Oct 092012
 

پرنده‌ها باز بالای سرم جیر و ویر می‌کنند و من به آسمان نگاه می‌کنم. چیزی در آسمان نیست، جز همان لایه‌ی یکنواخت خاکستری ابر. اصلا باد نمی‌وزد. به زحمت پیش می‌روم. در کرانه‌های خودآگاهی راه می‌روم. موج‌های خودآگاهی غلطان پیش می‌آیند و پس می‌روند، نوشته‌هایی به جا می‌گذارند و درست با همان سرعت موج‌های تازه رویشان می‌غلتند و محوشان می‌کنند. می‌کوشم بین یک موج و موج بعدی به سرعت نوشته‌ها را بخوانم، اما کار سختی است. پیش از آنکه بخوانم، موج بعدی آن را می‌شوید. آنچه می‌ماند پاره‌های پرمعماست.

[ هاروکی موراکامی: کافکا در کرانه*، ص ۵۱۸ ]

ترجمه‌ی: مهدی غبرائی، انتشارات نیلوفر، چاپ اول، پاییز ۱۳۸۶.

 Posted by at 2:39 pm

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

(required)

(required)