Jun 122013
 

نباید کسی بفهمد
دل و دستِ این خسته‌ی خراب
از خوابِ زندگی می‌لرزد.
باید تظاهر کنم حالم خوب است
راحت‌ام، راضی‌ام، رها …
راهی نیست.

[سید علی صالحی]

 Posted by at 12:40 pm
Jun 112013
 

چند روز پیش پستی دیدم که خواندنی‌ست. دو-سه جمله‌اش را نقل می‌کنم:

مولف، انسان خطرناكی است؛ حالا می‌خواهد نقاشی كند، كارگردان باشد يا بنويسد. همدلی، همراهی و زندگي با او، گام‌زدن روی تيغ برنده‌ای است كه هر لحظه ممكن است همه چيز را پاره كند. مولف، بگذاريد از اين به بعد بگويم نويسنده، در معرض اين اتفاق است كه هر چيزی را صرفا «سوژه» نوشتن بداند.

این خطر در مورد زندگی خودِ مولف هم وجود دارد، شاید حتی با شدت بیشتری. انسانی که درگیر خلق کردن می‌شود، اگر حواسش نباشد، چنان در این فرایند و نیازهای مربوط به آن غرق می‌شود که همه‌ی زندگی را فقط در همان راستا می‌بیند. دیگر تجربه‌هایش، حس‌هایش، رابطه‌اش با آدم‌ها و نگاهش به پیرامونش خالص نیست. همه‌ی اینها به قصدِ «خلق کردن» صورت می‌گیرد و «لذت ناب تجربه کردن و زندگی کردن در لحظه» را از او سلب می‌کند.

من از زمانی که شروع کردم به نوشتن وبلاگ یا عکاسی کردن تا حدی با همین مشکل مواجه شدم (البته در حدِ درگیری‌های یک آدم معمولی و آماتور نه یک مولف حرفه‌ای!). در مورد عکاسی مثلا، آدم بعد از مدتی می‌بیند که نحوه‌ی نگاهش به همه چیز تغییر می‌کند. می‌خواهد همه‌ی وقایع را، زیبایی‌ها را، لحظات را و حتی احساسات را در یک قاب ثابتِ مستطیلی ثبت کند. یک روز به خودش می‌آید که دیگر مثل سابقْ از قدم زدن در طبیعت یا شهر لذت‌ نمی‌برد. همه‌ی حواسش به ثبت مناظر است. نه لطافت نسیم را درست احساس می‌کند نه حواسش به بوی گُل‌ها و خاک مرطوب و سبزه‌های باران خورده است، نه دیگر آنطور که باید از گذر زمان و حضور در کنار آدم‌ها لذت می‌برد. این اتفاق خیلی بدی است که مولف اگر حواسش نباشد چنان مغلوبِ کششْ و جذابیتِ خلقِ سوژه‌اش می‌شود که زندگی کردن را از یاد می‌برد…

در مورد خودم و مشکلی که عکاسی باعث آن شده بود، راهی که به نظرم رسید این بود که زمان‌هایی عامدانه و آگاهانه سعی کنم حواسم به زندگی کردن باشد. حتی اگر دوربین همراهم بود و سوژه‌ی جالبی می‌دیدم می‌گذاشتم که اتفاق بیافتد، بگذرد و فقط خاطره‌ای محو در ذهنم از آن لحظه باقی بماند. در ابتدا برایم خیلی سخت بود ولی این کار آرام‌آرام مرا از آن حالت وسواس‌گونه‌ی سوژه کردن هر چیزی بیرون آورد.

 Posted by at 10:20 am
May 282013
 

خب راستش قرار نیست استدلال‌های پیچیده‌ای در تایید رای دادن بیاورم! یعنی فکر نمی‌کنم که قضیه چندان پیچیده باشد! قائدتا حرف‌های جدیدی هم در تایید رای دادن نخواهم زد، چون بسیاری از حرف‌ها در این مورد قبلا زده شده است. با این حال احساس می‌کنم برای ایجاد جو و فضای مناسب شاید خوب باشد که افراد دلایل‌شان را از زاویه دید خودشان در این باره مطرح کنند.

