Apr 202023
 

داشتم خاطرات دوره دانشجویی را مرور می‌کردم و برای اینکه مطمئن شوم ویکی‌پدیا را هم چک کردم. در کشور سوییس به سه طریق می‌شود از طریق رفراندوم به آرای عمومی مراجعه کرد.

اول اینکه برای پیشنهاد وضع یک قانون جدید، اگر شهروندان بتوانند برای آن موضوع ۱۰۰ هزار امضا جمع‌آوری کنند، پیشنهاد آن قانون از طریق رفراندوم به رای گذاشته می‌شود. در روش دوم، برای تغییر یا اصلاح قوانین موجود، اگر ۵۰ هزار امضا جمع شود، آن موضوع به رای عمومی گذاشته می‌شود. همچنین برای مسایل اساسی‌تر، مانند تغییر قانون اساسی، پیوستن به سازمان‌های جهانی و مانند آن، «باید» از طریق برگزاری رفراندوم به آرای عمومی مراجعه کرد. در سال میلادی قبلی (سال ۲۰۲۲) سه بار در تاریخ‌های ۱۳ فوریه، ۱۵ می و ۲۵ سپتامبر رفراندوم برگزار شده است و در هربار برگزاری چندین مورد به رای گذاشته شده است. شاید برای‌تان جالب باشد برای اینکه تنوع موضوعات را ببینید، نگاهی به ویکی‌پدیا بیاندازید.

با توجه به جمعیت این کشور که عددی به بین ۸ تا ۹ میلیون نفر است، اگر بخواهیم درکی از شرایط برگزاری رفراندوم به نسبت کل جمعیت داشته باشیم، و با در نظر گرفتن جمعیت ایران، مثلا اگر شما یک میلیون امضا جمع کنید، می‌توانید یک قانون جدید را به رای عمومی بگذارید. یا برای تغییر قوانین موجود، ۵۰۰ هزار امضا برای برگزاری رفراندوم کافی خواهد بود. به عنوان مثال، در مورد طرح صیانت که مدتی قبل مطرح شده بود، در ایران بیش از یک میلیون امضا در مخالفت آن در سایت کارزار جمع شد. اگر ایران سوییس بود، برای چنین طرحی به آرای عمومی مراجعه می‌شد و برای خاتمه دادن به ماجرا رفراندوم برگزار می‌شد!

 Posted by at 2:05 pm
Mar 292023
 

این روزها صدای تندروها، مستقل از اینکه از چه جناح و دسته و خواست‌گاهی آمده باشند، بسیار بلند است. تندروها هیچ کاری را که بلد نباشند، یک کار را خوب بلد هستند: موج‌سواری! موج‌سواری بر روی احساسات و هیجانات یک جامعه، موج‌سواری بر روی مشکلات و کاستی‌ها، موج‌سواری بر روی تصویری متوهم از آینده‌ای خیالی… تندروها، از آنجایی که حیات‌شان به استفاده از هیجانات و عقل‌گریزی بستگی تام دارد، یک مهارت مهم دیگر هم دارند. با وجود اینکه ممکن است از خواست‌گاه‌های مختلفی سر برآورده باشند (حتی ممکن از کشورهای مختلف و با فرهنگ‌های متضادی باشند)، ولی به طور خودآگاه یا ناخودآگاه، بسیار عالی به هم پاس‌کاری می‌کنند! و این عمل را چنان ماهرانه انجام می‌دهند که جایگاه خودشان را تثبیت و فضا را برای میانه‌روی و گسترس عقلانیت در جوامع خودشان محدود می‌کنند.

جامعه ما با شرایط پیچیده و مشکلات چندوجهی و کلافی سردرگم از مسایل مختلف روبرو است. در چنین شرایطی مهم‌ترین ابزارهایی که نیاز داریم «عقلانیت» و «میانه‌روی» هستند. ابزارهایی که تندروها با تمام وجود تلاش می‌کنند جامعه از آن‌ها دور بماند. در چنین شرایطی، افرادی که خود را پیرو مرام عقلانیت و میانه‌روی می‌دانند، برای عبورِ به‌سلامت جامعه از بحران‌های پیش‌آمده، وظیفه بسیار خطیری بر عهده دارند.

