May 052013
 

چند وقت پیش هفته‌نامه «تجارت فردا» (شماره ۳۶، ۲۴ فروردین ۹۲) مصاحبه‌ای را از دکتر نیلی، دکتر جبل‌عاملی و … با رابرت لوکاس اقتصاد‌دان مشهور دانشگاه شیکاگو و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل چاپ کرد که خواندنش خالی از لطف نیست. من یک پاراگراف از این مصاحبه را که دکتر لوکاس توصیه به آزادسازی در اقتصاد می‌کند، اینجا می‌آورم:

نیلی: … اگر بخواهیم از توضیحات شما استفاده کنیم، آیا توصیه‌ی ویژه‌ای برای سیاستگذاران ایرانی به منظور افزایش رشد اقتصادی دارید؟

لوکاس: من خیلی در مورد اقتصاد ایران نمی‌دانم. عنصر کلیدی و مهمی که باید به آن اشاره کنم، آزادی اقتصادی است. مردم باید برای شروع ایده‌هایشان آزادی داشته باشند. بنابراین باید آنها را به سمت بهترین راه ممکن که بهترین کارکرد را دارد، ترغیب کرد. این همان چیزی است که در چین شروع شده است. این موضوع در کره جنوبی نیز رخ داده ولی در کره شمالی خیر. منظور من این است که آزادیِ بیشتر منجر به وضعیت بهتر برای توسعه اقتصادی می‌شود. البته برای افزایش رشد اقتصادی به چیزی بیشتر از آزادی نیاز است ولی در عین حال، آزادی عنصر کلیدی محسوب می‌شود. عامل دوم که به سرعت باید رخ دهد، بحث تحصیلات است. ایران باید نیروی کاری تحصیل کرده داشته باشد. اینها دو عنصر اصلی هستند. پدید آوردن چنین شرایطی سخت نیست. ولی در نهایت شما به این سمت خواهید رفت که اجازه رخ دادن چنین چیزی را بدهید. منظور من این است که دستیابی به آزادی اقتصادی یک ضرورت است و حتی اگر موانع زیادی هم وجود داشته باشد، در نهایت اقتصاد به سمت آزادی بیشتر می‌رود.

 Posted by at 1:08 pm
May 022013
 

کسی جایگزین مناسبی برای «گوگل ریدر» سراغ نداره؟ دنبال یه «فید ریدر» آنلاین هستم نه آفلاین. چند تا سایت رو امتحان کردم ولی متاسفانه هنوز جایگزین مناسبی پیدا نکرده‌م…

 Posted by at 2:25 pm
Mar 302013
 

…نُّورٌ عَلَى نُورٍ، يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ…

[ سوره نور، آیه ۳۵ ]

 Posted by at 11:18 pm
Mar 282013
 

من متاسفانه خیلی قرآن نخوانده‌ام و نسبت به مطالب آن تسلط زیادی ندارم ولی در همین حد آشنایی اندکی که نسبت با آن دارم به نظرم کتاب بسیار پیچیده‌ای می‌آید. متنی با ارجاعات بسیار از بخشی به بخش‌های دیگر که داستان‌ها و مفاهیمش را به صورت چندپاره و هر پاره را در قسمتی و متناسب با جریان کلی آن بخش آورده. این پراکندگی روایت کمک می‌کند که مسئله‌ای خاص را هر بار از یک زاویه و با دیدی جدید ببینیم. با این حال همین شیوه‌ی روایت، قرآن را به متنی بسیار پیچیده تبدیل کرده که برای فهمش باید بتوان از این هزارتوی ارجاعات و تکرارها سعی در کشف معنا و مفهومِ مقصودِ اصلی این کتاب داشت. شاید یکی از دلایلی که به خواندن مکرر قرآن توصیه شده همین کسب توانایی تسلط بر مطالب آن باشد که قدم اول در کشف معناها و مفاهیم و رمزگشایی از مطالب آن است.