من در حوزه‌ی سیاست به عملگرا بودن در مقابل ایده‌آل‌گرا بودن اعتقاد دارم (و بقیه را هم شدیدا به این امر توصیه می‌کنم!) و به علاوه علاقه‌مندم کنش‌هایم (کنش‌هایمان؟) را بر اساس تحلیل‌ها و استدلال‌های منطقی انجام دهم (دهیم) تا اینکه آنها برآمده از تصمیم‌های احساساتی باشند. نکته‌ی مهم دیگری که در زمینه‌ی سیاست به آن باور دارم صبوری است. صبر از ابزار لازم و حتمی یک کنشگر سیاسیِ ممتاز است. دنیای سیاست، به بیانی، دنیای زمختی است و در نتیجه حوزه و محل کنش‌های احساساتی و برخوردهای رمانتیک نیست. در اینجا بنای عملکردها بر قهر و آشتی نیست‌. قائدتا فعالان، کنش‌گران و جریان‌های سیاسی نباید انتظار داشته باشند کسی برایشان فرش قرمز پهن کند؛ حق در دنیای سیاست گرفتنی است نه دادنی.

مشکلی که برای بسیاری از افراد در عمل پیش می‌آید و به این نتیجه می‌رساندشان که مثلا در شرایط حاضر نباید رای داد، ایده‌آل گراییِ افراطی، خلط کردن واقعیات و آرزوها یا نوعی فانتزی‌گرایی در حوزه سیاست است. اینکه ما آرزو داریم تحولات بزرگی در جامعه اتفاق بیافتد و در زمینه اقتصاد، فرهنگ، سیاست، تکنولوژی، رشد انسانی و … دچار بالندگی و شکوفایی باشیم یک نکته است و اینکه توان و حوزه‌ی تاثیر گذاری ما در عمل چگونه است نکته‌ای دیگر است. برای مثال، ممکن است اهداف نهایی و آرزوهای ما مثلا صد واحد باشد ولی در عمل توانایی ما، امکانات ما، اقتضای شرایط، همراهی نیروهای اجتماعی، رشد نیروی انسانی و … فقط امکان تحقق دو واحد از آن صد واحد را به ما بدهد. در چنین شرایطی عقل سلیم چه می‌کند؟ نومیدانه از خیر همان دو واحد تاثیر مثبت هم می‌گذرد؟ یا همه‌ی تلاشش را برای تحقق همانْ میزانِ اندک از تاثیرات مثبت به کار می‌برد؟ با این امید که شاید همین تحولِ ناچیز، اولین پله از نردبانی باشد که آهسته-آهسته جامعه را بالا ببرد.

تغییراتِ جامعه و تحولات اجتماعی فرایندهای کند و بطئی‌ هستند. یک شبه معجزه اتفاق نمی‌افتد، مشکلات در مدت کوتاهی برطرف نمی‌شوند و آگاهی و روشن‌بینی در بازه‌ی زمانی کوتاهی در جامعه گسترش نمی‌یابد. برای ایجاد تحولات مثبت در جامعه‌ای باید تلاش و کوشش بسیار کرد و صبوری بسیار از خود نشان داد. ولی همه‌ی اینها در درجه‌ی اول احتیاج به «وجود» و «حضورِ» کنشگرهایی در سطح جامعه دارند. اگر گروه یا جریانی که داعیه‌ی تاثیرگذاری و تحول در جامعه را دارد نتواند در عمل وجود و حضور خود را «فعالانه» اثبات کند، عملا بودن و نبودنش فرقی نمی‌کند. به آرامی و بی‌سر و صدا توسط قضاوت جمعیِ جامعه از چرخه‌ی تحولات کنار گذاشته می‌شود. در این راستا، کوچک‌ترین اشتباه در تحلیل و عملکرد، ممکن است صدمات جبران ناپذیری به راهی که قرار است طی شود وارد سازد و تحولات مورد نظر را برای مدت‌های طولانی به تعویق بیاندازد.

به همین دلیل است که به نظرم رفتارهای سلبی از جنس تحریم کردن انتخابات در حال حاضر رفتارهای عاقلانه و منطقی‌ای نیستند. بیشترْ عکس‌العمل‌های احساسی و منفعلانه‌اند که از ناامیدی، یاس و بی‌برنامگی ناشی می‌شوند. یک زمانی شرایط به گونه‌ای است که عدم حضور شما در مقطعی برای جریان رقیبِ شما ایجاد فشار و دردسر می‌کند، خب شاید معقول باشد که به گزینه‌ی عدمِ کنشِ مقطعی فکر کرد. ولی وقتی شما (حالا به هر دلیلی) چنین وزنه‌ای ندارید و عدم حضورتان طرف را خوشحال هم می‌کند، از بصیرتِ سیاسی بدور است که خودْ تصمیم به عدم کنشگری بگیرید! به هر حال دنیای سیاست دنیای سهم‌خواهی است و برای اینکار احتیاج به عملکردهای فعالانه وجود دارد، حتی اگر میزان تاثیرگذاری‌مان در عمل محدود باشد یا امید چندانی به تحول کوتاه‌مدت نداشته باشیم.

