عيسی گفت: «خيلی بر در ايستادهاند، ولی عزلت گزيناند که به حجله گام مینهند.»
[ انجیل توماس: آیه ۷۵ ]
دارم به یک شِبه-سبزیخوار (شِبه-وِجِترین) استحاله پیدا میکنم! کِی فکرشو میکردم که یه روز از خوردن سوپ نودلی که پر از کاهو و هویج و قارچه لذت ببرم. یا اینکه بعد از غذا بلند شم خیلی شیک برم برای خودم یه ظرف میوه بخرم. و اینکه برم برای ناهار سفارش برنج و سبزیجات بدم…
زندگی چه بازیها که با آدم نمیکنه!
اونایی که تو زندگی به کمتر از «مطلق» راضی نمیشن بیچارهن، بیچاره!
پینوشت: شاید باید این رو اضافه کنم که این پست در مذمت مطلق خواستن نیست، بلکه تاکیدیه بر سختی و دشواری این کار…
فیسبوک (و کلا شبکههای اجتماعی مجازی شبیهش) رو دوست ندارم.
اینطور که همه خبرها بی هیچ مناسبتی کنارِ هم میآن آدم رو نابود میکنه* و همهی حسِ آدم نسبت به زندگی و اهمیتِ رخدادها رو خراب میکنه. وقتی اینطور بیملاحظه، درد و شادی آدمها کنارِ هم و در کنارِ جوک و طنز و خبرهای بیربط میآد یواشیواش حساسیتِ آدم نسبت به اهمیت خیلی از اتفاقها، نسبت به عمقشون و نسبت به احساسی که در پَسِشون نهفتهست از بین میره. همه چیز در حد یک پیام تهیِ از هرگونه احساسی در یک محیط مجازی کاهش پیدا میکنه و ما فراموش میکنیم پشتِ همهی این خبرها آدمهایی هستند که رنج میکشند، شاد میشوند و احساس دارند، که در پسِ پرده احساساتِ عمیقی در جریانه و همین احساسات و عواطف هستند که اصلِ ماجرایی رو میسازند و به وقایع معنی و عمق میبخشند…
از این کاری که فیسبوک و امثالش به صورتِ ناخودآگاه با آدمها و احساساتشون میکنند به هیچ وجه حسِ خوبی ندارم…
*: وقتی خبر فوت دوست عزیزی یا خبر حادثهی آتشسوزی در مدرسهای در کنار چندتا پستِ جُک و طنز بیایند واقعا به آدم حس بهتری دست نمیده…
امیدواری یا ناامیدی یک حالت ذهنی و یک وضیعت روانیه. ولی نکتهای که به نظرم خیلی مهمه و ما خیلی وقتها ازش غافل میشیم اینه که امیدوار بودن یا ناامید بودن بیش از اینکه تحت تاثیر عوامل بیرونی باشه عملا یک انتخاب شخصیه. ما آدمها خودمون تصمیم میگیریم که به آینده و تغییر اوضاع امیدوار باشیم یا خودمون رو تسلیم شرایط محیطیمون بدونیم و فکر کنیم سِیرِ وقایع جبری خواهند بود.
چرا توجه به این نکته مهمه؟ برای اینکه ما در عمل دنبال همون چیزهایی میریم که در ذهنمون میگذره. اگه امکان رخدادی اصلا در ذهنمون وجود نداره، اگه هیچ تصوری از امید به تغییر و بهبود اوضاع نداریم و هیچ احتمالی رو برای رسیدن به آرامش و … قائل نیستیم مطمئنا در عمل هم چنین اتفاقهایی برای ما نخواهند افتاد…
بعد از مدتها دوربین رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…
من مقالهی «حسین (ع) جنگطلب نبود» از «احمد قابل» که در مورد ماههای پایانی زندگی امام حسین (ع) و دلیل خروجش هست رو به تازگی در سایت کلمه دیدهم (گویا تاریخ انتشار نوشته به سال ۱۳۸۴ بر میگرده). این روایت به صورت خاص بر صلحطلبیِ امام تاکید داره و برخلاف تصور عدهای (تصور رایج دوران ما؟) قصد داره نشون بده امام با هدف قیام مسلحانه و خروج بر حاکم وقت از مدینه خارج نشد؛ بلکه این تصمیم از طرف امام حسین (ع) به این علت گرفته شد که از جانب حکومت (و بعد از مرگ معاویه) عملا دو گزینه پیش روی امام قرار داده شده بود؛ بیعت با یزید و یا مرگ. و امام از روی ناچاری برای نجات جان خودش و خانوادهاش و حفظ عزتش از مدینه راهی مکه میشه و باقی ماجرای تلخی که…
این چند پاراگراف اول مقالهی بالاست که عملا ایدهی کلی نوشته رو بیان میکنه و بقیه نوشته به ذکر واقعه، بیان تاریخ، شاهد اُوردن، و استدلال کردن در تایید این بخش آغازین مقاله میپردازه. خوندن متن کامل مقاله رو توصیه میکنم.
