Dec 212012
 

دارم به یک شِبه-سبزی‌خوار (شِبه-وِجِترین) استحاله پیدا می‌کنم! کِی فکرشو می‌کردم که یه روز از خوردن سوپ نودلی که پر از کاهو و هویج و قارچه لذت ببرم. یا اینکه بعد از غذا بلند شم خیلی شیک برم برای خودم یه ظرف میوه بخرم. و اینکه برم برای ناهار سفارش برنج و سبزیجات بدم…

زندگی چه بازی‌ها که با آدم نمی‌کنه!

 Posted by at 7:12 am
Dec 132012
 

اونایی که تو زندگی به کمتر از «مطلق» راضی نمی‌شن بیچاره‌ن، بیچاره!

پی‌نوشت: شاید باید این رو اضافه کنم که این پست در مذمت مطلق خواستن نیست، بلکه تاکیدیه بر سختی و دشواری این کار…

 Posted by at 4:05 am
Dec 082012
 

فیسبوک (و کلا شبکه‌های اجتماعی مجازی شبیهش) رو دوست ندارم.

اینطور که همه خبرها بی هیچ مناسبتی کنارِ هم می‌آن آدم رو نابود می‌کنه* و همه‌ی حسِ آدم نسبت به زندگی و اهمیتِ رخدادها رو خراب می‌کنه. وقتی اینطور بی‌ملاحظه، درد و شادی آدم‌ها کنارِ هم و در کنارِ جوک و طنز و خبرهای بی‌ربط می‌آد یواش‌یواش حساسیتِ آدم نسبت به اهمیت خیلی از اتفاق‌ها، نسبت به عمق‌شون و نسبت به احساسی که در پَسِشون نهفته‌ست از بین می‌ره. همه چیز در حد یک پیام تهیِ از هرگونه احساسی در یک محیط مجازی کاهش پیدا می‌کنه و ما فراموش می‌کنیم پشتِ همه‌ی این خبرها آدم‌هایی هستند که رنج می‌کشند، شاد می‌شوند و احساس دارند، که در پسِ  پرده احساساتِ عمیقی در جریانه و همین احساسات و عواطف هستند که اصلِ ماجرایی رو می‌سازند و به وقایع معنی و عمق می‌بخشند…

از این کاری که فیسبوک و امثالش به صورتِ ناخودآگاه با آدم‌ها و احساسات‌شون می‌کنند به هیچ وجه حسِ خوبی ندارم…

*: وقتی خبر فوت دوست عزیزی یا خبر حادثه‌ی آتش‌سوزی در مدرسه‌ای در کنار چندتا پستِ جُک و طنز بیایند واقعا به آدم حس بهتری دست نمی‌ده…

 Posted by at 4:33 pm
Dec 062012
 

امیدواری یا ناامیدی یک حالت ذهنی و یک وضیعت روانیه. ولی نکته‌ای که به نظرم خیلی مهمه و ما خیلی وقت‌ها ازش غافل می‌شیم اینه که امیدوار بودن یا ناامید بودن بیش از اینکه تحت تاثیر عوامل بیرونی باشه عملا یک انتخاب شخصیه. ما آدم‌ها خودمون تصمیم می‌گیریم که به آینده و تغییر اوضاع امیدوار باشیم یا خودمون رو تسلیم شرایط محیطی‌مون بدونیم و فکر کنیم سِیرِ وقایع جبری خواهند بود.

چرا توجه به این نکته مهمه؟ برای اینکه ما در عمل دنبال همون چیزهایی می‌ریم که در ذهن‌مون می‌گذره. اگه امکان رخدادی اصلا در ذهن‌مون وجود نداره، اگه هیچ تصوری از امید به تغییر و بهبود اوضاع نداریم و هیچ احتمالی رو برای رسیدن به آرامش و … قائل نیستیم مطمئنا در عمل هم چنین اتفاق‌هایی برای ما نخواهند افتاد…

 Posted by at 9:05 pm
Dec 042012
 

To choose doubt as a philosophy of life is akin to choosing immobility as a means of transportation.