در حال حاضر شرکت در انتخابات را هم باید از این زاویه دید. به جای مطالبه‌ی حداکثری، شما ممکن است حتی به خیلی کمتر از کفِ مطالبه‌تان راضی شوید! (این یعنی چه؟ یعنی اینکه حتی ممکن است در شرایطی تصمیم بگیرید نه تنها در انتخابات شرکت می‌کنید بلکه رای‌تان را به پای کاندیدای معتدل‌تر جناح رقیب که احتمال بیشتری برای پیروزی دارد بریزید!) خب چاره چیست؟ این همه‌ی توانایی شما در این مقطع است! ناراحت کننده است؟ خب بله، خیلی هم ناراحت کننده است. ولی همینجاست که می‌گویم باید در مورد کنشگری‌های حوزه‌ی سیاست عملگرا و عقل‌گرا بود و اجازه نداد احساسات بر تصمیم‌ها تاثیر گذارند. عقلانیت حکم می‌کند که شما همه‌ی تلاش‌تان را «فعالانه» برای ایجاد تحولات مثبت به کار برید، تا اینکه خود را کنار بکشید؛ هرچند میزان چنین تاثیر گذاری‌ای در مقطع کنونی چندان قابل توجه نباشد. به نظرم سیاست‌ورزی واقعی اینچنین است!

 Posted by at 11:57 pm
May 232013
 

دیدم سایت «الف» با استفاده از ابزار «گوگل ترند» میزان جستجوی پنج نامزد مطرح در انتخابات ریاست جمهوری رو با هم مقایسه کرده. البته این مقایسه چیزی رو در مورد محبوبیت نامزدها در بین مردم بیان نمی‌کنه، ولی در مورد اهمیت و مورد توجه بودنشون اطلاعات خوبی در اختیار می‌ذاره. روند جستجوها رو برای ۳۰ روز اخیر می‌تونین در نمودار زیر مشاهده کنین. سعی می‌کنم در طول زمان باقی‌مونده تا انتخابات این نمودار جزو چندتا پست اول اینجا باشه و در صورت تغییر آرایش نامزدها، اسامی جستجو هم به روز بشن (گوگل فقط امکان مقایسه ۵ نام یا عبارت رو به طور همزمان فراهم کرده).

چون هاشمی توسط شورای نگهبان حذف شده است، نموداری هم بدون اسم او اضافه کرده‌ام.

پی‌نوشت: به علت اینکه جدول فوق عکس نیست و کد جاوا هست برای همین احتمالا از طریق فید ریدرها (مثل گوگل ریدر) یا گوگل پلاس قابل دیدن نیست و باید به لینک خود پست مراجعه کرد.

پی‌نوشت (۳ خرداد ۹۲): لنکرانی و مشایی توسط شورای نگهبان حذف شدند، برای همین اسامی آنها را با «عارف» و «رضایی» جایگزین کردم.

پی‌نوشت (۶ خرداد ۹۲): به پیشنهاد مهدی، برای دقیق‌تر شدن نتایج، جستجو را فقط به ایران محدود کردم (هرچند در روند کلی تفاوت فاحشی دیده نمی‌شود).

 Posted by at 12:56 pm
May 212013
 

امشب، بعد از شنیدن چند خبر بد، مایه‌ی اندکْ دلخوشی است که بیرون باران می‌آید… پنجره‌ی اتاقم را باز کرده‌ام تا بلکه نسیمِ خنکِ شبانه و بوی باران کمی آرامم کنند…

 Posted by at 11:19 pm
May 162013
 

من این عبارت (یا عبارات مشابه) را زیاد شنیده‌ام که در حین بحثی کسی می‌گوید «البته باید توجه داشت که عقیده‌ی هر کسی برای خودش محترم است». شاید نکته‌ای که می‌خواهم درباره‌اش بنویسم بدیهی باشد ولی احساس من از برخوردهایی که داشته‌ام این است که این مسئله برای بسیاری از ما خوب فهم نشده و بد نیست سعی کنیم اندکی مسئله را روشن‌تر کنیم.