… انّی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و لکن خرجت لطلب الإصلاح فی امّة جدّی، ارید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدّی و ابی علیّ بن ابی طالب، فمن قبلنی بقبول الحقّ فالله اولی بالحقّ، و من ردّ علیّ هذا، اصبر حتّی یقضی الله بینی و بین القوم بالحقّ و هو خیر الحاکمین.
متن یاد شده، بخش اصلی و پایانی وصیت نامهی مکتوب سید الشهداء، حسین بن علی (ع) است که فرازهای آغازین آن، مورد توجه سخنرانان و تحلیلگران تاریخ عاشورا قرار گرفته، ولی بخش پایانی آن کمتر مورد تحلیل و بررسی بوده است. حتی برداشتهای رایج از این متن، بر خلاف بخش پایانی و متضاد با آن ارائه شده است. یعنی آنجا که می گوید «… و من ردّ علیّ هذا، اصبر …= … اگر کسی امر به معروف و نهی از منکر و پیشنهادهای اصلاحی مرا نپذیرد، صبر میکنم تا خداوند بین من و گروه مسلمانان داوری کند و او بهترین داوران است.»
به عبارت دیگر، از «صبر حسینی» در صورت عدم پذیرش انتقادها و پیشنهادهایش در مورد اصلاح سیاستها در قالب «امر به معروف و نهی از منکر» سخنی به میان نیامده و نمی آید.
بازتاب عملی این فراز از وصیت نامهی امام (ع) را در رفتار ایشان، از هنگام خروج از مدینه تا دوران حضور در مکه و حرکت به سوی کوفه و حوادث بین راه و واقعهی دردناک عاشورا، آشکارا می توان نشان داد که از سوی ایشان بارها مورد تأکید و تکرار قرار گرفته است. گاه با بیان واضح «به نفی اقدامات خشونت بار و مسلحانه» پرداخته است و گاه از همه ی راهکارهای عملی برای «جلوگیری از نبرد مسلحانه و خونریزی بین مسلمین» بهره گرفته و کاملا انعطاف عملی از خود نشان داده است.
البته برای جامعهی شیعی که قرنهای متمادی، از عالمان سنتی و روشنفکر خویش تحلیل دیگری را شنیده و به آن خو گرفته است، بسیار دشوار است که از واژگانی مثل «قیام حسینی» که به معنی و مفهوم «اقدام مسلحانه و ابتدائی» و «شورش بر علیه حکومت ستمگر مرکزی» است، دوری گزیند و یا برداشتی دیگر را که نهایتا «گرفتار شدن یک مصلح در چنگ حکومتی ستمگر» را تصویر می کند و در پی اثبات آن است که: «حکومت ستمگر، به تهاجمی گسترده بر علیه یک منتقد مصلح و صلحطلب اقدام کرد و با تهدید به مرگ و بر هم زدن امنیت وی، سعی کرد تا او را وادار به تأیید سیاست و حکومت نامشروع خویش سازد و به زور از وی بیعت (رأی موافق) گیرد، تا از مقبولیت او برای تثبیت قدرت خود بهره جوید یا در نبردی نا برابر و تحمیلی، به دفاع از حقوق اولیهی انسانی خود و یاران و خانوادهاش برخیزد و کشته شود» [بپذیرد].
پینوشت: فایل پیدیاف مقالهی بالا رو میتونین از اینجا دانلود کنین: حسین (ع) جنگطلب نبود
شاید تا کسی تاریکی را تجربه نکند، شاید تا کسی در ظلمتْ راه را گم نکند و از ترسِ تنهایی در این کورهراههای تاریکْ جانبهلب نشود، «قدر» نور را نداند. شاید به همین خاطر به آدمیزاد اختیار داده شده تا برود خودش را گم و گور کند؛ تا برود تنهایی و تاریکی را تجربه کند، که وقتی بازگشت آنوقت جور دیگری قدر نور را، قدر آرام و قرار را بداند. شاید به همین خاطر باشد که آدمیزاد میتواند چنان «قدری» بیابد که سجده فرشتگان بر او واجب شود…
پینوشت: مطمئنا اینطور نیست که همهی آدمها باید تا انتهای ظلمات بروند تا ارزش نور را بدانند. بعضیها هنوز قدم-از-قدم برنداشته همه چیز دستگیرشان میشود. بعضی دیگر باید خیلی زیاد در تاریکی پیش بروند تا بفهمند اوضاع از چه قرار است…