Sep 172012
 

اما اگر ناگهان ضعف و کوچکی‌مان بر ما آشکار شود، برای رهایی از آن به کجا باید گریخت؟ فقط یک راه گریز، آن هم به سوی بالاترهاست که اجازه می‌دهد از این حقارت رها شویم!

… بنابراین او در جستجوی خویش در خارج از محدوده‌ی تجربیاتش نبود! اما به خوبی از بالا به این تجربه نگاه می‌کرد. تنفری که نسبت به خودش احساس کرده بود، «آن پایین» مانده بود؛ آن پایین حس کرده بود دست‌هایش از ترس عرق کرده و نفس‌هایش تند شده است؛ اما اینجا، «این بالا»، در شعر او کاملا در بالای این ماجرا قرار داشت…

می‌دانست که او در پشت کلمات گم و محو و مخفی است؛ مسلما شعری که او نوشته بود، شعری آزاد و مستقل و غیر قابل درک بود، درست مثل واقعیت، واقعیت که با هیچ‌کس سازش نمی‌کند و فقط به این اکتفا می‌کند که وجود دارد؛ و آزادی این شعر برای یارومیل یک پناه  باشکوه بود و امکان رؤیای زندگی دومی را برایش فراهم می‌کرد…

[ میلان کوندرا: زندگی جای دیگری‌ست*، ص ۶۳-۶۵ ]

*: ترجمه‌ی پانته‌آ مهاجر کنگرلو، فرهنگ نشر نو، چاپ چهارم، ۱۳۸۸.

 Posted by at 9:29 pm

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

(required)

(required)