن روزها تنگ شد. همین چند دقیقه صحبت حسابی سرحالم کرد…
اولین خاطراتی که با دکتر علیشاهی در ذهنم نقش بسته برمیگردد به حدود ۲۳ سال قبل؛ سفر حج دانشجویی. من آن موقع دانشجوی کارشناسی سال اول یا دوم بودم و احتمالا او هم باید دانشجوی دوره ارشد بوده باشد. از همان موقع مصاحبت با کسری برایم بسیار لذتبخش بود…
بعدترها او ایران ماند و من رفتم خارج، و ارتباطمان کمتر شد. پس از اتمام درسم، وقتی در مورد بازگشتن سبکوسنگین میکردم، وجود و حضور افراد خاصی در ایران واقعا برایم مایه دلگرمی بودند و در تصمیم به بازگشتم اثرگذار. یکی از این افراد کسری بود…
…چند ماه پیش، دمدمای عصر، دقیق یادم نیست بهار بود یا تابستان، دخترم را در کالاسکهاش گذاشتم و قدمزنان راه افتادم سمت خانه کسری. زنگ زدم و گفتم هوس آبمیوههای سر کوچهشان را کردهام. در راه یک حس شاد و رضایتمندی داشتم که آدم چنین دوستان خوبی داشته باشد و اینقدر هم نزدیک و در دسترس، که بشود در عصرِ یک روز با دخترش راه بیافتد و پیاده برود دیدنشان. آبمیوه را خریدیم و رفتیم به خانه او تا دخترم با عمو کسریاش بازی کند (نمیدانم چرا اینجا یاد عمو شلبی داستان «لافکادیو»ی «شل سیلورستاین» افتادم. البته آن موقع این کتاب را نخوانده بودم و همین چند هفته پیش برای دخترم خواندهاماش، که آنقدر جذبش شد که ازم خواست چندین و چند بار برایش داستان را بخوانم)…
جمعه، بعد از تمام شدن تلفنمان، همسرم پرسید با کی صحبت میکردی. وقتی گفتم کسری، گفت باید حدس میزدم! و این عبارت از ذهنم گذشت: «از خوشیهای این روزها!»
این توحشی است که زیر ظاهر متمدنانه و ژستهای روشنفکری غرب در جریان است. نه چندان دور، همین ۸۰ سال قبل، به جان هم افتاده بودند و خودشان و باقی دنیا را قصابی کردند! در میانه قصابیشان قوم یهود را هم سلاخی کردند. حالا هم برای پیشبرد اهدافشان، دوباره به نحوی دیگر از همین قوم سو استفاده میکنند (که من اگر جای آنها بودم، عمیقا از آینده پیش رویمان بیمناک بودم).
به هر حال اسراییل نوک کوه یخی است که بلوک غرب خود را فعلا در پس آن پنهان کرده…
https://www.instagram.com/reel/DFEEDD4xY_x/?igsh=YTdqdHpxZ3Z0Yzhx
میگویند در میانه افسرگی و بدحالی روابط خود را خراب نکنید …
… من ولی نمیدانم افسردگی و بدحالی باعث خراب شدن رابطهام گردیده یا رابطه معیوبْ باعث افسرگی و بدحالیام شده است!
– مامانا، من پروانهام، تو هزارپایی، بابادا هم کرگدنه! 😳
رَّبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا
پروردگار شما کسی است که کشتی را در دریا برای شما به حرکت در میآورد، تا از فضل او برای خود بجویید، چرا که او همواره به شما مهربان است.
[17:66]
افرادی که از مرزها عبور میکنند «عموما» راوی پیامها و تجربههای جالبی هستند…
اللهم ارنی الاشیاء کما هی
[خاتم پیامبران]
برای بسیاری از ما که در پاسخ به این سوال درماندهایم که چرا وضعمان اینگونه است، شاید مقدمه «رضا داوری اردکانی» بر کتابش «بلای بیتاریخی و جهان بیآینده» اندکی راهگشا باشد. مقدمه کتاب کوتاه و بسیار فشرده است. با این حال در همین دو صفحه، او سعی میکند بسیار روشن، وضعیتی که در آن قرار گرفتار آمدهایم را شرح دهد. در ادامه مقدمه کتاب را میآورم.
