به عنوان مقدمه بگویم آنطور که از رفتار آدمها متوجه شدهام، اصولا تغییر ندادن عقاید حالت دیفالت است و اگر عقیده کسی تغییر کند باید برایمان سوال پیش بیاید که «چرا نظر فلانی تغییر کرد؟» نه هنگامی که نظرش ثابت بماند! به عبارت دیگر آدمها تا مجبور نشوند (مثلا به دلیل تغییر شرایط محیطی یا فشارهای اجتماعی و …) چیزی را تغییر نمیدهند!
در مورد تحول اشاره شده در بالا هم قائدتا فرایند ایدهآل رسیدن به عقیده و نظری خاص، این باید باشد که از بین حالتهای مختلف و گزینههای موجود همه را بررسی کنیم و با توجه با دستگاه فکریای که داریم و با استفاده از عقل سلیم و بدون پیشداوری، نظر معقولتر را انتخاب کنیم. در اینجا البته دو نکته قابل تامل وجود دارد. اول اینکه این تصور که تصمیماتی که آدمها میگیرند (و از این جمله تصمیمهایی که منجر به انتخاب عقیده و نظر خاصی میشود) بر اساس تفکر و تعقل محض است، تصور اشتباه و دور از واقعیتیست. هزار و یک عامل روانی کوچک و بزرگ بر آدمها و اعتقاداتشان تاثیر میگذارد و نتایج تفکر منطقی هم یکی از این عوامل تاثیرگذار است ولی نه تنها عامل. شاید برای بسیاری حتی مهمترین عامل هم نباشد! حتما مثالهایی در ذهن دارید از افرادی که بعد از اثبات شدن مطلبی باز هم در مقابل قبول کردن آن از خود مقاومت نشان میدهند. انسانها ساختار روانی پیچیدهای دارند و به راحتی و با قطعیت نمیتوان در مورد دلایل اعمال، رفتار و افکارشان اظهار نظر کرد. به علت مکانیزمهای روانی مختلف (مانند مقاوتهای درونی، فرافکنی و …) اینکار برای خود فرد شاید دشوارتر از بقیه باشد که بفهمد واقعا به چه علتی فلان تصمیم را گرفته است.
نکته دیگری که میخواهم بگویم شاید برای همه صدق نکند ولی فکر میکنم خیلیها بخشی از عقایدشان اینگونه شکل میگیرد. ولی قبل از آن و در تایید مقدمه بگویم که برای آدمها پذیرفتن اینکه درباره مسئلهای اشتباه کردهاند کار دشواریست؛ هرچقدر هم اشتباه بزرگتر باشد دشواری قبول کردن آن بیشتر میشود. با اینکار تصویر ایدهآل و والایی که از خود در ذهن دارند میشکند، غرورشان جریحهدار میشود و شاید بخش بزرگی از معنای زندگیشان زیر سوال برود. به همین دلیل افراد به صورت ناخودآگاه و به طرق مختلف سعی میکنند خود را راضی کنند که اوضاع خوب است و نیازی به تغییر نیست.
یکی از مهمترین مسائل زندگی هر فردی، مسیر کلی است که طی میکند و تصمیمات سرنوشتسازیست که در طول زندگی میگیرد. بعد از مدتی که فرد راهی را ادامه داده است، از نظر روانی هزینه قبول کردن اینکه ممکن است کلا از ابتدا تصمیمها و انتخابهایش اشتباه بودهاند چنان زیاد میشود که حتی در عمیقترین لایههای ناخودآگاهش هم قبول چنین اشتباهاتی را واپس میزند. این نکته تازگیها نظرم را به خود جلب کرده است که یکی از قویترین مکانیزمهای دفاعی در چنین حالتی اینست که فرد شروع به ساختن مجموعه عقایدی (بعضا خیلی هم پیچیده و جذاب) میکند که مهر تاییدی است بر مسیری که طی کرده. به این ترتیب عقایدی که بسیاری از آدمها بیان میکنند نه ناشی از فکر سلیم و بیطرف و تحقیق و تفحص صادقانه، بلکه مجموعهایست که هدف نهایی و پنهانش صرفا تایید کردن تجربههای (نه لزوما درست) آن فرد است؛ هرچند که در ظاهر فرد همه تلاشش را میکند که این مجموعه معقول بنماید.
خیلی خوب بود، خصوصا پاراگراف آخر تامل برانگیزه.
شاید خوب باشه برای کاهش اثر این مساله، آدم تو برنامهاش بگذاره که هر از چندگاهی شرح حال خودش و مهمترین عقایدی که بر اساسشون مسیرهای زندگیش رو داره انتخاب میکنه، یاد داشت کنه تا بعدا دقیقتر بتونه تجربههاش رو مرور کنه.