Nov 142013
 

شاید یکی از ویژگی‌های خیلی خاص حادثه‌ی کربلا واضح و شفاف شدن مرزهای بین حق و باطل باشد. معمولا در وقایع عادی زندگی هیچوقت اینگونه خوبی و بدی از یکدیگر جدا نمی‌شوند و در برابر هم صف نمی‌کشند. عموما وقایع و آدم‌هایِ دخیل در آن‌ها درهم‌تنیده هستند و تشخیص صواب از ناصواب بسیار دشوار است. همین هم بهانه‌ای است برای ما که اعمال اشتباه خودمان را به علت دشوار بودن «تشخیص» توجیه کنیم.

وقایعی شبیه حادثه کربلا انگار یکجور اتمام حجت با «انسان» است. حتی اگر شرایط به‌گونه‌ای باشد که تشخیص بین صواب و خطا چندان سخت نباشد، باز بسیاری از ما (به علت جهل  عمیقی که دچارش هستیم، به دلیل ترس از قدرت، به خاطر آمادگی روحی نداشتن و …) راه خطا را انتخاب خواهیم کرد.

به همین دلیل شاید این روزها علاوه بر (و بیشتر از) عزاداری برای مصیبت‌های رفته بر خانواده‌ی پیامبر باید بر سرنوشت تراژیک خودمان بگرییم که حتی در شرایطی که حق و باطل از یکدیگر جدا می‌شوند و به صورت واضحی در برابر هم صف می‌کشند، باز احتمال اینکه راه خطا را برگزینیم بسیار زیاد است.

با این حساب واقعه‌ی روز عاشورای سال ۶۱ هجری از یک رخداد تاریخی صِرف فراتر می‌رود و تبدیل به یک «نماد» می‌شود. نمادی از روز جدایی حق از باطل و سرگردانی «انسان» در این میان. به نظر من یکی از مهم‌ترین دلایل ماندگاری این حادثه هم (علاوه بر ویژگی‌های بسیارِ دیگری که آن‌را از نقطه‌نظر‌های دیگر هم خاص می کند) همین ویژگی بسیار قوی نمادگونه‌اش است.

 Posted by at 7:12 am
Nov 132013
 

نشسته‌ای که ناگهان احساس می‌کنی شاید داستان دوباره به نقطه‌ی آغازینش باز گردد… بغض گلویت را… صحنه‌هایی از ایام کودکی از پیش نگاهت می‌گذرند… و اینگونه مناسک از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شوند… نگرانی‌ای از بابت گذشت زمان وجود نخواهد داشت… چیزی از تازگی و اصالت آن‌ها نخواهد کاست… هزاران سال اساس بر همین شیوه بوده است!

 Posted by at 6:21 pm
Nov 122013
 

پشت پرچین هراس
چشمه‌ساریست زلال، که ز بن چشمه‌ی ایمان جاریست
در کنار چشمه، باغ زیتون در آستانه‌ی صبح
عطر مریم‌ها را در مسیحایی انفاس سپید می‌ریزد
تا تن مرده ز نو برخیزد
نخل‌ها سبز و بلند
خوشه‌هاشان پر بار
حاجتی نیست به سنگ، سر به تعظیم تو دارند انگار

در کنار چشمه، باغ زیتون در آستانه‌ی صبح
عطر مریم‌ها را در مسیحایی انفاس سپید می‌ریزد
تا تن مرده ز نو برخیزد
نخل‌ها سبز و بلند
خوشه‌هاشان پر بار
حاجتی نیست به سنگ، سر به تعظیم تو دارند انگار

پشت پرچین هراس، چشمه‌ساریست زلال

با صدای «سهیل نفیسی»
شعر از: «ناصر زمانی»

 Posted by at 2:52 pm
Nov 092013
 

از کشفیات جدیدم است! احساس می‌کنم در تاریخ سرگذشت بشر، شعر و گریه در یک لحظه کشف شده‌اند!

 Posted by at 5:30 am
Oct 292013
 

این روزها بیشتر سرم به کار گرمه و برای همین هم خیلی توانی برای نوشتن برام باقی نمی‌مونه. نه نوشتن در اینجا و نه نوشتن برای خودم. گاهی چیزهایی به ذهنم می‌رسه ولی در کنار فعالیت  فکری‌ای که کار تئوری آکادمیک لازم داره دیگه رمقی برای فکر کردن ندارم. این هم از مشکلات کار دانشگاهیه که شبانه‌روز باید درگیرش باشی و خیلی بیشتر از ظاهرش از آدم وقت و انرژی می‌گیره، آخرش هم خروجی خاصی ازش در نمی‌آد! (هرچند با همه‌ی این حرف‌ها آزادی و انعطافی که کار آکادمیک داره رو خیلی دوست دارم).