مقدمه کتاب «بلای بیتاریخی و جهان بیآینده»
تاریخ بشر را به اعتباری میتوان به دو بخش جدید و پیش از تجدد تقسیم کرد. مدت تاریخ تجدد در قیاس با تاریخ قدیم کوتاه است و به این جهت شاید این تقسیم نامناسب بنماید و کسانی درست ندانند که گذشته درازمدت تمدنهای بزرگ را یک بخش، و پانصد سال تاریخ جدید را بخش دیگر بدانند و چه بسا این گمان به وجود آید که با این تقسیم، تاریخ جدید بر سراسر گذشته ترجیح یافته و برتر از تاریخ ایران و مصر و چین و هند انگاشته شده است. ملاک این تقسیم، عظمت و شایستگی و دانایی و توانایی نیست. اقوام چینی و هندی و ایرانی با همه اختلافهایی که با هم داشتند، شباهتها و قرابتهای بسیار نیز داشتهاند. اما تاریخ تجدد، تاریخی به کلی متفاوت از تاریخهای قدیم است. این تاریخ، زمان به قدرت رسیدن انسان و سعی در ساختن جهان و سپس خلع او از قدرت و محو شدنش در فضای سلطنت تکنیک است. این تنها تاریخی است که آدمی در آن با دعوی دایرمداری کار جهان و سودای قدرت خدایی، راهی تازه گشوده و در طی پانصد سال، جهانی ساخته است که اکنون دیگر به حکم و فرمانش وقعی نمیگذارد. درست بگوییم، جهانی که در طی پانصد سال اخیر ساخته شده است، دیگر به خواست و صلاح زندگی آدمی کاری ندارد و بیاعتنا به آن سر خویش گرفته و به راهی میرود که هیچکس از مقصدش خبر ندارد.
حادثه مهم قرن اخیر، پدید آمدن وضعی خاص در حاشیه جهان جدید است که «جهان توسعهنیافته» نام دارد. تعبیر جهان توسعهنیافته چندان مناسب نیست. زیرا، وضع توسعه نیافتگی، نظمی را که یک جهان باید داشته باشد، ندارد. این وضع، از یک جهت به جهان جدید و از لحاظ دیگر با جهان قدیم شباهتها دارد. اما، تفاوتش با این هر دو، تفاوتی اساسی است. وضع توسعهنیافتگی وضع بیتاریخی است. گویی، وقتی جهان قدیم از مرکب تاریخ خود پایین آمد تا در قطار تاریخ جدید جایی پیدا کند، قطار به راه افتاده و مسافر از رسیدن و سوار شدن به قطار بازمانده است. پیاده شدن از تاریخ قدیم و پیدا نکردن جایی در تاریخ جدید، درد بی تاریخی است. تعبیر «بیتاریخی» هنوز چنان که باید روشن نشده است. برای درک این وضع در نظر آوریم که زندگی مناسب و شایسته با همبستگی و همنوایی و فهم و درک مشترک مردمان محقق میشود. مردمان، اشخاص و افراد پراکنده نیستند، بلکه در جهانی همبسته با هم زندگی میکنند و فهم مشترکی دارند که زندگیشان را راه میبرد. وضعی که در آن، این همبستگی و فهم و درک مشترک وجود نداشته باشد، وضع بیتاریخی است. توسعهنیافتگی وضع بیعالمبودن و بیتاریخبودن است. در وضع بیتاریخی، فهم دچار پریشانی میشود. این فهم پریشان نه راه میشناسد و نه کارسازی میکند. اما چون با آشوب و پریشانی و سرگردانی خو کرده است، ممکن است میل به قهر و ناآرامی و ویرانگری و نابودسازی داشته باشد. اکنون بیتاریخی بسیاری از اقوام قدیم و پریشانی فهم و درک آنها با پایان تاریخ جدید و خسوف خرد آن مقارن شده است. به این جهت، درسآموزی از تجدد دشوار شده و تقلید، دستور عمل شده است. نسبت وضع توسعهنیافتگی با گذشته تاریخی نیز نسبتی کموبیش تقلیدی است و اگر اعتقادات قدیم با فهم و درک سطحی فرارسیده از جهان جدید تفسیر شود، چه بسا که حاصلش اوهام و خیالات خطرناکی باشد که جهان مستعد جنگ و آشوب کنونی را به پرتگاهش نزدیکتر سازد. برای پرهیز از چنین آشوب و خطری خروج از توسعهنیافتگی ضرورت دارد.
دفتری که در دست دارید گزارش وضع جهانی است که در پایان تاریخ خود قرار دارد. بخشی از این جهان، آغاز و دوران تحول و پایان تاریخ خود را آزموده است. اما بخش دیگر، از زمان و دوران تحول چندان خبری ندارد و دوران پایانی، یعنی دوران سلطنت تکنیک را تمام تاریخ جدید و کمال آن میانگارد و به قهر آن تسلیم شده است، هر چند که از این تسلیم نیز خبر ندارد. در این وضع باید تامل کرد.
از انتشارات گرامی نقد فرهنگ که این دفتر را چاپ و منتشر میکند، سپاسگزارم. از همکاران گرامیام آقای مهندس سید علی پزشکی، خانم بهاره برزگر و خانم مرضیه مقدم که در آمادهسازی این دفتر شرکت موثر داشتهاند نیز بسیار ممنونم.
رضا داوری اردکانی
بهمن ۱۴۰۱