عمر درخششی است و حضور دمی بیش نیست و ملازمت یاران بهسان چشم بر هم زدنی! نیز بدان که ما فقط نظارهگریم و مقصد ندانیم و جز دعا و تسلیم کاری نتوانیم…
بامداد دوشنبه (۸ اردیبهشت ۱۳۹۹)، سومین سحرگاه ماه رمضان، هنوز یک ساعتی مانده بود تا برای سحری خوردن بیدار شوم. خوابم نمیبرد. از بیحوصلگی دست بردم به موبایلم و از حالت پرواز درش آوردم. سیدحسین خبری را فرستاده بود که خشکم زد! آقای پیرانی فوت کرده بود. باورم نمیشد… مدتی بود که خیلی حال خوشی نداشتم. چند روز قبلتر که دیگر خیلی جانبهلب شدهبودم، از ذهنم گذشت که خبری از آقای پیرانی بگیرم و چقدر خوب میشود اگر بشود و بتوانم صحبتی با او کنم. بغضم ترکید… از این فرصتی که از دست رفته بود و از این دیداری که ایکاش زودتر به صرافت افتاده بودم و انجامش میدادم. و خیلی ناراحت شدم که چرا در این سالها اینقدر کم سراغ او را گرفته بودم.
تصاویر محو و مبهم خاطرات گذشته به سرعت از خاطرم میگذشتند. راهنمایی بودیم یا دبیرستان، دقیق یادم نیست. یک روز برای مراسم ختم پدر آقای پیرانی به یکی از مساجد اطراف مدرسه رفتیم. راه دور نبود و پیاده رفتیم. در بخشی از مراسم خود آقای پیرانی صحبت کرد. داستانی درباره قرار شخصی با عزرائیل تعریف کرد. قرار بود عزرائیل قبل از فوت شخص به او خبر دهد و … و بعد نتیجه گیری کرد که رفتن عزیزانمان همان خبری است که منتظر آن هستیم و تلنگری است که یادمان باشد دیر یا زود نوبت ما هم خواهد شد. حدود بیست و اندی سال از آن روز گذشت و آقای پیرانی با رفتنش حسرتی در دلهایمان گذاشت. و آن صحبتش یادآور اینکه کمکم نوبت ما هم فرا میرسد…
سال سوم راهنمایی که بودیم آقای پیرانی به ما ترجمه و تفسیر قرآن درس میداد. اول کلاس که میآمد، ما یک تعدادی بچه زباننفهم بودیم که سر و صدا میکردیم و انگارنهانگار که معلم وارد کلاس شدهاست. جلوی کلاس میایستاد و سرش را پایین میانداخت و آنقدر صبر میکرد که خودمان خجالت بکشیم و ساکت شویم. بعد با صدایی آرام و متین شروع به صحبت میکرد. همه چیزش خاص بود. رفتارش خاص بود. همینطور لباس پوشیدنش که معمولا یک لباس یکدست سفید میپوشید و گیوه به پا میکرد. حرف زدنش و آرامشش که خیلی به دل مینشست. لبخندش را نمیشد دوست نداشت. با حوصله برای بچههای وقت میگذاشت. شاید همین ویژگیهای یکتایش بود که بعد از این همه سال که نگاه میکنم، میبینم اینقدر بر روی ما تاثیر گذاشته است. شاید نتوانم دقیقا بگویم چه چیز او بود که اینقدر دوستداشتنیاش میکرد. مطمئن نیستم، شاید شخصیتش به گونهای بود که مثل کوهی محکم و آرام در این دنیای پرازدحام و بیبنیان به آدم یک طورهایی حس آرامش و یقین را منتقل میکرد.