در شرایط این روزها، صدای عقلا و میانه‌روها خیلی بلند شنیده نمی‌شود. بخشی از این مسئله به این برمی‌گردد که مرام و منش چنین افرادی اجازه نمی‌دهد همان بازی کثیف تندروها را انجام دهند. بخشی هم به شرایط هیجانی جامعه برمی‌گردد که از تعادل خارج شده و متاسفانه راحت نیست توجه آن را به غلط بودن روش‌های تندروانه (و به میان‌برهای خیالی آن‌ها) جلب کرد و به نحوی او را قانع کرد که باید با عقلانیت و به تدریج از این شرایط عبور کنیم.

باز گردم به وظیفه مهم نیروهای میانه‌رو و پیرو عقلانیت که در این شرایط خطیر و به‌دور از تعادل جامعه، که فرصت چندانی هم برای اصلاح نداریم، باید با روش‌های که می‌دانند یا باید به سرعت بیاموزند، سعی کنند صدای خودشان را رساتر کنند و پیام واضحی از تغییرخواهی و نحوه صحیح انجام آن را به جامعه ارسال نمایند. به نظرم نیروها و افرادی که مرام میانه‌روی و پیروی از عقلانیت دارند، از نظر کمیت و کیفیت بخش عمده‌ای از جامعه ما را تشکیل می‌دهند. ولی متاسفانه هنوز آن انسجام و عزم همه‌گیر و ملی برای هم‌صدا شدن و هم‌فکری را ندارند. این نوشته دعوتی است همگانی برای همسویی و همفکری میانه‌روهای جامعه برای گشودن روزنه‌های جدید و خلق فرصت‌های دوباره پیش روی جامعه ایران.

با توجه به فرصت کمی که داریم، افراد علاقمند به میانه‌روی باید تلاش کنند با صحبت، گفتگو و هم‌فکری بین خودشان و بین افراد و گروه‌های مختلف و آگاهی‌سازی جامعه و ایجاد شبکه‌های اجتماعی جدید و سامان‌دهی به شبکه‌های شکل‌گرفته موجود، به راه‌حل‌هایی که اجماع ملی برای برون‌رفت از شرایط حاضر بر روی آن‌ها وجود دارد، برسند.

تاریخ کشورها و سرزمین‌های مختلف را که بررسی می‌کنیم، می‌بینیم که تندروها چیزی در چنته ندارند و پیروی از روش و مرام آن‌ها، هر کسی و با هر مرامی که باشند، جز ویرانی و خسارت برای جامعه نتیجه‌ای نداشته است. وقتی چنین تجربه‌هایی پیش روی عقلا، میانه‌روها، اصلاح‌جویان و دل‌سوزان یک جامعه وجود دارد، باید خیلی منفعل باشند که قافله را به سادگی به عده‌ای بی‌هویت و هوچی‌گر واگذار کنند! فردای روزگار، وقتی گذشته مرور می‌شود، از تک‌تک ما سوال خواهد شد، که در آن بزنگاه تاریخی که توانایی داشتید سیر وقایع را به گونه‌ای دیگر رقم بزنید، چرا منفعلانه کناری ایستادید و از مرامی که به آن باور راستین داشتید، دفاع نکردید!

عقلانیت و میانه‌روی باید با تمام قوا تلاش کند یک اجماع ملی برای گذر از این بحران‌ها شکل بگیرد. و من این روزها نشانه‌های بسیارِ آن را این‌جا و آن‌جا می‌بینم. و همین امر مرا به گذر از این شرایط بغرنج امیدوار می‌کند، هرچند که باور دارم برای مدتی روزهای سختی پیش رو خواهیم داشت.

