از آنجایی که بیتقوایی مفهومی انتزاعی است که شاخ و دم ندارد (!)، شناختن آن و مصداقهایش کار چندان آسانی نیست! به همین علت گفتم شاید مفید باشد چند موردی که اذیتم میکنند و فکر میکنم از مصادیق آن باشند را اینجا بنویسم. اینکه صفت «معصوم» را برای بیتقواییهایمان انتخاب کردهام ناشی از دید نه چندان بدی است که در جامعه ما نسبت به اینگونه اعمال ایجاد شده و زشتی چنین کارهایی بسیار کمتر از چیزی که واقعا هست، در نظر گرفته میشود. وارد جزییات نمیشوم و به طور مختصر به چند مورد اشاره میکنم.
۱- کم اهمیت دانستن حقوق دیگران (که معمولا به پایمال شدن آنها منجر میشود):
در اینجا منظورم لزوما آن حقوق بزرگ و اساسی آدمها نیست (که البته آنها هم سر جایشان خیلی مهم هستند). هر آدمی در هر جامعهای حقوقی دارد که به ظاهر شاید چندان هم با اهمیت نباشند ولی اینها خطوط قرمزی هستند که بقیه باید رعایتشان کنند (شاید همین که در «ظاهر» این مسایل چندان با اهمیت به نظر نمیرسند باعث شده که در عمل هم کم اهمیت در نظر گرفته شوند). قوانین رانندگی، رعایت کردن حال همسایه، درست مصرف کردن منابع مشترک (آب، برق، سوخت و …)، کم کاری نکردن در مورد فردی که از بد حادثه کارش دست ما افتاده و هزاران مورد دیگر جزء این حقوق (به ظاهر نه چندان با اهمیت) شمرده میشوند. زندگی در یک جامعه بزرگ و مدرن پیچیدگیهای زیادی با خود به همراه میآورد که یکی از مثالهایش درهم تنیدگی بسیار چگال حقوق آدمها با یکدیگر است. شاید متوجه نباشیم ولی یک اشتباه کوچک یا خطا در نادیده گرفتن حقی ممکن است منجر به بروز واقعهای بسیار ناخوشایند شود (مثالها زیادند ولی برای طولانی نشدن، یافتن آنها به عهده خواننده گذاشته میشود! به نظرم جستجو کردن برای چنین مثالهایی به جا افتادن اهمیت موضوع کمک میکند!). به همین دلیل خوب است تمرین کنیم که نسبت به حقوق همدیگر به معنای واقعی کلمه «حساس» باشیم.
۲- صاف نکردن حسابها:
این مورد را شاید بتوان به عنوان مصداقی برای نکته قبل در نظر گرفت. به هر حال خوب است یاد بگیریم در همه موارد (نه لزوما فقط موارد مالی) حسابهایمان را با بقیه آدمها صاف کنیم. مثال واضح قضیه همان حساب و کتاب کردنهای مالی است که حتی این مورد خاص هم در بسیاری مواقع محترم شمرده نمیشود. اخیرا مثال خیلی تکراریاش را در روابط بین مسافرین و راننده تاکسیها دیدهام که کسی پول خرد ندارد تا بقیه پول طرف مقابل را پس دهد و برایش مهم هم نیست که حداقل زبانی از دل طرف مقابل در بیاورد (قضیه در ظاهر خیلی کم اهمیت است چون مقدار پولی که جابجا میشود خیلی اندک است. ولی واقعا نباید اینطور باشد و این کم اهمیت شمردن، خصوصا وقتی عمومیت مییابد، نشان از عدم حساسیت یک جامعه نسبت به اخلاقیات و حقوق دیگران است).
غیر از مسایل مالی موارد زیادی وجود دارند که برای صاف کردن حسابها باید با همدیگر حرف بزنیم. باید چیزهایی که ما را ناراحت میکنند به بقیه منتقل کنیم و مواردی که باعث آزار آنها شدهایم را از زبانشان بشنویم و سعی کنیم از دل آنها در بیاوریم. در چنین مواردی نیز برای بسیاری مهم نیست که رفتارشان چه تاثیری بر بقیه گذاشته است. حواسمان نیست که این خردهنارضایتیها وقتی جمع شوند کار دستمان میدهند!