یک بار دیگر، وقتی که راهنمایی بودیم، احتمالا همان وقتی که سوم راهنمایی میرفتیم، جمعمان کرد در کتابخانه مدرسه و برایمان صحبت کرد. جزئيات صحبتش را یادم نیست، شاید مهم هم نباشد که دقیق یادم بیاید چه گفت، ولی حضور کلماتش را در وجودم بعد از این همه سال حس میکنم. برایمان در مورد این صحبت کرد که دیگر وقت آن شده است که بزرگ شویم و به یک سری مسایل جددیتر فکر کنیم… شاید وقت آن شده است که از دنیای کودکیمان بیرون بیاییم و رشد کنیم… رشد…
بابک میخواست برود و با او صحبت کند. زنگ ورزش بود یا اینکه همینطوری کلاسی را نرفتیم، درست یادم نمیآید. رفتیم سال ورزش مدرسه و کلی با آقای پیرانی صحبت کردیم. باز بپرسید که چه پرسیدیم و چه گفت، چیز دقیقی به یاد ندارم. ولی شیرینی آن گفتگو هنوز بعد از حدود بیستوپنج سال برایم تازه است و فقدانش و فرصتهایی که همه این سالها با سهلانگاری از کنارش گذشتهام دلم را به درد میآورد. جان کلامی که از آن گفتگو یادم مانده این است که هرکاری میکنید حتما آموختن یک هنر را در زندگیتان دنبال کنید. سالها بعد که فرصتی دست داد تا مقداری عکاسی کنم همیشه این توصیهاش گوشهی ذهنم بود… راستی بابک کجای دنیا دارد چه غلطی میکند؟! از صحبتهای آن روز چیزی به یاد دارد؟!
بعد از مدتها در عروسی محمد، آقای پیرانی را دیدم. شهریور ۹۲ بود. با بهزاد و امید و دکتر قرار گذاشتیم و چند روز بعدش رفتیم دیدناش و غروب به یادماندنیای رقم خورد. در یک ایمیلی که مدتی بعد برای او فرستاده بودم نوشته بودم که «امیدوارم بیمعرفتی نکنیم و این دیدارها مداوم باشند»… و حقیقتا دلم به درد آمد که دیدم در روزمرگیهای زندگی گم شدم و بیمعرفتی کردم!
خدا به او عزت داد که «معلمی» کند و به گونهای این کار را انجام دهد که بعد از رفتنش، بعد از این همه سال، آه از نهاد دوستان و شاگردانش بلند شود. برای من مایه افتخار بود، که هرچند برای مدتی اندک، شاگردش بودم. امیدوارم که در آن دنیا هم عزت بیکران داشته باشد. یادش برایم همیشگی و تاثیرش بر من پایدار است.
روزنامه شریف یک مصاحبه خواندنی با رضاامیرخانی انجام داده که دوست داشتماش. در ادامه چند جمله را از متن به صورت پراکنده (ولی با رعایت ترتیب ظهور در متن اصلی) نقل میکنم.
———-
«بله. در حد توانش، در حد دوروبر خودش، در حد خیلی کم. من هرچه پیرتر میشوم میفهمم که تأثیرم خیلی کم است ولی اتفاقا به همین تأثیر کم امیدوارتر و به یک معنا نسبت به آن غیورتر میشوم.»
———-
«اگر ما درست جلو رفته بودیم، مسئله ما دیگر کارآمدی نبود. وقتی کارآمدی وجود داشته باشد، هیچ کسی بهش فکر نمیکند. فقدان کارآمدی است که باعث میشود همه بهش فکر کنند. فرض بفرمایید مثلا ویروس کرونا در ایران نباشد، ما راجع به بهداشت اصلا سوالی نداریم، وقتی گرفتار میشویم به این فکر میکنیم. چقدر خوب بود که گرفتار نمیشدیم تا سوالات عمیقتری مطرح کنیم.
…
کارآمدی میتوانست چیز مهمی نباشد در ذهن ما. به این معنا که میتوانستیم مطمئن باشیم که نیروهای کارآمد داریم و برویم به مسائل جدیتر فکر کنیم. امروز اگر کسی از بحثهای تمدنی و مثلا ارجحیت تمدن شرقی بر غربی صحبت کند، کسی توجه خاصی نشان نمیدهد. الان اصلا مسئله مردم این حرفها این نیست. کسی الان به تمدن فکر نمیکند. انگار سوالاتمان نازلتر شده. اگر کارآمدی حل میشد، وقت داشتیم به سوالات جدیتر فکر کنیم.»
———-
«امروز همه ما میدانیم که حکمرانان کشور پیر هستند ولی هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم. هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم که از این حکمرانان پیر که جای پدران ما و پدربزرگان ما هستند، تقاضا کنیم کمی عقبتر بشینند تا دیگران بیایند. ولی این جوانگرایی فعلی که میبینیم، واقعی نیست. اینها کسانی نیستند که واقعا کار کرده باشند و پله پله بالا آمده باشند.
