Jul 012014
 

خواب‌آلود در سالن انتظار هواپیما نشسته بودم و داشتم چایی و کیکم رو می‌خوردم. هنوز هوا تاریک بود و خروس‌خون نشده بود. تو حال و احوال خودم بودم که احساس کردم یه چهره آشنا می‌بینم. خیلی جالب بود! آدمی رو که قاعدتا باید آمریکا می‌بود و هیچ‌وقت هم حضوری همدیگرو ندیده بودیم در اون نیمه‌های شب و در جایی که اصلا انتظارش رو نداشتم دیدم. از چند سال قبل جسته و گریخته وبلاگ «یک لیوان چای داغ» رو دنبال می‌کردم. نویسنده‌ش به نظرم آدم جالبی می‌امد که همیشه دوست داشتم فرصتی پیش بیاد و گپی بزنیم. این بار البته فقط وقت شد سلام و علیکی کنیم. حالم گرفته شد که زودتر از امدنش خبردار نشده بودم تا بیشتر امکان صحبت باشه… به هر حال این دیدارهای تصادفی، با آدم‌هایی که به ظاهر دورند ولی در واقعیت نه آنقدرها هم، خیلی به آدم می‌چسبد!

 Posted by at 2:28 pm
Jun 262014
 

فکر کنم گرمازده شده‌م… حالم خیلی سرجاش نیست و اصلا جون ندارم سرپا بایستم… نمی‌دونم چی شد که یاد مادرِ پدربزرگم افتادم که بهش ننه‌آقا می‌گفتیم. من خیلی بچه بودم که می‌رفتیم و بهش سر می‌زدیم. یه رادیو ضبط قدیمی داشت که بعدترها ما هم یکی مثلش رو داشتیم. شاید از پدربزرگم گرفته بودیم… یادم افتاد که نه تنها خیلی وقته که ننه‌آقا از دنیا رفته، حتی از فوت پدربزرگم هم دو-سه سالی می‌گذره… و احتمالا چند وقت دیگه از ما هم خبری نیست… دلم برای این زمان‌هایی که این قدر سریع گذشته‌ن و می‌گذرن گرفت!

 Posted by at 10:44 pm
May 152014
 

پریشب بود فکر کنم، برای یک لحظه فکر مرگ به ذهنم آمد. آن هم نه به صورت به انتها رسیدن «بودن»، بلکه به صورت تمام شدن فرصت «اختیار داشتن». این دومی هزاران بار از اولی برایم ترسناک‌تر بود!

 Posted by at 11:13 pm
Apr 292014
 

امشب بدجوری دچار بی‌خوابی شده‌ام. همینطور بین خواب و بیداری داشتم از این طرف و آن‌طرف چیزهایی می‌خواندم. به ذهنم رسید که بیایم این را اینجا بنویسم. یعنی دقیقا همین نصف‌شبی احساس کردم باید بیایم این نصیحتم را اینجا بنویسم!
مهم نیست چه عقیده‌ای دارید و مرام‌تان چیست! (یعنی در باب این نصیحتی که می‌خواهم بکنم مهم نیست، وگرنه که کلا خیلی هم مهم است و اگر پای بحث باز شود سر یک «و» بالا و پایین‌اش شب تا صبح می‌نشینم و با شما بحث می‌کنم.)…

داشتم می‌گفتم! مهم نیست چه عقیده و چه مرامی دارید ولی جان هر کسی که دوست دارید هر از چندگاهی منابع خبری معمول‌تان را رها کنید و سرکی به این طرف و آن طرف بکشید. سعی کنید گه‌گاهی حرفی هم از طرف مخالفان‌تان بشنوید. خبرهای گروه‌های دیگر را بخوانید، نگاهی به کتاب‌های نویسنده‌های «غیر هم عقیده» بیاندازید و زمان‌هایی هم (هرچند اندک) با آدم‌هایی که مثل شما فکر نمی‌کنند نشست و برخواست کنید… اینکار هم برای خودتان خوب است و باعث می‌شود دچار جزمیت نشوید و هم برای جامعه‌مان که به شدت متکثر شده است مفید است. جامعه ما به شدت متکثر شده است ولی هنوز خیلی از ما توانایی ارتباط برقرار کردن با آدم‌هایی با عقاید متفاوت را نداریم و تحمل افکار دیگر هنوز برای‌مان بسیار دشوار است. اگر اینکار را زودتر یاد نگیریم این تکثر ممکن است با چندپارگی کل جامعه‌مان بیانجامد!

