شاید نوشتن علاجی باشد بر رنجهای آدمی …، شاید!
ماه شب چهارده، به شادی آمدنت، با تمام وجود هنرنمایی میکرد!
جدیدا از توییتر بیشتراستفاده میکنم و گاهگاهی پستی هم در آنجا میگذارم. از آنجاییکه برای اینجا (یعنی وبلاگم) اصالت بیشتری قائل هستم، اگر پست توییتر متنی باشد که بخواهم بماند سعی میکنم اینجا هم با برچسب Twitter بگذارمش. قاعدتا این طور پستها با حال و هوای توییتر و خیلی مختصر نوشتهشدهاند.
کلا با وجود اینکه این روزها شبکههای اجتماعی مخاطبان بیشتری از وبلاگها دارند، ولی شخصا ماندگاری وبلاگها را بیشتر میدانم. اگر فردی میخواهد برای مدتی طولانی بنویسد، وبلاگ فرم بهتری برای انتقال نظراتش است. البته متناسب با شرایط مختلف میشود مطالب وبلاگ را در شبکههای مختلف همخوان کرد. از مزیتهای دیگر وبلاگ این است که امکان آرشیو و جستجو کردن مطالب در آن راحتتر از شبکههای اجتماعیست. خلاصه کلام اینکه همانطور که بالا گفتم برای وبلاگ اصالت خیلی بیشتری قائل هستم.
متاسفانه امروز صبح، در نوزدهمین سحر ماه رمضان، مادربزرگ نعیمه از دنیا رفت. در این چند ماه گذشته سه نفر از پدربزرگ و مادربزرگهایمان را از دست دادهایم و از هشت نفر فقط دو نفرشان پیش ما هستند. با این رفتنها، آدم احساس میکند بخشی از رابطهاش با دنیا و علت حضورش را در اینجا از دست داده است. خدا همهشان و همهمان را مورد آمرزش و رحمت خاص خودش قرار دهد. ممنون میشوم برای شادی روحشان دعا کنید.
چندوقتیست که احساس میکنم باید صحبتهایی «در مدحِ تئوری» در دانشکده انجام شود و دنبال ایدههای مناسب برای این کار میگردم. احساس میکنم که مباحث «تئوری» از محبوبیت و احترام لازم در سطح دانشکده و بین دانشجوها (چه دانشجویان کارشناسی و چه دانشجویان تحصیلات تکمیلی) برخوردار نیستند. همچنین علوم پایه به طور عام و ریاضیات به طور خاص، آن طور که باید در نظر بچههای کامپیوتر مهم نیستند. با اینکه بنیان اصلی رشته کامپیوتر بر ریاضیات قرار گرفته است، ولی نمیدانم چرا اکثر دانشجوها از آن فراری هستند؛ شاید اهمیت و زیباییهای آن را نمیبینند. به هر حال با این دغدغهها، به سخنرانی تدِ «Cedric Villani» برخوردم که توصیه میکنم حتما آن را ببینید:
روایتهای دوستی را میخواندم… در لابلای نوشتهاش اشارهای داشت به آدمی که به نظرش چند برابر سنش زندگی کرده بود! این نعمت خیلی بزرگیست که کسی چنان زندگی کند که گویی چند برابر سن واقعیاش زندگی کرده، کولهبار تجربه اندوخته و پخته شده باشد.
متاسفانه اکثر آدمهایی که میشناسم «خیلی کمتر» از سنشان زندگی کردهاند!
۱- فردا در انتخابات «ریاست جمهوری» و «شوراها» شرکت خواهم کرد.
۲- چهار سال پیش در چنین روزهایی دلایل خودم را برای رای دادن به روحانی نوشتهبودم (در راستای شرکت «سیاستورزانه» در انتخابات فردا). وقتی امروز، بعد از چهار سال، آن دلایل را میخواندم از اینکه «سیاستورزانه» در انتخابات قبل شرکت کرده بودم و به روحانی رای داده بودم، بسیار راضی بودم!