…
انگار ما داریم با خودمان شوخی میکنیم. ما یک ساختار خیلی محکم قدرت داریم، مدیرعاملش سرجایش هست، هیئت مدیره سرجایش هست و… اما داریم آبدارچیها را جوان میکنیم! تا دیروز آبدارچی هفتادساله داشتیم و حالا آبدارچی سی ساله…»
———-
«بدون شک مسئله هواپیما. مسئله هواپیما از بقیه تلختر بود. برای اینکه ما در آن مقصر اصلی هستیم. حتی مسئله شهادت حاج قاسم برای من اینقدر تلخ نیست؛ اصلا تلخ نیست. سرنوشت حاج قاسم روشن بود و برای حاجقاسم حتما خیر بوده این سرنوشت. اما در ماجرای هواپیما خدا طوری با ما حرف زد که یکچیزهایی را بفهمیم و امیدوارم که بفهمیم… ابتلایی بود که به وسیله آن خدا با ما حرف زد. خدا با ما حرف زد که یادمان باشد این هم هست.»
———-
و این جملات در بخش دعای آخر به نظرم نکته بسیار کلیدیای را بیان میکنند:
«امیدوارم سال جدید سالی باشد که همه ما به جای غر زدن به مسئلههایمان فکر کنیم. روزهای قرنطینه یک فرصت فوقالعاده است برای اینکه پروژه تعریف کنیم برای خودمان. به نظر من کسی که در زندگیاش پروژه نداشته باشد، زندگی نمیکند.»
دکتر محسن رنانی در اسفند ۱۳۹۷ در دانشگاه تربیت مدرس سخنرانیای در مورد تحولات توسعه پس از انقلاب انجام داده است که در ادامه سعی میکنم برخی از نکات کلیدی این صحبتها را به صورت تیتروار بیاورم، هرچند که همه سخنرانی ارزش با دقت گوشکردن را دارد.
🔹ایشان ابتدا یک توضیح مختصری در مورد توسعه، مدرنیزاسیون و مدرنیته ارایه میکند.
🔹وقتی تحولات رخ میدهند که قدرت داشته باشیم سنتها را غربال کنیم.
🔹برخی از سنتها خیلی قوی هستند و گویی در حد یک نیروی نظامی، ارتش بزرگی برای حفظشان دارند.
🔹جمهوری اسلامی در عمل در طول این چهل سال کمک کردهاست که محافظان سنتها کمکم ضعیف بشوند یا حتی حذف شوند. این فرایند در اروپا حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ سال طول کشید.
🔹جامعه ما به سرعت دارد با سنتها خداحافظی میکند، و مدتی طول خواهد کشید تا در هنجارها و ارزشهای جدید ثبات و قرار بگیرد.
🔹در شاخص «توسعه انسانی» سریعترین رشد را در بین کشورها در این ۴۰ سال داشتهایم. در جمع عملکرد ج.ا. در مدرنیزاسیون (خصوصا در مقایسه با کشورهای مشابه) «قابل قبول» بودهاست.
🔹در حوزه مدرنیته، نحوه عملکرد ج.ا. (خواسته و ناخواسته) باعث یک اتفاق بزرگ شدهاست که اگر یک حکومت غیر دینی داشتیم چنین اتفاقی نمیافتاد.
🔹مثلا شاه در مورد تحول در حوزه زنان تلاشهای زیادی کرد، ولی سنتهای جامعه باعث شکست او شدند. اما ج.ا. چون خودش برآمده از همان سنتها بود، به همین دلیل مقاومت سنت را در برابر خودش نداشت.
چهار تحول رخ دادهاست که مقاومتهای سنتی جامعه برای تحول به سمت جامعه مدرن شکسته شدهاند. این تحولات که احتمالا ناخواسته اتفاق افتادهاند، عبارتند از:
۱- مهمترین تحول در بخش زنان است. اصلیترین حافظان سنت، زنان، روستاییان و روحانیان هستند، و زنان از بقیه قدرتمندتر عمل میکنند (توضیح از من: به علت تربیت نسل بعد).
🔹به عنوان مثال در آمریکا ۲۰۰ سال کشید تا نرخ باروری از ۷ به ۲ برسد. در ایران در طول ۴۰ سال از ۷ به زیر ۲ رسیدهاست.
🔹مادران زیست اجتماعی پیدا کردهاند و هویت منفرد، متمایز و مستقل کسب کردهاند و در نتیجه فرزندانی تربیت خواهند کرد که افرادی خواهند بود با هویت مستقل و منفرد که مسیر خودشان را کشف میکنند، میسازند و طی میکنند. این یکی از بنیانهای حرکت به سمت مدرنیته خواهد بود.
