Jul 232013
 

کلمات رامم نیستند. نه اینکه قبلا بوده‌اند و الآن نیستند؛ هیچوقت درست و حسابی رامم نبوده‌اند. خودم می‌دانم، نوشته‌هایم الکنند. می‌خواهم چیزی را بگویم ولی هر کاری می‌کنم دست آخر نمی‌شود آن چیزی که در سرم می‌گذرد. چفت و بست کلمات خوب از کار در نمی‌آیند، جملاتْ درست پشت سر هم قرار نمی‌گیرند و آخرسر یک نوشته‌ی سرهم‌بندی شده روی دستِ منِ خسته از نوشتن باقی می‌ماند. تصویر خودم را همانند معلولی می‌بینم که مشکلات حرکتی دارد و سعی می‌کند بدود. در نهایتْ تلاشش نمایش مضحکی از دویدن می‌شود.

همه‌ی اینها امشب زیر نور ماه به ذهنم آمد… همین ماهی که زیباست و در عین زیبایی‌اش هر چه غم در اعماق وجودت داری را بیرون می‌کشد و مقابلت ردیف می‌چیند… تو ولی در ظاهرْ آرامْ، خود را در سکوت شب رها کرده‌ای و به ماه خیره شده‌ای… و این زبان الکن قادر نیست آنچه بر سرت در همین چند لحظه می‌رود را بیان کند…

پی‌نوشت: من [زبان] سرم نمی‌شود ولی… راستی دلم که می‌شود.

 Posted by at 12:27 am

  2 Responses to “زیر نور ماه”

  1. احسنتم

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

(required)

(required)