Aug 042012
 

یک روز از خواب بلند می‌شوی، همه‌ی زندگیِ چند ساله‌ات را که در یکی-دو چمدان خلاصه کرده‌ای بر می‌داری و می‌روی؛ به همین سادگی.

به همین سادگی همه‌ی ریشه‌هایت را قطع می‌کنی که بروی، که بتوانی بروی، که رفتن راحت‌تر و بی‌دردتر باشد. و نمی‌دانی هم که آیا دوباره خواهی توانست آب و خاک مناسبی بیابی تا ریشه بدوانی. اصلا حوصله‌ای برای دوباره شروع کردن خواهی داشت؟ همه‌ی این تردیدها در سرت چرخ می‌خورند و تو به آرامی برای آخرین بار به خانه‌ات نگاه می‌کنی، چمدان‌هایت را برمی‌داری، در را می‌بندی، کلید را می‌چرخانی و برای همیشه از آنجا خداحافظی می‌کنی…

 Posted by at 5:53 pm

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

(required)

(required)