🔹زنان ما (که قبلا قویترین حافظان سنت بودهاند) الان دیگر حافظان سنت نیستند، بلکه تبدیل شدهاند به خطشکنان مدرنیته. این تحول در اروپا حدود ۴۰۰ سال کشیده است.
(۲) روستاییان هم حافظان مهم سنت هستند. در روستا، به علت کوچکی، کسی جرات تخطی از سنت را ندارد. در ابتدای انقلاب ۷۰ درصد جامعه ما روستاییان بودهاند، الان بعد از ۴۰ سال فقط حدود ۲۵ درصد افراد کشور در روستاها زندگی میکنند.
(۳) سومین حافظان سنت روحانیان بودند؛ در دو طراز مراجع و روحانیان محلی.
🔹تقریبا جایگاه مراجع به عنوان سرمایههای نمادین از بین رفتهاست.
🔹روحانیون محلی هم به علت ورود به سیاست، برخی فسادهایی که داشتهاند، عمل نکردن به توصیههای خودشان و غیره، جایگاه قبلی خودشان را از دست دادهاند.
🔹همچنین تولید بیش از نیاز جامعهی حوزههای علمیه نیز باعث کاهش جایگاه این قشر شده است.
🔹این سه تحول باعث حذف حافظان سنت شدهاست. اما یک تحول مهمتری هم رخ دادهاست.
(۴) تحول چهارم جدایی ایمان از شریعت است. دین سه لایه دارد: لایه ایمان، لایه شریعت، لایه ایدئولوژیک.
ایمان با توسعه سازگار است شریعت ممکن است با توسعه سازگار باشد یا نباشد، و ایدئولوژی هم با توسعه ضدیت دارد.
🔹ج.ا. کمک کردهاست ایمان از شریعت جدا شود. در ایران آرامآرام ایمان از شریعت جدا میشود. و در جمع هزینه زیادی هم برای این اتفاق (مثلا نسبت به سیر تحولات اروپا) دادهنشدهاست.
🔹این تحولات برای گذار از سنت و غربالگری سنت در دنیای مدرن رخ دادهاست و الان هم ما مشغول تجربهکردن آن به شکلی سریع هستیم. باید صبور باشیم تا جامعه این دوران گذار و پوستاندازی را به آرامی طی کند. این دوران مقدمهای برای توسعه و شکوفایی جامعه ایران خواهد بود.

دکتر فاضلی (در تاریخ ۵ بهمن ۹۸) سخنرانیای در مورد «استادی دانشگاه، ممکن یا ناممکن» انجام دادهاست که برای من خیلی جالب بود. شاید بیشتر از این نظر که کمک کرد افکار و تجربههای این چند سال اخیر را منظم کنم. اگرچه صحبت در مورد جایگاه استادی است، ولی خیلی از حرفهای مطرح شده کلی هستند و شاید تا حدودی به جایگاه کلی انسان امروزی مربوط باشند. با این اوصاف فکر میکنم غیر از استاتید، خوب است حداقل دانشجویان هم این سخنرانی را گوش کنند. خصوصا فکر میکنم مباحث مطرح شده برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی مفید و جالب باشد.
دکتر محمود سریع القلم، استاد دانشگاه شهید بهشتی و پژوهشگر حوزه توسعه، علوم سیاسی و تاریخ معاصر ایران، اول دی ماه ۱۳۹۸، در دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی به سخنرانی درباره «تحولات بین المللی و آینده ایران» پرداخت.
توصیه میکنم همهی سخنرانی را با اینکه کمی طولانی است، گوش دهید. در قسمت اول (از ابتدا تا زمان ۱ ساعت و ۱۳ دقیقه) اطلاعاتی خیلی خوبی در مورد شرایط کشورها و وضعیت بینالملل آنها ارایه میکند. در بخش دوم (از زمان ۱ ساعت و ۱۳ دقیقه به بعد) هم به ارایه راهکارهایی برای حل مشکلات کشور میپردازد. به نظرم حداقل بخش دوم سخنرانی را گوش کنید.
در ادامه بعضی از جملاتی که به نظرم مهم آمدند را نوشتهام.
—————————————
🔹مهمترین مسئله ما در کشور، مسئله دانش است.