۳- با در نظر گرفتن شرایط و مشکلات سر راهِ دولت، عملکرد روحانی و تیم همراهش در طی این چهار سال در جمع «خیلی خوب» بوده است. وقتی انتظارات خودم را در چهارسال پیش میخوانم و میبینم که شرایط کشور خیلی بهتر از انتظارات من پیش رفته، خدا را شکر میکنم و بر ادامه همان مسیر مصممتر میشوم.
۴- از مهمترین دلایلی که به روحانی رای میدهم، بازگرداندن «عقلانیت» و «اعتدلال» به مجموعه اجرایی کشور است. همچنین «متخصصین امور» کمکم ارج از دست رفتهشان را در سطوح اجرایی کشور پیدا میکنند و همین امر «امید» به اینکه جهتِ کلیِ حرکت کشور بهسامانترْ پیش رود را افزایش میدهد. ما به عنوان یک «ملت»، به «امید» نیازمندیم. واقعا احساس میکنم عمکرد دولت روحانی باعث ایجاد جوانههای امید در بخشهای مختلف جامعه شده است و از جوانههایی که چهار سال قبل وجود داشتند تا حد خوبی محافظت کرده است.
۵- فردای انتخابات هر کسی آرای بیشتری کسب کند رییس جمهور «همه مردم ایران» خواهد بود. من به عنوان یک شهروند، مستقل از اینکه کاندیدای مورد نظرم رای بیاورد یا نه، تلاش میکنم تا در مواقعی که فکر میکنم لازم است و پای «منافع ملی» در میان است پشتیبانش باشم. در بقیه موارد هم از «منتقدان جدیاش» خواهم بود زیرا که میدانم اگر قدرت «نقد» نشود فاسد خواهد شد.
۶- آخر اینکه برای افرادی که به کسی غیر از روحانی رای میدهند، هرچند که فکر میکنم اشتباه میکنند، احترام قائل هستم. بنابراین مستقل از اینکه به چه کسی رای میدهم/میدهید، دوستیهایمان فردای انتخابات تغییری نخواهند کرد! 🙂
به امید آیندهای بهتر
#تا_۱۴۰۰_با_روحانی
انتخابات سال ۷۶ اول دبیرستان بودم. هشت سالِ بعد از آن، یعنی ادامه دوران دبیرستان و دوران دانشجوییام، مقارن بود با ریاست جمهوری خاتمی. آن زمان شور و حال سیاسی خاصی در جامعه، بین جوانان و در دانشگاهها حکمفرما بود که متاسفانه در سالهای بعد از آن ادامه نیافت و هنوز هم با نشاط سیاسی آن روزها فاصله طولانیای داریم.
یادم میآید آخرین ۱۶ آذری (آخرین روزِ دانشجویی) که خاتمی به عنوان رییس جمهور در دانشگاه تهران حاضر شده بود، با شعارهای تند عدهای از دانشجویان علیه خودش مواجه شد که نمیگذاشتند صحبتهایش را شروع کند. خاتمی در جواب میگوید: «حالا انشاءالله بعد از بنده کسانی خواهند آمد که عمل خواهند کرد و شما نتیجه عملشان را خواهید دید!» و کمتر از یک سال شد آنچه که شد.
ظهور و ادامه پدیده احمدینژاد دلایل زیادی دارد که میتوان (و باید) آن را از زوایای مختلف تحلیل کرد. اشتباهات متعدد اصلاحطلبان، تحلیل غلطشان از شرایط جامعه و خواستهای طبقات مختلف، عدم وحدتشان و … از دلایل مهم ظهور احمدینژاد بود. از طرف دیگر حمایت بیدریغ اصولگرایان در طول هشت سال ریاستجمهوری از وی با وجود اطلاع از مدیریت غلط او و روشهای بحرانزایی که در پیش گرفته بود، شرایط ادامه حضور او در قدرت را فراهم کرد. و همه میدانیم حاصل آن سالها چه شد!
