…نُّورٌ عَلَى نُورٍ، يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ…
[ سوره نور، آیه ۳۵ ]
من متاسفانه خیلی قرآن نخواندهام و نسبت به مطالب آن تسلط زیادی ندارم ولی در همین حد آشنایی اندکی که نسبت با آن دارم به نظرم کتاب بسیار پیچیدهای میآید. متنی با ارجاعات بسیار از بخشی به بخشهای دیگر که داستانها و مفاهیمش را به صورت چندپاره و هر پاره را در قسمتی و متناسب با جریان کلی آن بخش آورده. این پراکندگی روایت کمک میکند که مسئلهای خاص را هر بار از یک زاویه و با دیدی جدید ببینیم. با این حال همین شیوهی روایت، قرآن را به متنی بسیار پیچیده تبدیل کرده که برای فهمش باید بتوان از این هزارتوی ارجاعات و تکرارها سعی در کشف معنا و مفهومِ مقصودِ اصلی این کتاب داشت. شاید یکی از دلایلی که به خواندن مکرر قرآن توصیه شده همین کسب توانایی تسلط بر مطالب آن باشد که قدم اول در کشف معناها و مفاهیم و رمزگشایی از مطالب آن است.
نکتهای که به نظرم جالب آمد و شاید بتواند کمکی به بهتر فهمیدن ساختار این کتاب کند تلاش برای نمایش دادن نحوهی ارجاعات آن در قالب مفهومی شبیه یک «گراف» (و البته شاید نه کاملا یک گراف به معنای کلاسیک آن) است (منظورم از گراف همان چیزی است که در نظریه گرافهای ریاضیات مورد بررسی قرار میگیرد). کاری که به طور خیلی سادهتر مثلا در مورد نحوهی ارتباط صفحههای «وب» انجام میشود و ساختار اتصال شبکه وب را مورد بررسی قرار میدهد. در اینجا البته با ساختاری با مراتب پیچیدهتر سر و کار داریم که به نظر من همین موضوع چنین مطالعهای را جذابتر میکند. در چنین ساختاری ما قائدتا سورهها و آیات را داریم و همینطور کلمات را که میتوان برای هریک گرهی (node) خاص در گراف مزبور در نظر گرفت (طبعا گره سورهها، آیات و کلمات با یکدیگر متفاوت هستند). همچنین ما مفاهیم عمیق و بنیادی را داریم مثل «توحید»، «تقوا»، «ایمان» و … که فراتر از یک کلمه و یا یک عبارت هستند؛ همینطور ماجراها و داستانهای قرآن را (مانند ماجرای پیامبران، داستان آفرینش و …) که بسیاری از آنها به دفعات و از زوایای مختلف در سورههای مختلف آمدهاند. به نظرم برای هرکدام از اینها هم باید گره خاصی در نظر گرفته شود. نحوهی ارجاعات نیز پیچیدگیهای خودش را دارد. گاهی کلمهای خاص یا عبارتی عینا در چند جا تکرار میشود و گاهی هم با اشاره مختصری مثلا به داستان یکی از پیامبران مواجهیم. گاهی هم ارجاع به یک مفهوم عمیقتر را داریم، مثلا آیهای در مورد توحید داریم یا توصیفی از قیامت. اگر بخواهیم ارجاعات را با یالهای (edge) گراف نظیر کنیم شاید بهتر باشد چند نوع یال داشته باشیم (که نمیدانم معادلی در نظریه گراف دارد یا نه).
من اصلا ایدهای ندارم که آیا امکان دارد مدلی ریاضی برای چنین تنوع و پیچیدگیهایی در نحوهی ارجاعات قرآن به خودش ارائه داد. و اینکه اگر هم چنین کاری شدنی باشد آیا به درک و فهمِ بهتر ما از این متن کمکی خواهد کرد. حتی مطمئن نیستم قبلا چنین مطالعهای انجام نشده باشد. به هر حال با همهی خامیِ چنین ایدهای احساس کردم شاید ارزش مطرح شدن داشته باشد…
در طول حدود سی سال زندگیم این شانس رو داشتهم که از اولین روزهای کودکیم در «یک» خونه باشیم و تغییر مکان ندیم. هنوز هم خونهمون (یعنی خونهی پدر و مادرم) همون جای قبلیه که برای من یادآور کودکیم، بخش مهمی از خاطرات زندگیم و پل ارتباطیای با گذشتهم است. حتی با این وجود که مدت زیادی رو دور از خونه و خارج از ایران زندگی کردهم، هیچوقت مرکز ثقل دنیا از جای اصلیش تکون نخورد. همیشه احساس میکردم جایی در دنیا وجود داره که من در اونجا ریشه دارم و هروقت احساس کنم مشکلی برام پیش اُمده میتونم به اونجا پناه ببرم (فعلا و در اینجا به درستی یا نادرستی این احساسم کاری ندارم). ولی متاسفانه فکر نمیکنم این وضعیت زیاد دووم بیاره.
زندگی مدرن با همهی قدرت و بدون توجه به احساسات و نیازهای روحی آدمها فقط به یک چیز فکر میکنه: «پیشرفت». این پیشرفتن در عرصههای مختلف نمودهای مختلفی داره ولی یکی از مهمترین خصیصههاش اینه که هر چیزی رو که بخواد سدِ راهش بشه با بیرحمی تموم از سرِ راهش پاک میکنه؛ حالا ممکنه دیر یا زود داشته باشه ولی راه فراری ازش نیست.
چرا اینارو نوشتم؟ چون حالا نیازْ، اشتیاقْ و جنونْ برای ساختنِ خونههای بیشتر و بیشترْ به آخرینْ همسایهی این خونهی سرِ نبشِ خیابونْ با دیوارهای مرمری رسیده. گویی که آخرین سنگر از دست رفته باشه و راه فراری برای جلوگیری از این شکستِ حتمی وجود نداشته باشه. احتمالا خیلی دور نخواهد بود زمانی که خاطراتِ کودکیم در لابهلای خاکبرداری و پیریزیِ جدید گم خواهند شد. من از همین الآن غصهم گرفته… و از اون بیشتر برای بچههای نسلهای جدیدتر غصهم گرفته که مقتضیات زندگیِ مدرن و شهرنشینی اصلا اجازهای برای شکلگیریِ مرکز ثقل و محلی برای ریشه دادن در دنیا بهشون نمیده…
نقل قولی از مارکس در مورد مدرنیته و زندگی مدرن هست که میگه: «هر آنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود…» این روزها این «دود شدن» رو با شدت خیلی بیشتری حس میکنم.