نکته‌ای که به نظرم جالب آمد و شاید بتواند کمکی به بهتر فهمیدن ساختار این کتاب کند تلاش برای نمایش دادن نحوه‌ی ارجاعات آن در قالب مفهومی شبیه یک «گراف» (و البته شاید نه کاملا یک گراف به معنای کلاسیک آن) است (منظورم از گراف همان چیزی است که در نظریه گراف‌های ریاضیات مورد بررسی قرار می‌گیرد). کاری که به طور خیلی ساده‌تر مثلا در مورد نحوه‌ی ارتباط صفحه‌های «وب» انجام می‌شود و ساختار اتصال شبکه وب را مورد بررسی قرار می‌دهد. در اینجا البته با ساختاری با مراتب پیچیده‌تر سر و کار داریم که به نظر من همین موضوع چنین مطالعه‌ای را جذاب‌تر می‌کند. در  چنین ساختاری ما قائدتا سوره‌ها و آیات را داریم و همینطور کلمات را که می‌توان برای هریک گرهی (node) خاص در گراف مزبور در نظر گرفت (طبعا گره سوره‌ها، آیات و کلمات با یکدیگر متفاوت هستند). همچنین ما مفاهیم عمیق و بنیادی را داریم مثل «توحید»، «تقوا»، «ایمان» و … که فراتر از یک کلمه و یا یک عبارت هستند؛ همینطور ماجراها و داستان‌های قرآن را (مانند ماجرای پیامبران، داستان آفرینش و …) که بسیاری از آنها به دفعات و از زوایای مختلف در سوره‌های مختلف آمده‌اند. به نظرم برای هرکدام از این‌ها هم باید گره خاصی در نظر گرفته شود. نحوه‌ی ارجاعات نیز پیچیدگی‌های خودش را دارد. گاهی کلمه‌ای خاص یا عبارتی عینا در چند جا تکرار می‌شود و گاهی هم با اشاره مختصری مثلا به داستان یکی از پیامبران مواجهیم. گاهی هم ارجاع به یک مفهوم عمیق‌تر را داریم، مثلا آیه‌ای در مورد توحید داریم  یا توصیفی از قیامت. اگر بخواهیم ارجاعات را با یال‌های (edge) گراف نظیر کنیم شاید بهتر باشد چند نوع یال داشته باشیم (که نمی‌دانم معادلی در نظریه گراف دارد یا نه).

من اصلا ایده‌ای ندارم که آیا امکان دارد مدلی ریاضی برای چنین تنوع و پیچیدگی‌هایی در نحوه‌ی ارجاعات قرآن به خودش ارائه داد. و اینکه اگر هم چنین کاری شدنی باشد آیا به درک و فهمِ بهتر ما از این متن کمکی خواهد کرد. حتی مطمئن نیستم قبلا چنین مطالعه‌ای انجام نشده باشد.‌ به هر حال با همه‌ی خامی‌ِ چنین ایده‌ای احساس کردم شاید ارزش مطرح شدن داشته باشد…

 Posted by at 9:40 am
Mar 102013
 

در طول حدود سی سال زندگی‌م این شانس رو داشته‌م که از اولین روزهای کودکی‌م در «یک» خونه باشیم و تغییر مکان ندیم. هنوز هم خونه‌مون (یعنی خونه‌ی پدر و مادرم) همون جای قبلیه که برای من یادآور کودکی‌م، بخش مهمی از خاطرات زندگی‌م و پل ارتباطی‌ای با گذشته‌م است. حتی با این وجود که مدت زیادی رو دور از خونه و خارج از ایران زندگی کرده‌م، هیچوقت مرکز ثقل دنیا از جای اصلیش تکون نخورد. همیشه احساس می‌کردم جایی در دنیا وجود داره که من در اونجا ریشه دارم و هروقت احساس کنم مشکلی برام پیش اُمده می‌تونم به اونجا پناه ببرم (فعلا و در اینجا به درستی یا نادرستی این احساسم کاری ندارم). ولی متاسفانه فکر نمی‌کنم این وضعیت زیاد دووم بیاره.

زندگی مدرن با همه‌ی قدرت و بدون توجه به احساسات و نیازهای روحی آدم‌ها فقط به یک چیز فکر می‌کنه: «پیشرفت». این پیش‌رفتن در عرصه‌های مختلف نمودهای مختلفی داره ولی یکی از مهمترین خصیصه‌هاش اینه که هر چیزی رو که بخواد سدِ راهش بشه با بی‌رحمی تموم از سرِ راهش پاک می‌کنه؛ حالا ممکنه دیر یا زود داشته باشه ولی راه فراری ازش نیست.