 Posted by at 1:01 am
Mar 152023
 

یکشنبه حوالی ظهر بود که احساس کردم مفاصلم شروع کرده‌اند به درد گرفتن. سه‌ساعت نگذشته، افقی افتاده بودم و حداقل ۲۴ ساعت به همین ترتیب با تب بالا و بدن‌درد شدید و بی‌حالی گذشت. در بین خواب و بیداری و تب و لرز فقط زنده بودم و زنده بودنم را حس می‌کردم. یک‌طورهایی ناظر نیمه‌هوشیار گذر زمان بودم، ولی حتی آنقدر توان نداشتم که اندکی دستانم را حرکت دهم و این جریان زندگی را لمس کنم. حالت عجیبی بود. انگار باشی، ولی «اختیار» نداشته باشی… در حالی که اختیار یکی از خواستنی‌ترین موهبت‌های زندگی برایم بوده است.

در آن حالت بی‌حالی و بی‌اختیاری، خیلی فکرها از سرم می‌گذشتند… فکر آدم‌ها با مریضی‌های سخت، یاد پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایم در دوران کهولت‌شان، و آینده‌ی خودم(ان) (که شاید خبری از اختیار نباشد). در چنین وضعیت‌های بغرنجی که فرد در لبه‌های هستی سیر می‌کند، بسیاری از مواردی که در حالت عادی برای آدم مهم است، اهمیت‌شان را از دست می‌دهند. اصلا انگار اصالت چیزها در زندگی درست وسط چنین آشفته‌بازارهایی مشخص می‌شود…

 Posted by at 9:20 pm
Feb 072023
 

چند روز قبل که با دکتر علیشاهی سوار مترو بودیم که به خانه برویم، در طول مسیر ایشان صحبت از تجربه ضبط یک جلسه پادکست در مورد زندگی John von Neumann کردند که به دعوت «فارکست» انجام شده بود.
پادکست را گوش کردم و یاد هیجان دوران مدرسه در مورد دانشمندان و پیشرفت‌های علمی در من زنده شد…
پادکست روایت فشرده و جذابی‌ست از زندگی علمی پربار ولی کوتاه فون نیومن، مسئولیت‌های یک دانشمند و شاید در نهایت مواجهه با مرگ…
برای من که بسیار لذت‌بخش بود! توصیه می‌کنم به آن گوش دهید.

 Posted by at 4:14 pm
Dec 282022
 

وضعیت ما را اگر از دور نظاره‌گر باشی، با یک کمدی مفرح و سرگرم‌کننده مواجه خواهی بود که بسیار نکات ظریف طنز و موقعیت‌های ناب کمیک در آن یافت می‌شود! این سِیر وقایع، از فاصله دور، و وقتی درگیر آن نباشی، چنان فرح‌بخش است که می‌توان ساعت‌ها آن را مشاهده کرد و از ته دل خندید!

ولی همین‌که به ماجرا نزدیک می‌شوی، یا جددی‌تر از آن، وقتی در بطن وقایع زندگی می‌کنی، همه آن جنبه‌های کمیک و مفرح در یک لحظه «دود می‌شود و به هوا می‌رود» و جای خودش را به یک تراژدی نفس‌گیر، جان‌کاه و بی‌رحم می‌دهد. وضعیت چنان گران می‌آید که گذشت لحظات مانند سوهانی می‌شود بر وجودت، که با هر رفت‌و‌آمدش، بخشی از «تو» را می‌تراشد و با خود می‌برد.

 Posted by at 4:22 pm
Dec 042022
 

چه تلخ است، که گردش روزگار ما را رو در روی یکدیگر قرار داده است…
چشم در چشم هم، تو از خشم بر من فریاد می‌زنی، و من از عصبانیت بر تو پنجه می‌کشم…
و ما از یاد برده‌ایم، که سال‌ها پیش هر دو از مادری به نام «ایران» زاده شدیم!

 Posted by at 1:01 am
Oct 242022
 

ناراحتم، عصبانی‌ام، مستاصل شده‌ام…
از وضعیتی که در آن گرفتار شده‌ایم، کارد بزنید خونم در نمی‌آید…

برای جوان‌های این کشور غمگینم…
برای همه جوان‌های این کشور، با هر عقیده و نظری که دارند، نگرانم…
نگرانم برای نسلی که بدون اینکه بخواهد، درگیر ماجرایی واهی شده و رودرروی هم قرار گرفته است…

و در میان همه این فکرهای باربط و بی‌ربط که این روزها از ذهنم می‌گذرد، می‌خواهم شما جوان‌های این کشور را مخاطب قرار دهم!

