Sep 162012
 

موج‌های خشمگین سر بر ساحل سنگی می‌کوبند و صدای غرش‌شان شب را ترسناک‌تر از آنچه هست می‌نمایاند. باید چند صباحی صبر کرد تا ابرهای تیره‌ی طوفان‌زا بگذرند. آنگاه ایستاده بر صخره‌ی سنگیِ مشرف بر دریا، در حالیکه نسیم صبحگاهی می‌وزد، نظاره‌ی طلوعِ خورشید و بازی رنگ‌های آبی و قرمز مایه‌ی آرامش و روشنی دل‌ها خواهد بود…

 Posted by at 9:59 pm
Sep 122012
 

شاید این رنج‌هایی که می‌بریم درمانی باشد بر زخم‌ها؛ زخم‌هایی که می‌زنیم… زخم‌هایی که می‌خوریم…

 Posted by at 11:55 pm
Sep 082012
 

Click on the image to view it larger.

Today, after having a great breakfast in the downtown of Lausanne, when we were walking through the Saturday market, I heard the song “Lemon Tree” from a distance and then after going toward the sound, I found this gentleman who was playing and singing. While I was taking some pictures, I enjoyed listening to one of my favorite songs!

Today is the last Saturday that I am here…

 Posted by at 10:38 pm
Sep 052012
 

این نقل قول از «مصطفی ملکیان» در مورد “پیشرفت” رو چند وقت پیش در وبلاگِ خلاف‌آمدِ عادت دیده بودم. نکته‌ی جالبیه که من قبلا جایی ندیده بودم، برای همین دوست دارم اینجا هم بذارمش:

اولین اثر علم‌زدگی، پذیرش اندیشه‌ی پیشرفت است. حتی کودکان ما هم دائما با این عبارت کلیشه‌ای و قالبی مواجه می‌شوند: بشر در حال پیشرفت است، انسان امروز پیشرفته‌تر از انسان دیروز است، و انسان فردا پیشرفته‌تر از انسان امروز خواهد بود. این اندیشه چنان قالبی و کلیشه‌ای شده است که اگر کسی بگوید “سیصد سال پیش هیچ انسانی قائل به پیشرفت نبوده است”، حرفش را باور نمی‌کنیم.

من یک مقداری سرچ کردم که سخنرانیِ مربوط به این مطلب رو پیدا کنم ولی نتونستم. در عوضش چند جا مطالب شبیه پیدا کردم که اونها رو هم نقل قول می‌کنم:

امروزه یكى از مفاهیم و یافته‌هاى بسیار رایج و مورد فهم و قبول بشر، مفهوم پیشرفت است. امروزه باور عمومى آن است كه بشر روزبه‌روز در حال پیشرفت است. مى‌توان گفت این یكى از فطرتها و اندیشه‌هاى استقرار یافته در اذهان و ضمایر انسان‌هاى امروز است.

اما جالب است بدانیم این اندیشه، بسیار نوظهور است و كمتر از ۲۵۰ سال سابقه دارد. تا ۲۵۰ سال پیش احدى در تاریخ قائل نشده بود بشر در حال پیشرفت است.

اندیشه‌یِ پیشرفت از اواخر قرن ۱۸ به این سو در اروپا ظهور كرد. پیدایش این اندیشه بسته به سه عامل است. سه عامل دست به دست هم داد و بشر آهسته آهسته این اندیشه را باور كرد. به‌گمان بنده نتیجه منطقى هیچ‌كدام از این سه عامل اندیشه‌یِ پیشرفت نمى‌باشد، ولى به لحاظ روان‌شناختى بشر را آماده كرد تا این اندیشه را تلقى و قبول كند…

[ مصطفی ملکیان: انديشه‌یِ پيشرفت در برابر اميد دينى، چاپ شده در روزنامه‌ی ایران، تیرماه ۸۳ ]

و سه عامل اشاره شده عبارتند از: رشد علوم تجربی، رشد فناوری و علم‌زدگی (به این معنی که حقیقتی غیر از آنچه توسط علوم تجربی حاصل می‌شود وجود ندارد).