چرا اینارو نوشتم؟ چون حالا نیازْ، اشتیاقْ و جنونْ برای ساختنِ خونه‌های بیشتر و بیشترْ به آخرینْ همسایه‌ی این خونه‌ی سرِ نبشِ خیابونْ با دیوارهای مرمری رسیده. گویی که آخرین سنگر از دست رفته باشه و راه فراری برای جلوگیری از این شکستِ حتمی وجود نداشته باشه. احتمالا خیلی دور نخواهد بود زمانی که خاطراتِ کودکی‌م در لابه‌لای خاک‌برداری و پی‌‌ریزیِ جدید گم خواهند شد. من از همین الآن غصه‌م گرفته… و از اون بیشتر برای بچه‌های نسل‌های جدیدتر غصه‌م گرفته که مقتضیات زندگیِ مدرن و شهرنشینی اصلا اجازه‌ای برای شکل‌گیریِ مرکز ثقل و محلی برای ریشه دادن در دنیا بهشون نمی‌ده…

نقل قولی از مارکس در مورد مدرنیته و زندگی مدرن هست که می‌گه: «هر آنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود…» این روزها این «دود شدن» رو با شدت خیلی بیشتری حس می‌کنم.

 Posted by at 9:16 pm
Feb 272013
 

چند وقتی‌ست که کمتر نوشته‌ای در فضای مجازی خوانده‌ام که توانسته باشد حالم را بهتر کند… حال من خوب نیست یا کلا حال همه خوب نیست؟!

 Posted by at 12:31 pm
Feb 212013
 

بعضی‌ها استادِ نظریه پردازی و بررسی تئوریکِ شرایط و مسایل هستن. هرچند که این کار لزوما به معنی موفق بودن این آدم‌ها در حوزه‌ی عمل و تجربه نیست. یعنی لزوما در پیاده کردن همون نظریه‌ها (هر چقدر هم که خوب و عملی باشن) در دنیای واقعی موفق نخواهند بود. گروه دیگه‌ای از آدم‌ها عملگرا هستن و به نوعی به صورت تجربی با همون نظریه‌ها و تئوری‌ها سر و کار دارن؛ هرچند که شاید نتونن به صورت شفاف و مستدل در مورد تجربیات‌شون و تئوری‌هایی که در عمل بهشون دست یافتن، صحبت کنن.

شاید حالت بهتر این باشه که فردی در حوزه‌ی نظر توانایی تئوری پردازی و بررسی نظری مسایل رو داشته باشه و در ضمن همون تئوری‌ها رو در دنیای واقعی هم آزموده باشه، یعنی توانایی به عمل در آوردن اونها رو هم داشته باشه. چنین افرادی احتمالا نظریه‌های معقول‌تر، منطقی‌تر و کاربردی‌تری رو مطرح می‌کنن و به علت توانایی نظریه‌پردازی‌شون در انتقال تجربیاتِ عملی‌شون خیلی کاراتر از بقیه عمل می‌کنن.

متاسفانه فکر کنم تعداد خیلی کمی از آدم‌ها جزء گروه سوم باشن…

 Posted by at 1:45 pm
Feb 142013
 

هرچند که این دو لزوما با هم تناقضی ندارند؛ ولی، مدتی‌ست که به جای نوشتن بیشتر زندگی می‌کنم…

 Posted by at 10:06 pm
Jan 202013
 

تاثیر آهنگ «اسکای فال» روی من خیلی بیشتر از تاثیر عادیِ یک آهنگ است. «اسکای فال» احساسی در من ایجاد می‌کند که نمی‌توانم به راحتی توصیفش کنم. فقط همین را می‌دانم که اثرش چنان عمیق است که چشم‌هایم را می‌بندم و خودم را به دست سرگیجه‌‌ای که از اعماقِ دور و ناشناخته‌ای می‌آید می‌سپارم… یادم نمی‌آید قبلا آهنگی با من چنین کرده باشد…