متاسفانه پدران شما و پدربزرگ‌های شما اجازه دادند دیوارهای خودساخته‌ای که پایه‌هایش در اعتقادات و ایده‌های‌شان بود، بین‌شان جدایی بیاندازد. در طول سالیان سال نتوانستند بر این جدایی‌ها غلبه کنند و صرفا به طرد یکدیگر رو آوردند. در این نزاع بر سر افکار و ایده‌ها، نتوانستند روش‌هایی مورد قبول همه‌گان و همه طرف‌های درگیر برای برون‌رفت از چنین شرایطی بیابند. کم‌کم اختلاف سلیقه‌ها و روش‌ها و اعتقادات جای خودش را به کینه و نفرت و انکار داد… انکار دیگری، انکار انسانیت!

در بالاگرفتن خشم و کینه و نفرت در جامعه امروز ما و در بین شما، به نحوی «همه‌ی» آن‌ها (از هر طیف و عقیده‌ای که هستند) را مقصر می‌دانم. متاسفانه «حال امروز ما» میراثی است که برای شما به جای مانده‌است.

با این حال، و در این شلوغ‌بازار مه‌آلود، از شما می‌خواهم که «یاد بگیرید» (که بلد نیستید، که کسی به شما یاد نداده‌است!) به‌دور از کینه و نفرت و خشم، بتوانید با عقاید کاملا متفاوت، در کنار یکدیگر زندگی کنید. به «زندگی» احترام بگذارید و همچنین به «انسان،» که اینها حداقل پایه‌هایی هستند که می‌توانید انسجام یک جامعه را بر اساس آن بنا کنید.

متاسفانه کسی چنین مهارت‌هایی را به شما یاد نداده است و متاسفانه زمان زیادی هم برای یادگیری ندارید! این «تنها راه» (و دوباره و چندباره تاکید می‌کنم تنها راهی) است که می‌تواند جامعه ما را به سلامت از سال‌های پیش رو گذر دهد (سلامت! چقدر در این کلمات و در لابلای این جملات فشرده و موجز، نگرانی نهفته است)! در غیر این صورت جوانی خودتان، میان‌سالی ما و کهنسالی پدران و پدربزرگ‌های‌تان را به باد می‌دهید، به طوری که نه از تاک نشانی ماند و نه از تاک‌نشان!

من نگرانم… برای شما… و برای جامعه‌مان… و اینکه چه بار «مسئولیت» سنگینی بر روی دوش‌های شما قرار داده شده است، در حالی‌که آمادگی پذیرش آن را ندارید. با توجه به عمل‌ها و عکس‌العمل‌های‌تان، به جرات می‌گویم خیلی کمتر از نسلی که انقلاب کرد آمادگی پذیرش چنین بار مسئولیتی را دارید!

ولی می‌گویند سختی‌ها آدم‌ها را بزرگ می‌کند. از اعماق قلبم دعا می‌کنم که همه‌تان «با هم» و «در کنار هم» رشد کنید. رشد فقط برای من، یا فقط برای گروه و دسته‌ی من، فایده و لذتی ندارد، پایدار هم نخواهد بود!
و زندگی «پیچیده» است… و این پیچیدگی‌های زندگی معمولا با معصومیت و ایده‌آل‌گرایی جوانی میانه‌ای ندارد! و تو چه دانی که پیچیدگی چیست؟! همه شما، به واسطه انسان‌بودن‌تان، ارزش بالایی دارید. قدر خودتان را بشناسید و خودتان را ارزان ابزاردست این و آن نکنید! پیچیدگی‌ها آدم‌های کارکشته را هم راحت فریب می‌دهند، شما که جای خود دارید! مراقب باشید!