غیر از کار، اگه فرصتی باقی بمونه سر خودم رو بیشتر با پیاده‌روی و عکاسی گرم می‌کنم. هفته‌ی پیش دم غروب با یکی از دوستای پایه‌ی اینجام رفتیم نزدیک دانشگاه برای قدم زدن. کلا قصد راه‌پیمایی طولانی نداشتیم ولی یه راه جنگلی پیدا کردیم و با مقداری «جو دادن» به همدیگه عملا گردش‌مون تبدیل به یک راه‌پیمایی جدی شد. مقدار خوبی از مسیر رو هم در تاریکی لابه‌لای درختا طی کردیم در حالیکه فقط یه چراغ‌قوه‌ی کوچیک همراه‌مون بود. اون شب ماه تقریبا کامل بود و موقع طلوعش خیلی نور طلایی خوبی داشت. دیدن طلوعش از لابه‌لای درختای جنگل واقعا لذت‌بخش بود. خیلی وقتا نور ماه، خصوصا دم طلوع یا غروبِ ماه که رنگش پریده‌ست و نورش به طلایی می‌زنه، یک‌جور حس جادویی به همه چیز می‌ده. اون شب هم بعد از مدت‌ها دوباره چنین حسی داشتم. تو همون تاریکی و لابه‌لای شاخه‌های درختا سایه‌ی یه میمون رو دیدیم که حضور ما باعث برهم خوردن آرامش شده بود و از این شاخه به اون شاخه می‌پرید. آخرهای مسیر هم، وقتی دیگه نفسی برامون نمونده بود و از تشنگی جون به لب شده بودیم (چون آبی با خودمون نبرده بودیم!)، منظره‌ی ساختمون‌های شهر که کنار آب و زیر نور ماه گسترده شده بود خیلی خوب بود… مدت‌ها بود که پیاده‌روی‌ای اینطور حال نداده بود!

 خدارو شکر اوضاع زندگی خوبه و کارها نسبتا خوب پیش می‌ره. فقط شلوغی و سر و صدای شهر خیلی خسته‌م می‌کنه. در همون حدی که آلودگی تهران آدم رو خسته می‌کنه. نمی‌دونم اینا چرا اینقدر سر و صدا تولید می‌کنن. رسما آدم سرسام می‌گیره. از خودشون که موقع حرف زدن رسما داد می‌زنن گرفته تا سر و صدای وسایل حمل و نقل عمومی‌شون، صدای چراغ‌های راهنمایی و پله‌های برقی‌شون (که برای کمک به نابینا‌ها صدا تولید می‌کنن) و تقریبا هرچیز دیگه‌ای که فکر کنید، صداهای بلند تولید می‌کنن. خود شلوغی شهر هم آدم رو خسته می‌کنه. به غیر از شب‌های دیروقت، شهر تقریبا همیشه شلوغه. حتی آخر هفته‌ها هم که آدم انتظار داره خیلی از مردم تو خونه‌هاشون بمونن ولی جمعیت بیرون موج می‌زنه. فکر کنم علتش هم کوچکی خونه‌های اینجا باشه که آدم‌ها رو مجبور می‌کنه برای فرار از تنگی جا از خونه بزنن بیرون. به یکی از بچه‌ها می‌گفتم؛ اینا لذت خوردن آب‌گوشت، کله‌پاچه یا آشِ آخر هفته و ولو شدن بعدش رو اصلا نمی‌چشن، چون خونه‌های کوچیک اینجا چنین امکانی رو بهشون نمی‌ده. (برای مثال و داخل پرانتز بگم که برای یه خونه‌ی ۳۰-۴۰ متری تو یه جای خیلی معمولیِ شهر باید حدود ماهی ۱۰۰۰-۱۱۰۰ دلار اجاره پرداخت کرد).

 هوا یواش‌یواش داره یجور خوبی خنک و ملس می‌شه ولی هنوز خبر جدی‌ای از پاییز نیست و می‌شه با تی‌شرت بیرون رفت. تا اونجایی که یادمه اینجا خیلی پاییز رنگارنگی نداشت و خیلی از درختا همچنان سبز بودن. ولی مطمئن نیستم، شاید دارم اشتباه می‌کنم. هیچوقت بهار اینجا نبوده‌ام ولی شنیده‌ام که فصل پاییزش بهترین فصل اینجاست. و در مورد تابستان هم مطمئنم که بدترین فصل اینجاست، به خاطر هوای خیلی گرم و شرجی‌ای که داره!

 Posted by at 6:45 am
Oct 212013
 
WongTaiSinTemple500

Click on the image to view it larger.

In the autumn brook are reeds full of morning dew.
Bathed in moonlight, courtyard steps are crystal clear.
Tinkling horse-bells echo in refreshing breeze;
Loudly follows the repeating sound of morning bell.

[ poem 17 ]

The scholar’s straightforward advice offended the emperor.
Exiled to the south, he was forever a traveller.
His page was tired and his horse refused to go,
At the gate they were blocked by merciless snow.

[ poem 43 ]

It happens one day when two great debaters meet,
But who can say which one has gained the lead.
For surely, the one’s points are sound and strong,
Yet, the other’s argument is by no means wrong.

[ poem 87 ]

P.S.: This temple is a place that people come to pray and make wishes. It is famous in HK for that it claims to make every wish come true upon request.

 Posted by at 7:28 pm
Oct 212013
 

فکر کن:

اعتباری‌ست برای تنِ آب
شست و شو دادن گیسوهایش

[ رضا براهنی ]

 Posted by at 10:43 am
Oct 202013
 

This is an amazing talk given by “Salman Khan” the creator of the “Khan Academy“. Apparently, they have about one million video watching in a month.

It can be imagined how technology (combined with new ideas/methods to apply it in a proper manner) will change all aspect of our life, in particular our “social life”.

 Posted by at 7:52 pm