Oct 092012
 

میس سائه‌کی شگفت‌زده سر بر‌می‌دارد، و پس از دمی تردید دستش را روی دستم می‌گذارد. «به‌هرحال تو –و فرضیه‌ات– پرتاب سنگی است به هدفی خیلی دور. حرفم را می‌فهمی؟»
سر می‌جنبانم. «می‌دانم. اما استعاره می‌تواند فاصله را کم کند.»
«ما استعاره نیستیم.»
«می‌دانم. اما استعاره‌ها به کمک محو آنچه من و شما را از هم جدا می‌کند می‌آیند.»
نگاهم که می‌کند، لبخند خفیفی به لب‌هایش می‌آید. «این عجیب‌ترین تمجیدی است که تاکنون شنیده‌ام.»
«چیزهای عجیب و غریب زیاد است –اما احساس می کنم کم‌کم دارم به حقیقت نزدیک‌تر می‌شوم.»
«در واقع به حقیقت استعاری نزدیک‌تر می‌شوی؟ یا از لحاظ استعاری به حقیقت واقعی؟ یا شاید اینها یکدیگر را تکمیل می‌کنند؟»

[ هاروکی موراکامی: کافکا در کرانه*، ص ۳۸۵-۳۸۶ ]

ترجمه‌ی: مهدی غبرائی، انتشارات نیلوفر، چاپ اول، پاییز ۱۳۸۶.

 Posted by at 12:00 pm

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

(required)

(required)