🔹موضوعات جهانی هستند و راهحلها هم جهانی هستند.
🔹برنامهریزی برای توسعه خیلی مهم است و ما میتوانیم فرصتهای زیادی داشته باشیم.
🔹سیاست خارجی باید با سیاست اقتصادی همراه باشد.
🔹همه چیز جهانی است و همه دارند از همه یاد میگیرند. باید غرور خودمان را کنار بگذاریم که همه چیز نزد ماست.
🔹ارقام مهم است. اگر سیاستگذاران عدد و رقم نفهمند نمیتوانند حکمرانی کنند!
🔹انسانها به طور طبیعی در حد چند ماه جلوتر فکر میکنند و این وظیفه حاکمیت است که برای طولانیمدت (در حد چند دهه) فکر کند.
🔹چین مدلی ارایه کرده که حاکمیت از رشد بخش خصوصی واهمه ندارد و (برخلاف مدل غربی) علیرغم اینکه حکومت متمرکز است ولی بخش اقتصادی آزادی عمل دارد.
🔹جهان اکنون سه قطب دارد چین و روسیه و آمریکا. اصطکاک بین آنها بین یک تا دو دهه ادامه خواهد داشت و این فضا میتواند برای کشور ما فرصت ویژهای برای رشد و تحرک باشد.
🔹در کشور ما مسئولین از طریق تریبون با هم صحبت میکنند! این که حکمرانی نمیشود، و نشان از عدم انسجام در حاکمیت است. نکته مهم این است که انسنجام در حاکمیت از دموکراسی خیلی مهمتر است.
🔹۱۶ کشور در دنیار در حال ساختن ۶۰ نیروگاه هستهای هستند و سروصدایی هم در کار نیست! این نشان میدهد نحوه حکمرانی خیلی مهم است. اگر سیاست خارجی و سیاست اقتصادی در راستای هم بودند، خیلی کارها را میشد انجام داد. به عنوان مثال یک کشوری مثل ایران نمیتواند همزمان بگوید که انرژی هستهای میخواهد و در عین حال بگوید که اسراییل هم باید نابود شود. اینجا سیاست اقتصادی و سیاست خارجیِ تهاجمی ما در تضاد با یکدیگر هستند.
🔹چرا ایران را اینقدر راحت تحریم میکنند؟ چون ما ارتباطات اقتصادی خیلی کمی با دنیا داریم.
🔹فساد در ایران را چکار کنیم؟ هرچقدر ایران با دنیا بیشتر کار کند، فساد در ایران کمتر میشود.
🔹راهکارها (بخش دوم سخنرانی):
۱- اگر بخواهیم کشور تغییر پیدا کند، تا افکار ما عوض نشود هیچ اتفاقی نمیافتد. این افکار کنونی ما افکار توسعهای نیست. افکار ما بیشتر برای حفظ وضع موجود و ترتیبات موجود است.
۲- اولین تغییری که باید در فکر ما صورت بگیرد این است که چقدر زودتر تفکر ما بینالمللی خواهد شد.
۳- تا زمانی که سیاست خارجی در اختیارِ سیاست اقتصادی ما نباشد، آینده ما مبهم خواهد بود. یعنی هرجا که به نفع سیاست اقتصادی ما بود باید سیاست خارجه وارد شود و هرجا که نبود، نباید وارد شود.
۴- نظام دانشگاهی ما باید هرچه سریعتر بینالمللی شود.
۵- باید مزیت نسبی و برتری فناوری خودمان را پیدا و تعریف کنیم. اگر فقط به صادرات نفت و گاز اکتفا کنیم، در طول بیست تا سی سال آینده شاخصهای فقر کشور ما افزایش خواهند یافت.
۶- ظاهرا ما نشان دادهایم که با استدلال کمتر تغییر پیدا میکنیم و بیشتر در طول بحرانهاست که تغییر میکنیم. به نظر میآید رفتارهایی از خودمان بروز میدهیم که در طول این ۱۰۰-۲۰۰ سال گذشته تکرار میشوند و هنوز درس نگرفتهایم. تا زمانی که نگاه ما نسبت به جهان عوض نشود، در همین سعی و خطا خواهیم ماند.
🔹سوال: آیا الیت موجود میتواند نحوه تفکرشان را در راستای توسعه توسعه کشو عوض کنند؟ تحت شرایطی، بله ممکن است.