 Posted by at 2:50 am
Apr 172014
 

از وقتی که به ایران بازگشته‌ام طبیعتا بیشتر درگیرِ کارها و روال‌های اداری شده‌ام و همین باعث شده که از نزدیک با بعضی از مشکلات که در نهایت به پایین آمدن بهره‌وری و کیفیت خدمات می‌انجامد بیشتر آشنا شوم. اگر محدودیت زمان اجازه دهد، دوست دارم بعضی از این مشاهدات را اینجا بنویسم. با این امید که شاید این اشارات، کمک اندکی به یافتن گلوگاه‌هایی بکند که از دلایل عمده پایین بودن بهره‌وری در ایران هستند.

یکی از این نکاتی که نظرم را به خود جلب کرد و خیلی برایم عجیب بود این بود که در عمده موارد تایید رییس مجموعه برای انجام «بسیاری» از کارها لازم است. قاعدتا برای شما هم پیش آمده که در مرحله‌ای از فرایندهای اداری شما باید مدارک‌تان را ببرید اتاق رییس تا تایید او را برای کاری که قرار است برای‌تان انجام دهند داشته باشید.

به عنوان یک مثال دم‌دستی، بعد از اینکه متوجه شدم تا مدتی کامپیوتر نخواهم داشت، تصمیم گرفتم لپتاپ قدیمی‌ام را ببرم بگذارم آفیس. فقط برای اینکه راحت‌تر کار کنم به یک ماوس و کیبورد احتیاج داشتم. تصورِ «خوشحالم» این بود که می‌روم سایت و از مسئول آنجا یک ماوس و کیبورد می‌گیرم. اینجا بود که متوجه شدم سیستم به گونه‌ای طراحی شده که حتی درخواستی چنین پیش‌پا افتاده نیز نیاز به تایید رییس دارد! از بیان جزئیات می‌گذرم ولی همین‌قدر بگویم که تعداد چنین کارهای کم‌اهمیت اینقدر زیاد است که عملا شخصی که وظیفه اصلی‌اش رهبری، سیاست‌گذاری، به‌سازی، جذب سرمایه و نیروی انسانی مجرب و … برای مجموعه تحت نظرش است، به وظایف اصلی‌اش نمی‌رسد و وقتش صرف چنین کارهای بی‌اهمیتی می‌شود. در ضمن اینکار باعث کند شدن شدید فرایندها هم می‌شود. مثلا در مورد ماوس و کیبورد درخواستیِ من، همین فرایند به ظاهر ساده حدود یکی‌دو ماهی طول کشید.

مثال دیگری هم که خیلی برایم جالب بود در مراحل استخدامم برایم پیش آمد. برای پیگیری کارهای استخدامی (که هنوز بعد از مدت‌ها انجام نشده است) به بخش مربوطه مراجعه کردم. متوجه شدم که اکثر کارها انجام شده است و منتظر نامه‌ای از وزارت‌خانه هستند. گویا یکی‌دو روز قبل از مراجعه من، از وزارت‌خانه استعلام کرده بودند و آن‌ها هم منتظر جواب نامه‌ای از ریاست جمهوری بودند. این را که شنیدم کلی احساس مهم بودن به من دست داد! برای اینکه مرا استخدام کنند باید یک دور تا ریاست جمهوری بالا بروند و برگردند! واقعا احساس مهم بودن کردم!

تعجب من از این بود که چرا برای کارهایی چنین پیش‌پا افتاده باید حتما به رییس مراجعه شود! مگر نمی‌شود مسئولیت چنین کاری را به فرد دیگری محول کرد تا سر رییس خلوت شود و به وظایف اصلی‌ترش بپردازد. این‌ها فقط دو نمونه خاص هستند، ولی اگر دقت کنیم چنین مشکلی را به صورت عمده در خیلی از ساختارهای اداری و اجرایی ایران می‌بینیم. هنوز درست دلیل چنین رفتاری را متوجه نشده‌ام، ولی «سیستم» طوری طراحی شده است که تقریبا همه تصمیم‌ها باید توسط رییس تایید شود. در ادامه دو دلیل عمده که برای وجود چنین مشکلی به ذهنم رسیده است را بیان می‌کنم.‌