مطمئن نیستم؛ شاید یک‌جورهایی برایم تداعی‌کننده‌ی حسِ سهمگینِ خودِ زندگی باشد… اینقدر سهمگین و ناشناخته که دچار سرگیجه‌ام می‌کند…

 Posted by at 1:34 pm
Dec 312012
 

– این سومین دفعه‌ست که اُمدم اینجا. هنگ‌کنگ رو می‌شه دروازه‌ی تمدن شرقِ دور و غرب دونست. شهری با فرهنگِ چینی که مدت‌ها (حدود ۱۵۰ سال) زیر نظر انگلیسی‌ها بوده تا اینکه در سال ۱۹۹۷ دوباره جزئی از چین شده. هرچند که بر پایه توافق‌نامه‌ی بین چین و انگلیس قراره تا سال ۲۰۴۷ هنگ‌کنگ از درجه بالایی از خودمختاری برخوردار باشه.

– این تقابل دو فرهنگ شرق و غرب رو مثلا می‌شه در جزیره‌ی هنگ‌کنگ خیلی واضح و حتی تا حدی تو ذوق زننده دید (هنگ‌کنگ چهار بخش مهم داره که بخش اصلی و مرکزی شهر رو جزیره‌ی هنگ‌کنگ می‌گن). جایی که معماری و شهرسازی مدرن و غربی دیوار-به‌-دیوار جنبه‌های سنتی و قدیمیِ زندگی مثل بازار سنتی چینی یا غذاخوری‌های سنتی قرار دارند و ترکیب ناهمگونی رو ایجاد کرده‌اند. من خیلی بین مردم اینجا زندگی نکرده‌ام و نسبت به این نظرم مطمئن نیستم ولی احساس مشابهی رو هم نسبت به زندگی مردم اینجا، خصوصا نسل جوون‌تر دارم که ترکیبی از فرهنگ چینی و مظاهر فرهنگ غربی هستن. فرهنگ‌شون در اصل چینیه ولی خیلی تحت تاثیر مظاهر پیشرفت و تکنولوژی قرار گرفته‌ن؛ آدم یک مقداری تکلیف خودشو نمی‌دونه که بالاخره این هستن یا اون…

– مردمْ اینجا خیلی سرگرم موبایل‌ها و تبلت‌هاشون هستن. مثلا تو مترو یا دارن فیلم (عملا بیشتر کارتون!) نگاه می‌کنن (برای من که این واقعا غیر قابل تصوره آدم سرِ پا فیلم ببینه)، یا دارن بازی می‌کنن یا دارن مسیج می‌فرستن. تقریبا کسی رو ندیدم که تو مترو کتاب دستش باشه یا با موبایل و تبلتش مطالعه کنه. با اینکه به نظر می‌آد جمعیت جوون زیادی داشته باشن ولی من بینشون خیلی کم کسی رو دیدم که مطالعه کنه. بر خلاف سوییس که برای یه مسیر ۱۵-۲۰ دقیقه‌ای بین ایستگاهِ دانشگاه تا مرکز شهر خیلی از آدما سرشون رو با کتاب خوندن گرم می‌کردن.

– هنگ‌کنگ خیلی فروشگاه و رستوران زیاد داره. یعنی به نظر می‌آد تفریح اصلی مردم خرید کردن و رستوران رفتنه. مثل نقل و نبات مراکز خرید کوچیک و بزرگ دارن و مردم برای گردش می‌آن مرکز خرید! بعد به مناسبت‌های مختلف دکورهای رنگی درست می‌کنن، با چراغ‌های رنگی تزیین‌شون می‌کنن، می‌ذارن وسط فروشگاه و مردم می‌آن جلوشون ژست می‌گیرن تا عکس بیاندازن؛ کاری که من اصلا نمی‌تونم درکش کنم!

– تا اونجایی که من فهمیدم اینجا صنعت درست و حسابی‌ای نداره و تعداد زیادی از مردم هم در فروشگاه‌ها، رستوران‌ها و شغل‌های خدماتی کار می‌کنن. با این حال وضع زندگی مردم بد نیست. عملا مردم اینجا دارن سودِ هابِ تجاری بودنِ هنگ‌کنگ در منطقه جنوب شرقیِ آسیا رو می‌برن.