[ Yann Martel, Life of Pi ]

It’s important in life to conclude things properly. Only then can you let go. Otherwise you are left with words you should have said but never did, and your heart is heavy with remorse.

[ Yann Martel, Life of Pi ]

It is true that those we meet can change us, sometimes so profoundly that we are not the same afterwards, even unto our names.

[ Yann Martel, Life of Pi ]

P.S.: I was looking to find some quotes which I remembered from the movie but I couldn’t find the one I was looking for. Instead, I found these quotes from the novel which I think are interesting too! See also these paragraphs about fear from the novel.

 Posted by at 3:21 pm
Dec 042012
 

I was looking for some quotes from the movie “Life of Pi” but instead, I found these great paragraphs from the original novel about the fear!

The emphases are from me.

I must say a word about fear. It is life’s only true opponent. Only fear can defeat life. It is a clever, treacherous adversary, how well I know. It has no decency, respects no law or convention, shows no mercy. It goes for your weakest spot, which it finds with unerring ease. It begins in your mind, always. One moment you are feeling calm, self-possessed, happy. Then fear, disguised in the garb of mild-mannered doubt, slips into your mind like a spy. Doubt meets disbelief and disbelief tries to push it out. But disbelief is a poorly armed foot soldier. Doubt does away with it with little trouble. You become anxious. Reason comes to do battle for you. You are reassured. Reason is fully equipped with the latest weapons technology. But, to your amazement, despite superior tactics and a number of undeniable victories, reason is laid low. You feel yourself weakening, wavering. Your anxiety becomes dread.

Fear next turns fully to your body, which is already aware that something terribly wrong is going on. Already your lungs have flown away like a bird and your guts have slithered away like a snake. Now your tongue drops dead like an opossum, while your jaw begins to gallop on the spot. Your ears go deaf. Your muscles begin to shiver as if they had malaria and your knees to shake as though they were dancing. Your heart strains too hard, while your sphincter relaxes too much. And so with the rest of your body. Every part of you, in the manner most suited to it, falls apart. Only your eyes work well. They always pay proper attention to fear.

Quickly you make rash decisions. You dismiss your last allies: hope and trust. There, you’ve defeated yourself. Fear, which is but an impression, has triumphed over you.

The matter is difficult to put into words. For fear, real fear, such as shakes you to your foundation, such as you feel when you are brought face to face with your mortal end, nestles in your memory like a gangrene: it seeks to rot everything, even the words with which to speak of it. So you must fight hard to express it. You must fight hard to shine the light of words upon it. Because if you don’t, if your fear becomes a wordless darkness that you avoid, perhaps even manage to forget, you open yourself to further attacks of fear because you never truly fought the opponent who defeated you.

 Posted by at 10:30 am
Dec 012012
 

بعد از مدت‌ها دوربین رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…

 Posted by at 9:27 am
Nov 262012
 

من مقاله‌ی «حسین (ع) جنگ‌طلب نبود» از «احمد قابل» که در مورد ماه‌های پایانی زندگی امام حسین (ع) و دلیل خروجش هست رو به تازگی در سایت کلمه دیده‌م (گویا تاریخ انتشار نوشته به سال ۱۳۸۴ بر می‌گرده). این روایت به صورت خاص بر صلح‌طلبیِ امام تاکید داره و برخلاف تصور عده‌ای (تصور رایج دوران ما؟) قصد داره نشون بده امام با هدف قیام مسلحانه و خروج بر حاکم وقت از مدینه خارج نشد؛ بلکه این تصمیم از طرف امام حسین (ع) به این علت گرفته شد که از جانب حکومت (و بعد از مرگ معاویه) عملا دو گزینه پیش روی امام قرار داده شده بود؛ بیعت با یزید و یا مرگ. و امام از روی ناچاری برای نجات جان خودش و خانواده‌اش و حفظ عزتش از مدینه راهی مکه می‌شه و باقی ماجرای تلخی که…

این چند پاراگراف اول مقاله‌ی بالاست که عملا ایده‌ی کلی نوشته رو بیان می‌کنه و بقیه نوشته به ذکر واقعه، بیان تاریخ، شاهد اُوردن، و استدلال کردن در تایید این بخش آغازین مقاله می‌پردازه. خوندن متن کامل مقاله رو توصیه می‌کنم.

