شاید یکی از ویژگیهای خیلی خاص حادثهی کربلا واضح و شفاف شدن مرزهای بین حق و باطل باشد. معمولا در وقایع عادی زندگی هیچوقت اینگونه خوبی و بدی از یکدیگر جدا نمیشوند و در برابر هم صف نمیکشند. عموما وقایع و آدمهایِ دخیل در آنها درهمتنیده هستند و تشخیص صواب از ناصواب بسیار دشوار است. همین هم بهانهای است برای ما که اعمال اشتباه خودمان را به علت دشوار بودن «تشخیص» توجیه کنیم.
وقایعی شبیه حادثه کربلا انگار یکجور اتمام حجت با «انسان» است. حتی اگر شرایط بهگونهای باشد که تشخیص بین صواب و خطا چندان سخت نباشد، باز بسیاری از ما (به علت جهل عمیقی که دچارش هستیم، به دلیل ترس از قدرت، به خاطر آمادگی روحی نداشتن و …) راه خطا را انتخاب خواهیم کرد.
به همین دلیل شاید این روزها علاوه بر (و بیشتر از) عزاداری برای مصیبتهای رفته بر خانوادهی پیامبر باید بر سرنوشت تراژیک خودمان بگرییم که حتی در شرایطی که حق و باطل از یکدیگر جدا میشوند و به صورت واضحی در برابر هم صف میکشند، باز احتمال اینکه راه خطا را برگزینیم بسیار زیاد است.
با این حساب واقعهی روز عاشورای سال ۶۱ هجری از یک رخداد تاریخی صِرف فراتر میرود و تبدیل به یک «نماد» میشود. نمادی از روز جدایی حق از باطل و سرگردانی «انسان» در این میان. به نظر من یکی از مهمترین دلایل ماندگاری این حادثه هم (علاوه بر ویژگیهای بسیارِ دیگری که آنرا از نقطهنظرهای دیگر هم خاص می کند) همین ویژگی بسیار قوی نمادگونهاش است.
http://www.israel-vs-palestine.com