۳- قبول مسئولیت بدون داشتن تخصص:
ایده اصلی این پست در واقع با این مورد شروع شد. ماشاءالله مثالهای آدمهایی که بدون داشتن تخصص در مسندهای مختلفی گماشته میشوند و خودشان هم با وجود آگاهی از عدم صلاحیتشان قبول مسئولیت میکنند آنقدر زیاد است که لازم به ذکر نمونه نیست. برای من یکی از بدترین انواع بیتقوایی همین است که کسی به کاری وارد نباشد و ادعای انجام آن را داشته باشد. هر چه هم مسئولیت آن جایگاه بیشتر باشد میزان بیتقوایی فرد بیشتر است. بخشی از این مشکل ناشی از ساختار سیستم است، به این معنی که وقتی ساز و کار سیستمی برای ارزیابی، ارتقاء، تشویق، تنبیه و … مشکل داشته باشد نتایج خوبی به بار نمیآید و آدمهای بیلیاقت بالا میآیند. در اینجا ولی به این جنبه موضوع کاری ندارم. بخش فردی قضیه در اینجا برایم مهمتر است چرا که مستقل از اینکه سیستم و جامعه چگونه طراحی شدهاند، هر فرد باید رفتار درست و اخلاقیای انجام دهد. مثل موارد پیشین، عمومیت زیاد این مورد است که باعث نگرانی میشود. خیلی از افراد جامعه ما دچار این تب شدهاند که خودشان را به نحوی «بالا بکشند». اینکه کسی لیاقت آن جایگاه را دارد یا نه اصلا برای کسی مهم نیست! نکته دیگری که قضیه را برای جامعه ما جذابتر (اعصاب خورد کنتر!) میکند وجود آدمهاییست که «ادعای» تقوایشان گوش فلک را پر کرده و در چنین حالی دچار چنین بیتقوایی عظیمی میشوند!
۴- تقلب (ویکیپدیا: تقلب نوعی از دروغ، کلاهبرداری و حیلهگری است که باعث ایجاد برتری ناعادلانه متقلب بر دیگران میشود. سایت واژهیاب هم برای تقلب مینویسد: ناراستی و دورویی و مکر و حیله و دروغ و نیرنگ و خیانت و نفاق و نادرستی):
من در اینجا کاری به کلاهبرداریهای بزرگ ندارم. بلکه منظورم همین خرده زرنگبازیهایی است که گاه و بیگاه و در شرایط مختلف از خیلی از ما سر میزند. کارهایی که بیاهمیت شمرده میشوند ولی دقیقا به دلیل همین کوچکی و بیاهمیت بودن ظاهریشان به سرعت به بقیه هم سرایت میکنند و باعث ایجاد یک فساد عمومی میشوند؛ چیزی که متاسفانه شاهدش هستیم. تقلب و فسادِ ناشی از آن آرامش و اعتماد را از یک مجموعه (جامعه) میگیرد، خلاقیت را بیارزش میکند و عقل محاسبهگر را به بدترین شکل ممکن به کار میبندد. نتیجهاش تباهی محض است!
۵- عدم وفای به عهد:
این هم از آن مواردیست که متاسفانه خیلی زیاد اتفاق میافتد. قول و قرارهایمان چندان برایمان محترم نیستند. اگر دیر سرار قرار برسیم و اگر قول انجام کاری داده باشیم و با سبکسری فراموش کرده باشیم، چندان ناراحت نمیشویم. به راحتی به خاطر منافع خودمان از قول و قرارهایمان با دیگران چشمپوشی میکنیم. کسی که برای حرف خودش و برای قولهایش ارزش قایل نیست در واقع نه برای خودش ارزش قایل است نه برای طرف مقابلش. واقعا نمیدانم چه چیز قرار است ستونِ نگهدارنده جامعهای باشد که آدمهایش مثل آبخوردن قولهایشان را زیر پا میگذارند.
۶- داشتن معیارهای دوگانه (در اداره برای کار راه انداختن، در اطلاعات دادن، در مورد قضاوت کردن، در مورد سر کاری گماشتن و …):
این مورد هم از مواردی است که به صورت وسیع در جامعه ما نهادینه شده و به نحوی با بقیه انواع بیتقوایی و فساد در هم تنیده شده است. فقیر و غنی بودن، بزرگ و کوچک بودن، آشنا و غیر آشنا بودن، زن و مرد بودن، ظاهر مذهبی داشتن یا نداشتن، از یک جناح و گروه سیاسی بودن یا نبودن بودن یا نبودن و کلی عوامل دیگر در بسیاری از موارد تاثیر زیادی بر نتیجه کار دارد. این رفتار دوگانه باعث گسترش بیعدالتی در جامعه میشود. در اینجا با یک بیعدالتی وسیع و نه چندان خودآگاه طرف هستیم که در وجود جامعه ما رسوب کرده و از بین بردن آن کار بسیار دشواری است. بسیاری از این معیارهای دوگانه چنان برای همه عادی شدهاند که تنها در صورتی به وجود آنها «خودآگاه» میشویم که مدتی از جامعهمان دور باشیم یا با یک دید خیلی دقیق به نقد جامعه بپردازیم.
سلام استاد، صرفا یه غلط املایی وجود داشت که گفتم مطرح کنم: جناه با «ح» است.
ممنون
سلام. ممنون، اصلاح شد! 🙂