Jun 072015
خیلی کم پیش میآید… گهگاهی شهابی ظاهر میشود و درخشش آن و دنباله اسرارآمیزش شگفتی به بار میآورد. ولی تا به خود بیاییم و بخواهیم جزییاتش را خودآگاهانه و دقیقتر مشاهده کنیم، از نظرها ناپدید میشود و فقط خاطرهای محو از آن در ذهنمان باقی میماند؛ همراه با احساسی بیان ناشدنی که در نزدیکترین تقریب شاید چیزی بین دلهرهای خفیف و شوقی لرزان باشد… [دنیا جای عجیبیست!]
درباره ی پستت حرفی ندارم چون حرف نداره اما جمله ی آخرش و که خوندم ناخودآگاه یاد جمله ای از رسول یونان افتادم که اصلاً ربطی به پست نداره. :دی “جهان جای عجیبی ست؛ این جا هر کس شلیک می کند، خودش کشته می شود. ا
آن تیرهای نورانی که گاه گاه ، بر جان سیاه شب فرو می رود ، تیر فرشتگانِ نگهبانِ ملکوت ِخداوند در بارگاه آسمانی اش که هر گاه شیطان و دیوان هم دستش می کوشند به حیله ، گوشه ای از شب را بشکافند و به آن جا که قداست اهورایی اش را گام هیچ پلیدی نباید بیالاید و نامحرم را در آن خلوت انس راه نیست ، سر کشند تا رازی را که عصمت عظیمش نباید در کاسه ی این فهم های پلید ریزد ، دزدانه بشنوند . پرده داران حرمِ سترِ عفافِ ملکوت ، آن ها را با این شهاب های آتشین می زنند و به سوی کویر می رانند . بعدها معلّمان و دانایان شهر خندیدند که : نه ، جانم ! این ها سنگ هایی اند باز مانده ی کُراتی خرابه و درهم ریخته که چون با سرعت به طرف زمین می افتند ، از تماس با جَو آتش می گیرند و نابود می گردند … ..
دکتر علی شریعتی/کویر