May 302012
 

امروز داشتم با خودم فکر می‌کردم که قضاوت کردن نه تنها در مورد وقایعی که در زمان حال اتفاق می‌اُفتن و تصمیماتی که در حالِ حاضر گرفته می‌شن خیلی سخته (شاید بهتر باشه بگم در خیلی از موارد تقریبا ناممکنه)، بلکه در مورد اتفاق‌ها و تصمیم‌هایی که عمری هم ازشون گذشته به هیچ وجه نمی‌شه به راحتی و با قاطعیت قضاوت کرد و نظر داد.

شاید بد نباشه این توضیح رو بدم که این چیزی که من دارم ازش صحبت می‌کنم فقط قضاوت کردنِ محض نیست؛ یه چیزیه بین درک کردن و فهمیدن و قضاوت کردن (دقیقا نمی‌دونم چه لغتی رو باید استفاده کنم): اینکه به یک درک و فهمی از وقایع برسیم و به این وسیله بتونیم در موردی خاص (مثلا خوبی و بدی اتفاقی، یا درستی و غلطی تصمیمی) با معیاری خاص (هر چی که می‌خواد باشه)، قضاوت کنیم.

توالی وقایعی که «واقعا» اتفاق افتاده‌ن یکی از بینهایت احتمال ممکن هستن؛ که در عمل باعث می‌شه پیشبینی و پیشگویی کردنِ اینکه اگه به جای اتفاقِ «الف» مثلا اتفاقِ «ب» می‌افتاد یا اینکه اگه تصمیمی جای تصمیم دیگه‌ای می‌نشست چه می‌شد ناممکن باشه. پیشبینی کردنِ نتایجِ این حالت‌های جایگزین برای قضاوت کردن لازمه، چون با عمل «قضاوت کردن» ما به طور ضمنی راه‌های مختلف رو با هم مقایسه می‌کنیم و رای به خوبی/بدی، درستی/ نادرستی، زیبایی/زشتی مسیرِ انتخاب شده (با هر معیاری که می‌خواد باشه) می‌دیم.

حالا از اونجایی که ما دانای کل نیستیم و آدمیم و به علت جهلی که نسبت به «مسیرهای جایگزین» داریم، قضاوت‌هامون (حتی در مورد گذشته) قاطع و کامل نیست و همیشه همراهشون شک و تردید وجود داره. این شاید برای خیلی‌ها بدیهی باشه. برای من اما نبود. حداقل در مورد اون بخشی که به قضاوت کردن گذشته برمی‌گشت، احساس می‌کردم که با گذشت زمان می‌شه وقایع و تصمیمات قبل رو راحت‌تر درک کرد و در موردشون نظر داد. الآن ولی، خیلی مطمئن نیستم…

 Posted by at 4:57 pm
May 282012
 

به همین راحتی هفت سال گذشت تا من دوباره بتونم با کسایی که دوست‌شون دارم برم مسافرت و بادبادک بازی کنم…

خیلی راحت و بی‌خیال از کنار لحظه‌هایی که تجربه می‌کنیم می‌گذریم، انگار که کلی فرصت داریم تا دوباره تکرارشون کنیم. در حالیکه هر دفعه شاید دفعه آخری باشه که کارهایی رو که دوست داریم انجام می‌دیم یا لحظات خوبی رو با کسایی که دوست‌شون داریم سپری می‌کنیم. شاید اگه بنشینی و حساب-کتاب کنی در بهترین حالت تعداد هرکدوم از این اتفاق‌ها در کل زندگی‌مون از تعداد انگشت‌های دست هم بیشتر نشه؛ تازه اصلا اگر فرصتِ تجربه کردنِ خیلی‌هاشون پیش بیاد!

پس چرا اصلا به کلاهمون هم نیست و اینطور لحظه‌ها رو، دوستی‌ها رو، محبت‌ها رو، فرصت‌ها رو به باد می‌دیم؟

بادبادک بازی کنار دریای خزر

 Posted by at 4:53 pm
May 102012
 

بالاخره این دوران معنوی و روحانی تزنویسی تموم شد!

 Posted by at 12:16 am