من فکر می‌کنم معنایی اصلی‌ای که این عبارت دارد (یا بهتر بگویم باید داشته باشد) این است که هر فردی حق دارد هر عقیده‌ای داشته باشد و بتواند آزادانه در مورد عقایدش صحبت کند. یعنی حق «داشتنِ» عقیده‌ای خاص و «اظهار نظر» در مورد آن برای افراد محفوظ و قابل احترام است*. ولی آیا این به این معنی است که هر عقیده و حرفی درست/معقول/منطقی/اخلاقی/… است؟ و آیا ما (به عنوان شنونده یا مخاطب) حق نقد کردن عقاید همدیگر را نداریم، چون هر عقیده‌ای برای خودش محترم است؟! من احساس می‌کنم این، آن بخشی از ماجرا است که خوب فهم نشده.

من نسبت به عبارت «عقاید هرکس برای خودش محترم است» احساس خوبی ندارم برای اینکه چنین حرفی امکان هرگونه گفتگو و نقد را از بین می‌برد و ما را وارد فضای معلقی می‌کند که دیگر نمی‌توان پیش رفت. درست است که بسیاری از معیارهای درستی/معقولیت/منطقی بودن/اخلاقی بودن/… بین آدمیان تا حدودی نسبی است ولی این باعث نمی‌شود که ما عقاید دیگران را مورد پرسش قرار ندهیم و نقد نکنیم**. و البته لازم به ذکر است که حتی اگر به نسبی بودنِ کاملِ معیارها هم اعتقاد داشته باشیم بسیار پیش می‌آید که با معیارها و مفروضات خود گوینده می‌شود به عقیده‌اش اشکال کرد یا اصلا به ساختار منطقی عقیده‌ی مورد بحث ایراد وارد کرد.

به نظرم همان‌قدر که افراد آزادند که به هر چیزی که دوست دارند اعتقاد داشته باشند و (در اکثر موارد*) در موردش آزادانه اظهار نظر کنند، همان قدر هم حق دارند که عقاید دیگران را نقد کنند و به آن اشکال وارد کنند. در این صورت مثلا من برای خودم این حق را قایلم که اگر به این نتیجه رسیده‌ام که ایده‌ای اشتباه است با تمام قدرت استدلالی‌ام سعی در رد آن بکنم و آن را (یعنی خود ایده و عقیده را) محترم نشمارم! به عنوان مثالِ حداکثری مثلا می‌شود به عقیده‌ی نژادپرستی اشاره کرد. من به هزار و یک دلیل اعتقاد دارم که این ایده‌ای اشتباه/غیر انسانی/غیر اخلاقی/… است و به هیچ وجه کوچکترین احترامی برای چنین عقیده‌ای قایل نیستم. البته سعی می‌کنم فارق از انتقاد تند و بی‌رحمانه، بی‌احترامی‌ای نسبت به خودِ شخصِ صاحب چنین عقیده‌ای نکنم (هرچند که صادقانه اعتراف می‌کنم که در دلم احساس احترامی هم نسبت به چنین شخصی نخواهم داشت).

شاید بتوان دلایل زیادی را بیان کرد که آدم‌ها از عبارت «عقاید هرکس برای خودش محترم است» استفاده می‌کنند. برای بعضی‌ها بیشتر حکم یک ژست روشنفکری را دارد که مثلا به آزادی بیان و عقیده اعتقاد دارند. بعضی دیگر هم از آن به عنوان مکانیزم دفاعی برای فرار از «مورد نقد واقع شدن» استفاده می‌کنند. ولی همانطور که بالاتر هم اشاره کردم، دلیل هرچه باشد چنین حرفی به معنی پایانِ گفتگو و دیالوگ است؛ اتفاقی که اصلا خوشایند نیست.

* البته در مورد اظهارِ نظر به طور مطلق هم حرف و حدیث بسیار می‌توان زد. مثلا اگر عقیده‌ای بسیار غیر اخلاقی باشد یا نسبت به گروهی توهین آمیز باشد باز هم باید این حق برای گوینده‌اش مفروض باشد که به راحتی افکارش را انتشار دهد؟

** البته این نسبی بودن (به نظر من) آنقدرها هم نیست که کلا نتوانیم با هم «دیالوگ» داشته باشیم.

 Posted by at 11:27 pm
May 142013
 

بسیاری عاشق،
بسیاری معشوق،
عاشق و معشوق،
انگشت شماری.

عباس کیارستمی، دفتر «باد و برگ.»

پی‌نوشت: متاسفانه اوضاعِ «وصالِ» همان تعدادِ «انگشت شمار» در بین فرزندان «آدم» هم شرایط بهتری ندارد…

 Posted by at 1:14 am
May 122013
 

مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا وَهُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ

هر كس نيكى به ميان آورد پاداشى بهتر از آن خواهد داشت و آنان از هراس آن روز ايمنند.

