Jun 262014
فکر کنم گرمازده شدهم… حالم خیلی سرجاش نیست و اصلا جون ندارم سرپا بایستم… نمیدونم چی شد که یاد مادرِ پدربزرگم افتادم که بهش ننهآقا میگفتیم. من خیلی بچه بودم که میرفتیم و بهش سر میزدیم. یه رادیو ضبط قدیمی داشت که بعدترها ما هم یکی مثلش رو داشتیم. شاید از پدربزرگم گرفته بودیم… یادم افتاد که نه تنها خیلی وقته که ننهآقا از دنیا رفته، حتی از فوت پدربزرگم هم دو-سه سالی میگذره… و احتمالا چند وقت دیگه از ما هم خبری نیست… دلم برای این زمانهایی که این قدر سریع گذشتهن و میگذرن گرفت!