… انّی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و لکن خرجت لطلب الإصلاح فی امّة جدّی، ارید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدّی و ابی علیّ بن ابی طالب، فمن قبلنی بقبول الحقّ فالله اولی بالحقّ، و من ردّ علیّ هذا، اصبر حتّی یقضی الله بینی و بین القوم بالحقّ و هو خیر الحاکمین.

متن یاد شده، بخش اصلی و پایانی وصیت نامه‌ی مکتوب سید الشهداء، حسین بن علی (ع) است که فرازهای آغازین آن، مورد توجه سخنرانان و تحلیل‌گران تاریخ عاشورا قرار گرفته، ولی بخش پایانی آن کمتر مورد تحلیل و بررسی بوده است. حتی برداشت‌های رایج از این متن، بر خلاف بخش پایانی و متضاد با آن ارائه شده است. یعنی آنجا که می گوید «… و من ردّ علیّ هذا، اصبر …= … اگر کسی امر به معروف و نهی از منکر و پیشنهادهای اصلاحی مرا نپذیرد، صبر می‌کنم تا خداوند بین من و گروه مسلمانان داوری کند و او بهترین داوران است.»

به عبارت دیگر، از «صبر حسینی» در صورت عدم پذیرش انتقادها و پیشنهادهایش در مورد اصلاح سیاست‌ها در قالب «امر به معروف و نهی از منکر» سخنی به میان نیامده و نمی آید.

بازتاب عملی این فراز از وصیت نامه‌ی امام (ع) را در رفتار ایشان، از هنگام خروج از مدینه تا دوران حضور در مکه و حرکت به سوی کوفه و حوادث بین راه و واقعهی دردناک عاشورا، آشکارا می توان نشان داد که از سوی ایشان بارها مورد تأکید و تکرار قرار گرفته است. گاه با بیان واضح «به نفی اقدامات خشونت بار و مسلحانه» پرداخته است و گاه از همه ی راهکارهای عملی برای «جلوگیری از نبرد مسلحانه و خونریزی بین مسلمین» بهره گرفته و کاملا انعطاف عملی از خود نشان داده است.

البته برای جامعه‌ی شیعی که قرن‌های متمادی، از عالمان سنتی و روشنفکر خویش تحلیل دیگری را شنیده و به آن خو گرفته است، بسیار دشوار است که از واژگانی مثل «قیام حسینی» که به معنی و مفهوم «اقدام مسلحانه و ابتدائی»  و «شورش بر علیه حکومت ستمگر مرکزی» است، دوری گزیند و یا برداشتی دیگر را که نهایتا «گرفتار شدن یک مصلح در چنگ حکومتی ستمگر» را تصویر می کند و در پی اثبات آن است که: «حکومت ستمگر، به تهاجمی گسترده بر علیه یک منتقد مصلح و صلح‌طلب اقدام کرد و با تهدید به مرگ و بر هم زدن امنیت وی، سعی کرد تا او را وادار به تأیید سیاست و حکومت نامشروع خویش سازد و به زور از وی بیعت (رأی موافق) گیرد، تا از مقبولیت او برای تثبیت قدرت خود بهره جوید یا در نبردی نا برابر و تحمیلی، به دفاع از حقوق اولیه‌ی انسانی خود و یاران و خانواده‌اش برخیزد و کشته شود» [بپذیرد].

پی‌نوشت: فایل پی‌دی‌اف مقاله‌ی بالا رو می‌تونین از اینجا دانلود کنین: حسین (ع) جنگ‌طلب نبود

 Posted by at 12:36 pm