🔹در دورهای هستیم که به نوعی به سمت یک دیکانستراکشن میرویم. اما از این سختتر دوره ریکانستراکشن خواهد بود. که این دوران سرجمع، حدود ده تا پانزده سال خواهد کشید تا ما به یک جمعبندی و اجماع کلی برسیم و با کشورها همکاری کنیم و از آنها یاد بگیریم. یک مدنیتی در جامعه شکل گرفته (خصوصا نسلی که بین ۲۰ تا ۴۵ سال دارد که در کشور ساکن است و میخواهد زندگی کند) که باعث خواهد شد این دوران، احتمالا دوران آشوبناکی نباشد و با آرامی به سمت ریکانستراکشن خواهیم رفت.
🔹نکته آخر: مسیر ما از نظر تاریخی مسیر درستی است. مشکلات و فشارها بوده و سرعتمان هم کم بودهاست. ولی احتمالا باقی مسیر را خیلی سریعتر طی خواهیم کرد.
این روزها مدام تصاویر پرواز چهارشنبهی دو هفته قبل در ذهنم مرور میشوند. حادثهای که هرچه میگذرد غم و اندوهش برایم عمیقتر میشود. تصاویر آدمهایی که با عزیزشان در این پرواز بودهاند، و در یک لحظه همهی دنیا برایشان زیر و رو میشود… این سوالها مدام در ذهنم مطرح میشوند. آیا فرصت شدهاست برای آخرین بار به هم بگویند دوستت دارم؟ آیا توانستهاند هرچند برای لحظهای، نگاههای محبتآمیزشان را به هم بدوزند و در همان کسری از ثانیه یک دنیا حرف عاشقانه بزنند؟ آیا فرصت شده برای لحظهای دستان همدیگر را لمس کنند؟ احتمالا قبل از اینکه برای خودشان نگران شوند، دلهایشان از نگرانی برای عزیزشان به درد آمدهاست… تصاویرِ لحظات فشرده و پر از احساس اینچنینی از پیشِ چشمانم میگذرند و قلبم را میفشارند.
از ذهنم گذشت برای آدمهای عاشق احتمالا همان کسری از ثانیه کافی بودهاست تا به اندازه یک عمر معاشقه کنند، حرفهای عاشقانه بزنند، سکوتهای عاشقانه کنند و در کنار محبوب، عشقشان را پرواز دهند…
خدا همه این عزیزان را مورد رحمت خاص خودش قرار دهد و به عزیزان عزادارشان صبر دهد.
پینوشت: حالا ما ماندهایم و فرصتهای اندکی که پیش رویمان هست و بسیاری چیزها که خوب است قدر بدانیم…
وضعیت مملکت شبیه یک سقوط آزاد شدهاست! این آدمهای بیمقداری که امور کشور به دستشان افتاده است کور شدهاند و نمیبینند که با چه سرعت زیادی به پرتگاه نزدیک میشویم. همه بدجوری سیاستزده شدهاند و غیر از منفعت شخصی و گروهی خودشان نکتهای را نمیبینند. اصلا انگار موضوعی به نام منافع ملی برایشان ناشناخته و نامفهوم است. در بهترین حالت آدمهای خیرخواه ولی بیتقوایی هستند که به علت بیسوادی، ضعف و بیوجودیشان وضعیت را به این نقطه رساندهاند (بیتقواییشان به خاطر این است که کاری را قبول کردهاند که در آن تخصصی ندارند و این از بدترین انواع بیتقوایی است). در بدترین حالت هم نفوذیهایی هستند که نقشه دارند اوضاع مملکت را نابسامان پیش ببرند.