– یه جایی دیده بودم که مردم هنگ‌کنگ در تست آی‌کیو رتبه‌ی اول رو در بین کشورهای جهان کسب کرده بودن. منبع خبر رو یادم نمی‌آد، ولی یادمه چند جای دیگه هم دیدم که رتبه‌ی تست آی‌کیوشون بالا بود. یادمه دفعه‌ی قبل که اُمده بودم از بروبچ اینجا شنیده بودم که آموزش بچه‌ها و اینکه مدرسه خوبی برن خیلی برای پدر و مادرها مهمه. شاید این تا حدی نمره‌ی بالای تست آی‌کیو‌شون رو توجیح کنه. هرچند که من در دانشگاه و با دانشجوهای محلی اینجا و همینطور در برخوردم با آدم‌های عادی در شهر این حس بهم دست نداد و شاید حتی بتونم بگم حس برعکسی داشتم. برای مثال چند روز پیش که رفته بودم بانک، طرف برای کم کردن ۱۰۰۰۰ از ۱۵۰۰۰ از ماشین‌حساب استفاده کرد که من کلی تعجب کردم. با این حال آمار چیز دیگه‌ای رو می‌گه!

– از نحوه‌ی غذا درست کردن و غذا خوردن‌شون اصلا حس خوشایندی بهم دست نمی‌ده. نه اینکه غذاهاشون لزوما بدمزه باشه (هرچند که مزه‌هاشون خیلی نسبت به مزه‌هایی که ما عادت داریم متفاوته) ولی نحوه پختن و خوردنشون اصلا تر و تمیز نیست! خیلی از رستوران‌های محلی‌شون از نظر تمیزی چیزی شبیه کله‌پزی‌های خودمون هستن. بعضی‌هاشون استاد تولید بوهای وحشتناکی‌ان که آدم رو از خوردن هر غذایی زده می‌کنه. و بعد آدم شگفت‌زده می‌شه وقتی می‌بینه آدم‌های زیادی کنار خیابون ایستاده‌ن و دارن از این غذاها می‌خورن! در باب عجیب و غریب بودن عادات غذایی‌شون همین بس که از نوشیدنی‌های مورد علاقه‌شون شیر و لوبیا پخته‌ست. ترکیبی اینقدر عجیب و ناهمگون! هرچند که اونقدر که به نظر می‌رسه چیز بد مزه‌ای نیست! البته این رو هم باید اعتراف کنم که اینجا غذاهای خوشمزه هم خورده‌م که کلی باعث لذت و شادی شده ولی این در راستای تم اصلی غذاهاشون نبوده.

– سر و صدای شهر به طرز عجیبی زیاده. من همیشه عادت داشتم با موبایلم چیزی رو گوش کنم ولی این کار اینجا غیر ممکنه! با اینکه تهران شهر پرجمعیت‌تر و درهم‌تریه ولی آلودگی صوتیِ تهران اصلا به پای اینجا نمی‌رسه. صدای خود شهر، صدای چراغ‌های راهنما و پله‌برقی‌های مترو که برای هدایت افراد نابینا طراحی شدن، صدای تهویه‌های ساختمون‌ها و در آخر صدای بلندِ صحبت کردنِ مردم تو خیابون‌ها، فروشگاه‌ها و مترو همگی با هم مخلوط می‌شن و هومِ پس‌زمینه‌ی عجیب و غریبی رو درست می‌کنن که آدم سرسام می‌گیره.

– تا اونجایی که من می‌دونم هنگ‌کنگ حدود هفت-هشت تا دانشگاه داره که اوضاع‌شون نسبتا خوبه (از حافظه‌م می‌گم، که دو-سه تاشون رو تو رنکینگ ۱۰۰ تا دانشگاه اول دنیا دیده بودم). حداقل اونقدری که من از دانشگاه خودمون (CUHK) می‌بینم خوب پول خرج می‌کنن. البته چون اینجا درس نداشته‌م خیلی ایده‌ای خوبی در مورد کیفیت استاد‌ها و دانشجوها ندارم. احتمالا بعدا که بتونم بهتر قضاوت کنم در این مورد مطلبی خواهم نوشت…

 Posted by at 7:22 am