به نظرم یکی از دلایل چنین رفتاری به روحیه عدم مسئولیت‌پذیری آدم‌ها برمی‌گردد. افراد ترجیح می‌دهند که مسئولیت کارها به عهده شخص دیگری باشد و با گرفتن تایید رییس در هر کاری، عملا مسئولیت همه تصمیم‌ها را بر دوش او می‌گذارند. از طرف دیگر عدم اعتماد آدم‌ها به یکدیگر می‌تواند دلیل دیگری برای چنین رفتاری باشد. به این معنی که افرادی که در هرم قدرت در جایگاه بالاتری هستند به نحوه انجام کارها توسط افراد زیردست‌شان اعتماد ندارند و به همین دلیل احساس می‌کنند که در نهایت همه چیز را باید خودشان چک کنند. اینطور می‌شود که به عنوان مثال برای کوچک‌ترین هزینه‌ها هم باید امضای رییس پای درخواست‌ها باشد. احتمالا این مسئله باید دلایل دیگری (اعم از فرهنگی، اجتماعی، روان‌شناسی و …) نیز داشته باشد که به نظرم جای تحقیق بسیار دارد. ولی شاید در قدم اول مهمترین کار (یا حداقل یکی از مهمترین کارها)، متوجه کردن آدم‌ها به این طراحی بد سیستم و در نتیجه عدم کارایی آن باشد.

مطمئنا پایین بودن بهره‌وری و کارایی در ایران دلایل بسیاری دارد که در سطح‌های مختلف (فرهنگی، اجتماعی، تاریخی، طراحی خود سیستم و …) قابل بررسی‌ست و متن بالا فقط اشاره‌ای به یکی از این دلایل در سطح ساختاریِ سیستم دارد. ولی در عین حال به نظرم این نکته خیلی مهمی‌ست که باید به آن توجه کرد که وقتی سیستمی بد طراحی و پیاده‌سازی شده باشد، عملکرد بهترین نیروها هم در آن به شدت پایین خواهد بود. یعنی در دید کلان برای انجام اصلاحات  به جای تعویض آدم‌ها، باید سعی کرد فرایندها را تغییر داد (یا حداقل توجه کرد که خود ساختار سیستم چه نقش عمده‌ای در عملکرد افراد دارد).

 Posted by at 4:48 pm
Apr 152014
 

قبل‌ترها این نگرانی را داشتم که نکند روزی کلام به پایان برسد. حالا اما اینطور فکر نمی‌کنم! فهمیده‌ام تا روزی که شور زندگی هست، تا وقتی که پرواز خیال هست و تا زمانی که «دوست داشتن» هست، کلمات هستند و کلام جاری‌ست…

پی‌نوشت: این شب‌ها ماهْ کامل است و مسحور کننده… و کلمات…

 Posted by at 10:20 pm
Apr 082014
 

I cannot change you! But I can help you understanding that you need to be changed!

 Posted by at 7:01 pm
Mar 122014
 

مولف بنا به طبیعتش خلق می‌کند؛ باید که خلق کند. از واقعیت شروع می‌کند، ولی پرواز ذهن با خود می‌بردش به دوردست‌ها؛ جایی که مرز واقعیت و خیال دیگر چندان واضح نیست. عموما مولف آدم خواب‌پر شده‌ایست! خواب و بیداری در هم می‌آمیزند و همینطور خیال و واقعیت… در ذهنش به آسمان فکر می‌کند ولی در اثرش به بافته شدن ریسمان‌ها می‌پردازد! مخاطبش اما نه به آسمان می‌اندیشد و نه به ریسمان‌ها! مولف به زیست‌های موازی هم می‌اندیشد. ولی مخاطبش عموما نمی‌تواند رد آن‌ها را در اثر او بیابد؛ یا که آن‌ها را به صورت جابجایی درک می‌کند. در اینجا با یک گسست مواجهیم، انگار که دره‌ای عمیق مولف را از مخاطبش جدا می‌کند. این هم یکی دیگر از تراژدی‌های زندگی‌ست که «مولف» (در معنای عامش) عموما در ارتباط با مخاطبش موفق نیست و از این رو آدم تنهایی‌ست…

مولف‌ اثرش را خلق می‌کند. ولی بعد از بازبینی، به‌‌ نظرش همه‌ی آن در برابر عظمت زندگی‌ حقیر و کوچک می‌نماید! قلمش را بر می‌دارد و خطی بر اثرش می‌کشد… در نظرش همه‌ی تجربه‌ها در برابر عظمت خود زندگی رنگ می‌بازند…

 Posted by at 12:15 pm