با همه سختی‌هایی که دارد و با همه دشواری راه پیش روی‌تان، در نهایت امیدوارم «بیاموزید» این بار امانت را به درستی تحویل نسل‌های بعدی بدهید. آرزو می‌کنم همه‌تان سی-چهل سال بعد، از شرایط خودتان در آن روزها و عمل‌کردتان در این روزها راضی باشید و به آن‌ها افتخار کنید!

 Posted by at 1:25 am
Sep 152022
 

تقریبا دو هفته‌‌ای تا ۴۰ سالگی‌ام زمان باقی مانده است. حدود ۱۳ سال پیش، در میانِ خواب و بیداری، این فکر از ذهنم گذشت که هنوز تا ۴۰ سالگی فرصت بسیار است. این ۱۳ سال ولی، با همه بالا و پایین‌هایش، مثل برق و باد، مثل چشم‌برهم‌زدنی، مانند گذر نسیمی از کوچه‌ای، (نمی‌خواهم از اضافه کردن تمثیل‌های دیگر دست بکشم تا بلکه زمان متوقف شود ولی…) گذشت. این روزها خیلی سرحال نیستم. احتمالا در اعماق ناخودآگاهم فکر می‌کردم حتما باید در ۴۰ سالگی‌ام اتفاقی بیافتد. حالا انتظار نداشتم پیامبر دنیا یا حتی پیامبر قومی کوچک بشوم، ولی می‌شد چوپان گله خودم باشم! الان ولی، «احساس» می‌کنم همه چیز از دست رفته است… در بهترین حالت احتمالا به نیمه زندگی رسیده‌ام. بخش خوبی از دوران پرانرژی زندگی‌ام را گذرانده‌ام، ولی از خودم میراثی باقی نگذاشته‌ام. امیدی هم ندارم که در سال‌های پیش‌رو میراثی برجای بگذارم…

از طرف دیگر، تا الان می‌شد به هر نحوی که شده است، مرگ را دور فرض کرد. خیلی دور! و در نتیجه آن را انکار کرد. هرچند هنوز برایم مرگ قابل باور نیست، ولی الان احساس شرکت در میهمانی‌ای را دارم که کم‌کم به نیمه رسیده‌است و با اینکه هنوز فرصت هست، ولی دیگر نمی‌توانم وجود ساعتی که در سالن میهمانی است را انکار کنم، و نگران، هرازچندگاهی، نگاهی به گذر زمان می‌اندازم. دیگر کم‌کم مرگ خودش را نزدیک می‌کشد و می‌آید همین دور و برها می‌پلکد.

مرگ خیلی مسایل را بی‌معنا می‌کند و شاید هم به خیلی موارد دیگر معنا می‌بخشد. شاید ما، که اینقدر خودمان را به در و دیوار می‌زنیم و تقلا می‌کنیم، زندگی را اشتباه فهمیده‌ایم… اشتباه فهمیدن مسیری که فقط یک بار از آن گذر می‌کنیم،‌ فاجعه است… و خودآگاه شدن به این موضوع حالم را ناخوش‌تر می‌کند!

احتمالا در روز ۴۰ سالگی (اگر که حادث شود) خوشحال خواهم بود؛ از اینکه ۴۰ سالگی‌ام را دیده‌ام و زندگی بدی هم نداشته‌ام. اما هم‌زمان، از اینکه ۴۰‌سالگی بی‌حاصلی است، ناخوش‌احوال هم خواهم بود و هم‌چنین نگرانْ، که احتمالا زمانی دور یا نزدیک، همین زیست معمولی نیز، به پایان خواهد رسید.

 Posted by at 11:30 pm
Sep 052022
 

کتاب شکار گوسفند وحشی دومین کتابی است که از موراکامی خوانده‌ام. اگر اشتباه نکنم حدود ۱۰ سال پیش اوایل پاییز سال ۱۳۹۱ بود که کافکا در کرانه را پس از فراقت از دکترا خواندم. مدتی بود برگشته بودم ایران و منتظر بودم تا کارهایم درست شوند و برای دوره‌ای بروم هنگ‌کنک. در این بین فارغ از هر دغدغه‌ای بودم و خواندن یک کتاب مناسب واقعا لذت‌بخش بود. کافکا در کرانه (با ترجمه خوب مهدی غبرایی) واقعا چنین کتابی بود. با اینکه آن روزها مریض بودم، ولی کتاب را یک‌نفس خواندم، و لذت خواندن آن پس از یک دهه، هنوز با من همراه است.