[ سوره‌ی نمل، آیه ۸۹ ]

 Posted by at 11:22 pm
May 062013
 

۲۵ فروردین امسال دکتر «مسعود نیلی» مهمان سی و ششمین برنامه‌ی «پایش» بود که دوشنبه‌ها از شبکه‌ی یک سیما پخش می‌شود. در این برنامه دکتر نیلی پرزنتیشنی را در مورد وضعیت کنونی اقتصاد ایران و مقایسه‌اش با وضعیت سال‌های قبل، ارائه کرد. در ابتدا ایشون به ۹ مورد از «مهم‌ترین مسایل اقتصادی پیش روی دولت آینده» اشاره کرد که عبارت بودند از: ۱-وضعیت بازار ارز، ۲- یارانه‌ها و اصلاح قیمت انرژی، ۳- بودجه، ۴- نظام تامین مالی بنگاه‌های اقتصادی، ۵- شیوه اداره بنگاه‌های اقتصادی، ۶- محیط زیست و تنگناهای طبیعی، ۷-تعامل با دنیا، ۸-تورم و ۹-اشتغال.

در ادامه‌ی برنامه دکتر نیلی به صورت جزئی‌تری در مورد اشتغال به عنوان مهمترین چالش پیش رو و همینطور نشانه‌ای برای ارزیابی عملکرد صحیح در سایر بخش‌ها، به ارائه آمارهایی پرداخت. من توصیه می‌کنم حوصله کنید و نگاهی به کل پرزنتیشن بیاندازید. من دو موردِ «متوسط افزایش سالانه شاغلین کل کشور» و «درآمدهای ارزی سالانه حاصل از صادرات کالا و خدمات» را در دو جدول زیر آورده‌ام.

۱۳۸۵-۹۰

۱۳۸۰-۸۵

۱۳۷۵-۸۰

۱۳۷۰-۷۵

۱۳۶۵-۷۰

۱۳۵۵-۶۵

۱۳۴۵-۵۵

۱۳۳۵-۴۵

۱۴.۲

۶۹۵.۴

۴۸۵.۴

۲۹۵

۴۱۹.۱

۲۲۰.۲

۱۹۴.۱

۹۵.۱

متوسط افزایش سالانه شاغلین کل کشور در دوره های مختلف (هزار نفر)

با بررسی این دو جدول به واقعیت عجیب و البته بسیار دردناکی پی می‌بریم که با وجود اینکه بین سال‌های ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۰ درآمد ارزی کشور به طور متوسط سالانه ۲ تا ۳ برابر بیشتر از درآمد سال‌های پیش از آن بوده، ولی میزان اشتغال ایجاد شده بین سال‌های ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۰ خیلی ناچیز (عملا صفر) بوده است! به قول دکتر نیلی ما با یک پدیده‌ی عجیب و نادر در اقتصاد مواجهیم: رشد اقتصادی بدون افزایش اشتغال! (اگر به طور دقیق‌تر به آمارها نگاه کنیم متوجه می‌شویم که در این مدت تعداد زنان شاغل کاهش داشته است!) (البته بد نیست اشاره کنم که گویا رشد اقتصادی سال ۹۱ چیزی در حدود صفر اعلام شده و در مورد سال ۹۲ پیش‌بینی می‌شه که حتی این عدد منفی بشه!)

متوسط درآمد ارزی سالانه

درآمد ارزی کل دوره

دوره‌های زمانی

۵۲.۶

۱۰۰۰

۱۳۳۸-۵۶

۴۷.۳

۵۲۰

۱۳۵۷-۶۷

۳۴.۴

۵۵۱

۱۳۶۸-۸۳

۱۰۷.۱

۷۵۰

۱۳۸۴-۹۰

درآمدهای ارزی حاصل از صادرات کالا و خدمات به قیمت ثابت سال ۹۰

پی‌نوشت: در برنامه‌ی بعدیِ پایش مجری برنامه گفت که در مورد مرجع این آمارها از ما سوال شده و گفته شده که این آمارها غیر واقعی هستند. با پرسش از دکتر نیلی در این مورد ایشان پاسخ داده‌اند که مرجع این آمار اطلاعات منتشر شده توسط سازمان آمار کشور است!

پی‌نوشت: این هم نکته‌ی جالبی‌ست که چنین برنامه‌ای همزمان با برنامه‌ی «نود» پخش می‌شود!

 Posted by at 6:25 pm