من سال ۸۴، چند ماه بعد از پیروزی احمدی نژاد ایران را ترک کردم و سال ۹۲، چند ماه بعد از پیروزی روحانی به ایران بازگشتم و در دانشگاه شریف مشغول به کار شدم. تاریخ موضوعی که در ادامه بیان میکنم را به طور دقیق به یادنمیآورم ولی زمانی بعد از بازگشتم به ایران بود. روزی با چند نفر از دانشجویان در مورد امید و پیشرفت ایران و مسایل شبیه به این صحبت میکردم. احساس کردم آن طور که من به آینده کشور امید داشتم آنها امید نداشتند و از من خیلی مایوستر بودند. این مطلب را با آنها در میان گذاشتم. یکی از آنها گفت که شما در دوران دانشجویی خود تجربه حضور خاتمی را به عنوان رییس جمهور داشتهاید و ما تجربه دوران احمدینژاد را داشتهایم… حدود یکیدو سال بعد، فرصتی پیش آمد که با یکی از اساتید پیشکسوت رشته برق صحبت کنم. بحث به اینجا کشید که تعداد زیادی از دوستان همدورهای (ورودیهای سال ۷۹ و حوالی آن دورهها) به ایران بازگشتهایم. او بعد از اندکی مکث گفت شاید اینکه شما دوران خاتمی را از نزدیک تجریه کردهاید در دیدی که نسبت به کشور داشتهاید تاثیر مثبت داشته و حس خوبی از بازگشت به ایران داشتهاید… چند روز پیش از یکی از دانشجوهایم پرسیدم که بعد از تمام شدن دوره کارشناسیارشدت میخواهی ایران بمانی یا به خارج خواهی رفت. جواب داد که منتظر است تا نتایج انتخابات روشن شود تا براساس آن تصمیم بگیرد.
در مورد رفتن و بازگشتن دانشجویان و افراد متخصص اطلاعات آماری دقیقی ندارم و بدون چنین اطلاعاتی نمیتوان حرف دقیقی زد. ولی از منظر تحلیل نظری، این ایده که شرایط سیاسی جامعه به طور مستقیم به حفظ یا از دستدادن افراد متخصص ما ترجمه میشود، قابل تامل است. بر این اساس جالب است توجه کنیم که ایدهها و بذر امیدهایی که حدود ۱۵ تا ۲۰ سال پیش در جامعه کاشته شده است در شکلگیری تفکر نسل بعدی و نحوه عملکرد آنها چه تاثیرات مهمی دارد. با همین استدلال، شکلدهی صحیح شرایط اجتماعی در زمان حال در آیندهای که برای کشور متصور هستیم تاثیر بهسزایی دارد.
برای من گروههای سیاسی به صرف نامشان و حرفهایی که میزنند اصلا مهم نیستند و خودم را به طور خاص طرفدار هیچیک نمیدانم. چیزی که برایم مهم است بهبود شرایط کشور و وضعیت تکتک آدمهاییست که در جامعهمان زندگی میکنند. همچنین اعتقاد دارم همه گروههای مطرح سیاسی، منجمله اصولگرایان و اصلاحطلبان (و بقیه گروهها)، اشتباهات زیادی در رفتار و عملکردشان وجود داشته و دارد که هرکدام هزینههای زیادی بر کشور و مردم تحمیل کرده است. اینها واقعیتهای اکنون ماست و ما محکوم به زندگی و عمل در این چارچوب زمانی، مکانی و اجتماعی مشخص هستیم.
با این مقدمات، من در عمل سیاسی خود، به دنبال بهبودِ، هرچند حداقلی، شرایط با توجه به محدودیتهای موجودمان هستم. حدود دوازده-سیزده سال پیش، دانشجویان میتوانستند بدون هیچ ترسی در برابر رییس جمهور این کشور بنشینند و تقریبا هرچه میخواهند به او بگویند و کسی هم با ایشان کاری نداشته باشد. به نظرم نتیجه آن شرایط وجود آدمهاییست که با همه سختیها و ناامیدیها به آینده کشور امید دارند و برای آرزوهایشان تلاش میکنند. من دوست دارم بذرهایی که امروز میکاریم در ده، بیست یا سی سال آینده چنان رشد کنند که آدمهای شاداب و امیدواری داشته باشیم و جامعهمان به سمت وحدت، رشد و بالندگی پیش برود. دقت کنیم مهم است که امروز چه بذرهایی میکاریم!