در این مدت آنقدر بد عمل شدهاست که اوضاع امور از دست همه خارج شدهاست. نمیدانم کسانی که بر مسند قدرت و حکمرانی نشستهاند این را درک میکنند که تقریبا به نقطه بیبازگشتی رسیدهایم، به این معنی که تنها راهی که پیش پای جامعه گذاشته شدهاست این است که مجددا مجبور خواهد شد با یک تنش و هزینه بسیار زیاد از چنین شرایطی عبور کند… که واقعا دوست ندارم به چنان روزهایی فکر کنم…
متاسفانه همه نیروهایی سیاسی ما آنقدر فهم و شعور ندارند که وقتی از در و دیوار و زمین و آسمان بلا میبارد باید رقابتهای سیاسی را کنار بگذارند و همفکری و تعامل کنند تا مشکلاتی که دارد ریشه مملکت (و در نتیجه خودشان) را میزند هرچه سریعتر حل کنند. نمیدانم چرا اینگونه شده است ولی از حرفها و موضعگیریهایشان این برمیآید که گویی همه بچه شدند، همه مسخ شدهاند و دچار نوعی حماقت و بلاهت جمعی شدهاند! این چه حالی است که خودشان نمیبینند و نمیفهمند، ولی هرچه میگویند و عمل میکنند مضحکه عام و خاص میشود! به قول یکی از اساتید دانشگاه که سمت مشاورهای هم در سازمانی داشت و در گفتگویی در مورد شرایط کشور شرکت کردهبود، مهمترین مشکل ما این است که متاسفانه سیستم کشور توانایی حل مشکلات را از دست دادهاست… و این سوال مطرح میشود که چه شد که اینگونه شد! برای نسل جوان و برای فرزندانمان چه جوابی داریم که ارایه کنیم؟
متاسفانه جامعه ما هم به رشد کافی برای از سر گذراندن این حجم از مشکلاتِ پیچیده و درهمتنیده نرسیده است. نه مردم ما به عنوان یک جامعه مدنی به چنین فهم، درک و رشدی رسیدهاند و نه روشنفکران و اهل علم و بحث ما نشان دادهاند که آمادگی هدایت جامعه را در چنین طوفان پیش رویی دارند. کم پیش نیامده است که از اساتید و روشنفکرانمان موضعگیریهایی میبینیم که میگوییم صدرحمت به همان مرام و معرفت مردم عادی جامعهمان!
در نهایت سوال مهمی که پیش میآید این است که به عنوان آدمهای عادیای که خارج از دایره قدرت هستیم و نقش بسیار کمی (اگر نگویم هیچ نقشی) در تغییر شرایط پیش رو داریم، و به اختیار یا به اجبار در این کشتی طوفانزده مسافریم، چکار باید/میتوانیم انجام دهیم؟ در چنین شرایطی هرگونه اشتباهی، هر گونه عمل و تحلیل غلطی، هرگونه رفتار بچگانه و احمقانهای که از هر کسی سر بزند حقیقتا غیرقابل بخشش است، غیر قابل بخشش!
یک نکتهای در رفتار امامحسین در طول ماجرای کربلا خیلی برجسته و تاثیرگذار به چشم میآید. به نظرم در کل این ماجرا، تکتک و فردفرد آدمها برای امام مهم هستند و نسبت به سرنوشت آنها خیلی حساس است. ایشان در شرایط مختلف و به بهانههای گوناگون سعی میکند هر کسی را که میبیند و میتواند، به سمت حق و حقیقت راهنمایی کند. ماجراهای مختلفی که نقل شدهاند نشان از خلق لحظات عمیق و احساسی فوقالعادهای دارند.
یک نکته دیگر اینکه بخش مهمی از باورهای کنونی مسیحیت حول این موضوع میگردد که خداوند به عنوان مسیح در زمین ظهور کرده تا متحمل رنج شود و با این رنج کشیدن گناهان نوع بشر، که گویا امکان نداشت به طریق دیگری بخشوده شود، مورد بخشش قرار گیرد. وقتی تلاش امام حسین در ماجرای کربلا برای نجات افراد را مشاهده میکنیم و تاثیر بزرگ آن واقعهی از نظر ابعاد کوچک را در طول تاریخ میبینیم، حسی مشابه روایت مسیحی از ماجرای به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح به ذهن متبادر میشود. انگار امام و یاران اندکشان با رنج کشیدنشان، راهی را در طول تاریخ باز کردهاند که این امکان را برای دیگر انسانها به وجود آورده تا با کمک و توسل به آن به رستگاری برسند.
پینوشت: این سوال خیلی ذهنم را درگیر خود میکند که چرا خدا باید راضی شود عزیزترین بندگانش چنین رنجی را تحمل کنند. جواب این سوال را نمیدانم، ولی شاید بتوان گفت در دنیای آدمها که اختیار وجود دارد، گناهانی به وقوع میپیوندد که غیر از رنج کشیدن پاکان و قدیسان راهی برای بخشش آن وجود نداشته باشد.
(سهشنبه ۱۹ شهریور ۹۸، روز عاشورا، قبل از ظهر، مسجد روستای حسنآباد)