چند روز پیش احساس کردم فشار زندگی آنقدر زیاد و طولانی شده است که باید به ادبیات پناه ببرم. بدون هدف خاصی به کتاب‌فروشی نزدیک خانه رفتم و کتاب «شکار گوسفند وحشی» در بین قفسه‌های کتاب نظرم را جلب کرد. خاطره خوش ده سال قبل زنده شد و کتاب را خریدم. شکار گوسفند وحشی ناامیدم نکرد. فضای سورئال و فراواقعی داستان و سبک خاص موراکامی چنان کششی دارد که دوباره کتاب را خیلی سریع تمام کردم. البته باید بگویم به نظرم کافکا در کرانه «به مراتب» داستان عمیق‌تر و چندلایه‌ای‌تری است، ولی دانستن این نکته چیزی از لذت خواندن شکار گوسفند وحشی کم نمی‌کند.

به نظرم آثار هنری خوب، هرچقدر هم فضای شاد و غیر تاریکی داشته باشند، در نهایت آدم را درگیر یک نوع غمی می‌کنند، احتمالا غمی نه چندان شدید، که برآمده از خود زندگی است… اصلا چون ما را درگیر زندگی می‌کنند با خودشان غمی به همراه دارند… و شکار گوسفند وحشی همین کار را می‌کند.

در آخر این را هم بگویم که یک روش ناخودآگاه برای اینکه بفهمم یک اثر هنری واقعا خوب و عمیق از کار در آمده این است که «صبر» کنم و اثر زمان را بر احساس ناشی از آن اثر ببینم. به نظرم آثار سطحی دوام‌شان در وجود ما طولانی نیست و آدم را با خودشان درگیر نمی‌کنند. ولی وقتی با یادآوردن اثری بعد از سالیان سال، هنوز احساس لرزشی در دلم احساس می‌کنم، شبیه احساسی که از مواجه شدن با عظمت خود زندگی به آدم دست می‌دهد، با خودم می‌گویم هنرمند عجب اثری خلق کرده که من را هنوز، بعد از مدت‌ها، درگیر خودش می‌کند. به این ترتیب، کافکا در کرانه حتما برایم کتاب تاثیرگذاری بوده است. با این روش، برای بررسی اثر داستان شکار گوسفند وحشی، باید چند سالی صبر کنم! ولی فکر می‌کنم این داستان اثری باشد که، احتمالا نه به اندازه کافکا در کرانه، ولی درگیرکردن‌هایش ادامه‌دار باشند…

 Posted by at 7:40 pm
Jun 162022
 

قبل‌تر فرصت شده بود ویدئوهای دروس فرایندهای تصادفی و شبکه‌های کامپیوتری را که در دوران تدریس مجازی ارایه شده بودند، در دسترس عموم قرار دهم. اکنون که به نظر می‌آید به پایان دوره تدریس مجازی رسیده‌ایم، ویدئوهای دو درس تئوری اطلاعات و آمار و احتمال مهندسی هم آماده شده‌اند. برای راحتی بیشتر، همه لینک‌های این چند درس را در ادامه قرار می‌دهم.

نظریه اطلاعات و کدینگ (این درس مقطع ارشد و دکترا در ترم پایین ۱۳۹۹ تدریس شده است)

فرایندهای تصادفی (این درس مقطع ارشد و دکترا در ترم بهار ۱۴۰۰ تدریس شده است)

شبکه‌های کامپیوتری (این درس مقطع کارشناسی در ترم بهار ۱۴۰۰ تدریس شده است)

آمار و احتمال مهندسی (این درس مقطع کارشناسی در ترم بهار ۱۴۰۱ تدریس شده است)

#آموزش_برای_همه

 Posted by at 12:51 am