Oct 092012
 

گرداب زمان تو را بلعیده.
پیش از آنکه بدانی، رویای او دور ذهنت پیچیده. ملایم و گرم، مثل مایع جنینی…
مسئولیتت در اینجا از کجا شروع می‌شود؟ مه را از پیش نگاهت پس می‌زنی و تلاش می‌کنی بفهمی واقعا کجایی. می‌کوشی جهت جریان را دریابی و تلاش می‌کنی به محور زمان چنگ بیندازی. اما نمی‌توانی خط مرز جدایی رویا و واقعیت را تعیین کنی. یا حتی مرز بین واقعیت و امکان را بیابی. تنها به این نکته اطمینان داری که در موقعیت حساس و ظریفی هستی. ظریف و خطرناک. تو را با خود می‌کشد، قسمتی از آن می‌شوی و نمی‌توانی اصول پیش‌بینی یا حتی منطق را به دقت تعیین کنی. مثل زمانی که رودی طغیان کند، شهر را در بر بگیرد و هر جاده و علامتی را زیر موج‌های خود غرق کند. تنها چیزی که می‌بینی، بام‌های ناشناس و خانه‌های مغروق است.

[ هاروکی موراکامی: کافکا در کرانه*، ص ۳۶۹ ]

ترجمه‌ی: مهدی غبرائی، انتشارات نیلوفر، چاپ اول، پاییز ۱۳۸۶.

 Posted by at 11:40 am

 Leave a Reply

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>

(required)

(required)