گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه
ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو
بعد از مدتها امشب توانستم و وقت کردم چند خطی برای خودم بنویسم. چیز مهمی نبود، از روزمرههای اینجا نوشتم تا بعدا بعضی از وقایع این روزهای شلوغ را به یاد بیاورم… متوجه شدم که چقدر به نوشتم نیاز دارم و چقدر این مدت که نتوانسته بودم چیزکی بنویسم سخت میگذشته و خودم حواسم نبوده است!
باید بیشتر بنویسم… خصوصا از این روزهای عزیز!
باران میبارد… باشد که روح این شهر خسته اندکی آرام گیرد…
أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاء (۲۴) تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (۲۵)
آيا نديدى خدا چگونه مثل زده سخنى پاك كه مانند درختى پاك است كه ريشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است (۲۴) ميوهاش را هر دم به اذن پروردگارش میدهد و خدا مثلها را براى مردم میزند شايد كه آنان پند گيرند (۲۵)
[ سوره ابراهیم ]
قطرات آب فرو میریزند.
ستارهها در آسمان سوسو میزنند، و با هر چشمکی خبر از گذشت زمان میدهند.
رودها به سمت سکونِ آبی دریا جریان دارند.
روزها از پس شبها میآیند و میروند؛ ماه از پی خورشید.
برگهای گلم زرد میشوند؛ گلهای تازهاش شکفته!
قطارهایِ خطوطِ درهم و برهم میآیند و میروند.
در سکونِ ظاهری منعکس در چشمهایم، خودم را به دست بادهای فصلیِ خنک و نوازشگر سپردهام. اما در پس این سکونْ، من در رفت و آمدم! از خودم، به خودم، به ایستگاههای قطارهای شهری، به شهرهای ساحلی، به غروبهای دلتنگ و خسته، به اوج گرفتنها در آسمان، به پرسه زدنها در جنگلهای تنهایِ ساکت و دور، و به گم شدن در درهمی و برهمیِ خطوط قطارهای شهرهای درهم و برهمِ روزگارِ تنها و غمگینِ مردمانِ ناشاد!
قطارها در رفت و آمدند…
و لحظات…
به سرعت سپری میشوند…
بعد از اینکه ابراهیم (ع) از قومش، که به علت ماجرای شکسته شدن بتها از دستش عصبانی بودند و آتشی برای نابود کردن او فراهم کرده بودند، رویگردان میشه با یک حس خیلی خوبی این جمله رو میگه:
وَقَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي سَيَهْدِينِ
و [ابراهيم] گفت من به سوى پروردگارم رهسپارم زودا كه مرا راه نمايد.[ الصافات: ۹۹ ]
نکتهای که در این در جمله برام جالب بود اینه که حضرت ابراهیم این حرف رو نه در اوایل راه که بعد از پشت سر گذاشتن آزمایشهای زیادی بیان میکنه. انگار که بعد از همهی این ماجراها تازه سفر اصلیش شروع میشه.
کمتر از یک ماه دیگه اینجا هستم و قراره برگردم ایران؛ قائدتا برای همیشه. دارم تلاشم رو میکنم که یک چیزهایی در مورد دلیل برگشتنم به ایران و علت این تصمیمم (که به هیچوجه برام ساده نبود، نیست و احتمالا نخواهد بود) بنویسم. هرچند که الآن به جای اون بیشتر دارم به همین چند ماهی که اینجا بودم فکر میکنم. به زمانی که خیلی طولانی نبود ولی برای من انگار به اندازهی چندین سال گذشت. نه از این بابت که سخت گذشته باشه، بلکه از این نظر که احساس میکنم در همین مدت خیلی چیزها در مورد خودم فهمیدهم. تجربهای که شاید بعدترها در زندگیم به عنوان یک «نقطهی عطف» ازش یاد کنم.
قبل از اینکه بیام اینجا همیشه در ذهنم این تصویر وجود داشت که اینجا امدن فرصت مناسبیه برای اینکه مدتی رو در یک جای غریب، کاملا تنها باشم، به خودم فکر کنم و احتمالا شاید نکات مفیدی در مورد خودم و در مورد زندگی بفهمم. قسمت اول تصویر ذهنیم اتفاق نیافتاد، یعنی از تنهایی خبری نبود! خبری نبود که یعنی خودم نخواستم! در مورد قسمت دوم ولی، با اینکه از آدمها دور نبودم، فرصت خوبی برای درگیر شدن با خودم داشتم. در اینجا باید از خانوم «هورنای» تشکرات ویژهای صورت بگیره! ولی فقط ایشون در این ماجرا دخیل نبودند. نفس اینجا بودن هم تاثیر خوبی بر من گذاشت. حالا درست نمیدونم اینجا بودنش مهم بوده یا در این زمان مناسب «یه جایی بودن» کافی میبود، یا ترکیب زمان و مکان و آدمهایی که دیدمشون همه دستبهدست هم دادند تا این اتفاق بیافته (احتمالا «همهی موارد» به علاوه اِن مورد دیگه جواب صحیح میباشد!).
به هر حال با اینکه هنوز خیلی ازش دورم، ولی در دوردستها کورسویی از آرامش میبینم. و خود همین آروم کنندهست: همینکه که انگار یک proofی پیدا کردی برای «وجود آرامش» خودش آروم کنندهست!
The Avenue of Stars, modeled on the Hollywood Walk of Fame, is located along the Victoria Harbour waterfront in Tsim Sha Tsui, Hong Kong. It honors celebrities of the Hong Kong film industry.
Entering from Salisbury Garden, a 4.5-metre-tall replica of the statuette given to winners at the Hong Kong Film Awards greets visitors. Along the 440 metre promenade, the story of Hong Kong’s one hundred years of cinematic history is told through inscriptions printed on nine red pillars. Set into the promenade are plaques honouring the celebrities. Some plaques contain hand prints and autographs of the stars set in cement, but most of the plaques only contain celebrities’ names as they are now deceased. A 2.5 metre bronze statue of Bruce Lee was erected along the Avenue of Stars in 2005.
[ Wikipedia ]