چند وقتیست که کمتر نوشتهای در فضای مجازی خواندهام که توانسته باشد حالم را بهتر کند… حال من خوب نیست یا کلا حال همه خوب نیست؟!
بعضیها استادِ نظریه پردازی و بررسی تئوریکِ شرایط و مسایل هستن. هرچند که این کار لزوما به معنی موفق بودن این آدمها در حوزهی عمل و تجربه نیست. یعنی لزوما در پیاده کردن همون نظریهها (هر چقدر هم که خوب و عملی باشن) در دنیای واقعی موفق نخواهند بود. گروه دیگهای از آدمها عملگرا هستن و به نوعی به صورت تجربی با همون نظریهها و تئوریها سر و کار دارن؛ هرچند که شاید نتونن به صورت شفاف و مستدل در مورد تجربیاتشون و تئوریهایی که در عمل بهشون دست یافتن، صحبت کنن.
شاید حالت بهتر این باشه که فردی در حوزهی نظر توانایی تئوری پردازی و بررسی نظری مسایل رو داشته باشه و در ضمن همون تئوریها رو در دنیای واقعی هم آزموده باشه، یعنی توانایی به عمل در آوردن اونها رو هم داشته باشه. چنین افرادی احتمالا نظریههای معقولتر، منطقیتر و کاربردیتری رو مطرح میکنن و به علت توانایی نظریهپردازیشون در انتقال تجربیاتِ عملیشون خیلی کاراتر از بقیه عمل میکنن.
متاسفانه فکر کنم تعداد خیلی کمی از آدمها جزء گروه سوم باشن…
هرچند که این دو لزوما با هم تناقضی ندارند؛ ولی، مدتیست که به جای نوشتن بیشتر زندگی میکنم…