هاشمی فوت کرد. دیروز که خبر را دیدم باور نمیکردم. در یک حالت شوک قرار داشتم. نه اینکه مرگ باور کردنی نیست، که هست. ولی انگار هنوز وقتش نبود. تصاویر زیادی از ذهنم میگذشتند؛ از کودکیام، از دوران جنگ، از زمان فوت امام. مهمترین حسم اما یکجور حس ناامنی بود. ناامنی از تغییر شرایط. بعد هم اندوه، از نبودن آدمی که در شرایط حاضر وجودش خیرات زیادی داشت.
هاشمی هم مثل اکثر آدمها خاکستری بود. آدمی بود که تاثیر زیادی در وضعیت کشور داشت. ولی با توجه به اطلاعات ناقصی که داریم، قضاوتکردن دربارهاش راحت نیست. با همه اینها در جمع حس مثبتی نسبت به او داشتم و ویژگیهایی داشت که همیشه مورد احترامم بود.
با اینکه همنسل پدربزرگهایمان بود، شرایط زمان و تغییرات وضعیت دنیا و جامعه را خیلی بهتر از بسیاری افراد دیگر درک میکرد. هاشمی دهه شصت، دهه هفتاد، دهه هشتاد و دهه نود آدمهای متفاوتی بودند. به معنای واقعی کلمه سیاستمدار بود و هوش سیاسیاش باعث میشد که خیلی بهتر از امکانات واقعیاش بازی سیاسیاش را پیش ببرد. آدم بلندنظری بود و این بلندنظری خیلی برازندهاش بود. در میان همه ویژگیهایش اما، صبرش را خیلی دوست داشتم. صبر برای هر انسانی زیبنده است ولی برای یک سیاستمدار از لازمترین ویژگیهاییست که باید داشته باشد. با همین صبرش کارهایی کرد که با هزار قدرتنمایی و سخنرانی و خطابه نمیشد کرد. به نظرم یک فرد باید شخصیت خیلی قویای داشته باشد تا بتواند در فراز و نشیبهای روزگار صبری چون صبر هاشمی داشته باشد. روحش شاد.