در مقاله‌ی «مدرنیته را چگونه می‌فهمم» هم آمده:

جهان نگرى مدرنيسم يك جهان نگرى قائل به پيشرفت است. در حالى كه در اديان و مذاهب جهانى نه تنها چيزى به نام پيشرفت وجود ندارد بلكه به جاى آن، ايده‌ی «پس رفت» به چشم مى‌خورد. در جهان نگرى سنتى و دينى، انسان در فطرت خود موجودى آرمانى است. در تقريباً تمامى اديان و مذاهب جهان، براى ديدن و شناختن انسانِ آرمانى، هر چه بيشتر بايد به عقب و به منشأ و سرچشمه بازگشت. به اين اعتبار، انسان نخستين آرمانى‌تر از انسان بعد و بعدتر است. در اديان و مذاهب جهان انديشه پيشرفت ديده نمى‌شود و دقيقاً انديشه ضدپيشرفت ديده مى‌شود. البته اين ايده اديان، در مقام توصيف است نه در مقام توصيه. بدين معنا كه نمى‌گويند پيشرفت نكنيد بلكه مى‌گويند بشر تاكنون پيشرفت نكرده است. متقابلاً در انديشه پيشرفت گفته مى‌شود ما هميشه رو به آينده‌اى حركت می‌كنيم كه فعلاً و عجالتاً در قياس آن آينده در وضعيت بدترى هستيم اما در قياس با گذشته، وضعيت مطلوب‌ترى داريم. به عبارت ديگر انديشه پيشرفت حكم مى‌كند كه وضعيت جهان رو به كمال است. در حالى‌كه در تفكر سنتى و دينى، انسانهاى نخستين انسانهاى آرمانى بوده‌اند و هر چه از تاريخ بشر مى‌گذرد ما از آن وجه آرمانى خود دور مى‌شويم. چنين ديدگاهى البته با جهان نگرى مدرن سازگارى ندارد. به اعتبار چنين ديدگاهى است كه در جهان نگرى مدرن چيزى به نام «جهنم» كمتر ديده مى شود. انسان مدرن در آينده خويش بهشت مى‌بيند نه جهنم. (بگذريم از اينكه مدرنيته در معناى آرمانى خود نه به بهشت قائل است و نه به جهنم) چرا كه به زعم طرفداران مدرنيسم، جهنم اساساً با انديشه پيشرفت ناسازگار است. سازگار نيست كه گفته شود ما به جلو مى رويم ولى مى رويم كه به جهنم برسيم.

[ مصطفی ملکیان: مدرنیته را چگونه می‌فهمم (بخش اول) ]

 Posted by at 8:47 am
Sep 022012
 

Why the iPhone matters: 8 questions for Horace Dediu” is a short but interesting interview with Horace Dediu about the impact of iPhone during these 5 years after its first launch.

I recommend reading the interview to see how Apple has changed the business model of smartphones during a short period of 5 years and how the company has applied the idea of integration to produce more powerful products with interesting features and services.

Here I quote one of the eight questions of the interview which also mentions to the Nokia’s main mistake:

In that same interview, you said that Nokia’s mistake was that “they did not think the basis of competition would change. They thought they were too big to fail. They did not challenge the core business model of hardware-first and try to find an internal disruptive business.” How would you apply these insights to Apple?

Apple changed the basis of competition from hardware as the primary value consumers paid for to a combination of hardware, software and services. Being competitive changed from having good hardware to having good hardware, good software and services — made usable through integration.

Apple has expanded its business model to include services such as iTunes, Siri and iCloud. It can remain disruptive as long as it improves along a dimension which is not good enough. What has been less than “good enough” has been the experience and that was made better through integration. Over time this becomes good enough, and so the company needs to add services (which are [currently] not good enough). Services can include solving deeper customer needs like companionship, assistance, discovery and social bonding.

