بیشتر از یک هفته از توافق هستهای ایران در ژنو میگذره و حالا آبها تا حدی خوبی از آسیاب افتاده. در این مدت و در همین رابطه مطالب زیادی نوشته شد و حرفهای زیادی زده شد. عدهای این تفاهم رو یک پیروزی بزرگ برای ایران دونستن و عدهای هم از آن به عنوان شکستی ننگین یاد کردند. در اینجا نمیخوام در مورد اصل توافق حرفی بزنم و یا نظری در مورد اینکه چقدر به نفع یا ضرر ما بود بدهم. شاید به توجه به اطلاعت اندکی که از توافقات پشتپرده داریم هنوز برای اظهار نظر قطعی در این زمینه زود باشه. باید صبر کرد و دید که وقایع آینده چطور پیش خواهند رفت.
در عوض نکتهای که برام جالب بود و از همون ساعتهای اولیه توافق و همزمان با مصاحبهی مطبوعاتی «ظریف» و «کری» آغاز شد، حس متناقضی بود که نسبت به این اتفاق داشتم و احساس میکردم که خیلی از ما (ایرانیهایی که با نگرانی ماجرا رو دنبال میکنن) در داشتن چنین حسی مشترک بودیم. من در عین حال که از نفْسِ رسیدن به توافق خوشحال بودم (که مهمترین نتیجهاش متوقف کردن و کماثر کردن تحریمها بود)، ولی در عین حال از امتیازهایی که ایران سر میز مذاکره داده بود به هیچوجه احساس خوشایندی نداشتم و این حس بعد از مصاحبهی مطبوعاتی کری با اون لحن پیروزمندانه و کدخدامنشانهاش که حق غنیسازی ایران رو نفی میکرد و همینطور مصاحبهی اوباما تشدید هم شد. البته بعدتر خودم رو با این استدلال که خیلی از این حرفها مصرف داخلی داره و متن تفاهمنامه مهمتر از این اظهار نظرهاست، آرومتر کردم. ولی همچنان وجود احساس متناقضی که داشتم و احساس میکنم تا حدی همهگیر بود برام جای سوال داشت.
بخشی از این سردگمیای که تجربه شد، به عقیدهی من، ناشی از توهمیه که ما ایرانیها در مورد وضعیت خودمون در دنیا و میزان اهمیت و اثرگذاریای که داریم، دچارش شدهایم. وقتی شما به جای تعامل عملی با محیط اطرافت مشکلات خودت رو در خیال خودت حل و فصل کنی، وقتی به جای اینکه بری با طرفِ دعوات صحبت کنی (یا اینکه شاخبهشاخ بشی) بیای برای دوست و رفیقات از اینکه چطور میتونی با یک حرکت حریفت رو با مهارت ضربهفنی کنی داستانها ببافی، بعد از مدتی خودت هم باورت میشه که خیلی کارت درسته و حریفت رو همهجوره حریفی! به نظرم این اتفاقیه که برای خیلی از ما ایرانیها افتاده و باورمون شده که در دنیا خیلی مهم و تاثیرگذار هستیم. البته بر منکر اهمیت جایگاه ایران در دنیا لعنت! :دی؛ ولی خیلی فاصله هست بین چیزی که هستیم و چیزی که در خیالمون دوست داریم باشیم.
حالا با این توصیفات، تفاهمنامهی ژنو که مجبورمون کرده با واقعیتها روبرو بشیم، ما رو دچار سردرگمی کرده. در واقعیت ملت ایران مطابق اون تصویری ایدهآلیای نیست که خودش از خودش برساخته؛ تصویر غلطی که اوجش رو در ادعاهای رییس جمهور قبلی میشد دید که ادعا میکرد ایران میتونه رهبری و هدایت دنیا رو بر عهده بگیره. تصویر متوهمی که ما رو فهیمترین، باهوشترین، خلاقترین، درستکارترین، پرکارترین (!) و غیره میدونه… حالا مجبوریم با تصویر واقعیتری از خودمون، جایگاهمون، میزان تاثیرگذاریای که در دنیا داریم و غیره مواجه بشیم و این مسئله چندان خوشایندمون نیست؛ یعنی غرورمون رو جریحهدار میکنه! حالا با توجه به وزنهی نه چندان سنگینی که هستیم مجبوریم بازی سیاسی کنیم و امتیاز بدیم تا امتیاز بگیریم. و این یعنی اینکه به اصطلاح از تخت عاجمون پایین امدهایم!
به نظرم نفْس اینکه به این نتیجه رسیدهایم (مجبور شدیم؟!) که به دور از توهماتمون سر میز مذاکره بشینیم و با واقعیتها مواجه بشیم رو برای همهمون نقطهی عطف بزرگی میدونم که واقعا امیدوارم ادامه پیدا کنه. مسئلهی مهم اینه که اگر واقعا میخواهیم به عنوان یک ملت حرفی برای گفتن داشته باشیم در قدم اول باید واقعیتهای (نه لزوما خوشایند) الآنمون رو بپذیریم و همونطور که خیلی از ملتهای دیگه به سختی تلاش کردهان، ما هم باید یاد بگیریم با تمام وجود برای آرزوها و تصویرهایی که در ذهنمون داریم تلاش کنیم؛ در عوض اینکه فقط خیالبافی کنیم!