 Posted by at 12:43 am
Aug 182012
 

این را فردای زلزله‌ی اخیر نوشته بودم:

در اخبار می‌خوانم در آذربایجان شرقی زلزله‌ی شدیدی آمده و آمار کشته‌ها و مجروهین زیاد است، اوضاع مردم حادثه دیده اصلا خوب نیست و درخواست برای کمک زیاد است…

متاسفانه رنج ما آدم‌ها از «دور» خیلی انتزاعی‌ست. خبر حادثه‌ای را در جایی می‌خوانیم، چند قطعه عکس نشان‌مان می‌دهند و یا حتی گزارش تصویری‌ای از شرح ماجرا می‌بینیم؛ ولی هیچکدام از اینها توانایی انتقال احساسِ درد و رنج را ندارند. به نظرم حتی ماجرا فراتر و دردناک‌تر از این است، به نحوی که «حضور فیزیکی» هم توانایی انتقال حسِ رنج‌بَرنده را ندارد. حتی گذشت زمان رنج‌های خودمان را برایمان انتزاعی می‌کند چه برسد به درد بقیه‌ی آدم‌ها. این خاصیتِ رنج است که فرد رنج‌بَرَنده در زمان و مکانِ مشخصی گرفتار شده و در درک درد و رنج خویش تنهاست و همین مسئله قدرت و ابهت درد و رنج را افزون‌تر می‌کند.

در این شرایط برای کمک چه می‌شود کرد (منظورم کمک‌های روحی‌ست؛ کمک‌های عملی را باید از اهل فنش پرسید)؟ بعضی‌ها اهل دل سوزاندن هستند و رفتار دلسوزانه‌ای از خود نشان می‌دهند؛ چیزی که حالِ مرا بدجوری بد می‌کند. در دل سوزاندن نوعی غرور، خودبرتربینی و نگاه از بالا به پایین حس می‌کنم. انگار که حتما دلیلِ معقولی برای رنجِ فرد رنج‌بَرنده وجود دارد و انگار که این رنج‌ها به سراغ ما نخواهند آمد، حالا شاید چون خوب‌تریم، ثروتمند‌تریم، فهیم‌تریم، یا هرچه! اصلا این دلسوزی فاصله می‌اندازد بین آدم‌ها (یا نشان از فاصله‌ی بین آنها دارد).

راه دیگری وجود دارد که به نظرم انسانی‌تر می‌آید. درست است که ما (به عنوان کسی که بیرونِ ماجرایی هستیم) نه تنها نمی‌توانیم در رنج آدم‌ها شریک شویم که حتی توانایی درک درست و کامل احساسات بقیه را در چنین شرایطی نداریم، ولی باز هم می‌توانیم در حد توانمان برای درکِ سختیِ چنین لحظاتی تلاش کنیم. این از نظر من همان مفهوم همدردی‌ست. یعنی «تا جایی که می‌توانیم» (و البته هرگز به صورت کامل نمی‌توانیم)، با کمک گرفتن از تجربه‌های خودمان (در شرایط مشابه)، یا شبیه‌سازیِ ذهنیِ حالاتِ فرد رنج‌بَرنده، تلاش کنیم «درد» او را تجربه (حس) کنیم. این نوع نگاه به نظرم خیلی انسانی‌تر و هم‌سطح‌تر است. به او این اطمینان را می‌دهد این اتفاق برای هر آدمی ممکن بود پیش آید و از این نظر همه‌ی ما به طور یکسان ضربه‌پذیر هستیم. در این صورت فکر می‌کنم هم تسلاهایمان بیشتر به دل می‌نشینند، هم کمک‌هایمان بیشتر موثر واقع می‌افتند، و هم شاید اندکی بتوانیم از تنهایی او بکاهیم.

پی‌نوشت: همین حرف‌ها در مورد بیماری، فقر، ناهنجاری‌های اجتماعی و … هم مصداق دارد. امیدوارم بتوانیم به جای دلسوزی کردن، برای همدیگر همدردی کنیم…

 Posted by at 8:54 pm
Aug 172012
 

و چون به آنان گفته شود در زمين فساد مكنيد مى‏‌گويند ما خود اصلاحگريم (۱۱)
بهوش باشيد كه آنان فسادگرانند ليكن نمى‏‌فهمند (۱۲)
و چون به آنان گفته شود همان گونه كه مردم ايمان آوردند شما هم ايمان بياوريد مى‏‌گويند آيا همان گونه كه كم خردان ايمان آورده‏‌اند ايمان بياوريم هشدار كه آنان همان كم‏خردانند ولى نمى‏‌دانند (۱۳)

[ سوره‌ی بقره ]

پی‌نوشت: این آیه‌ها …، ترسناکن!

 Posted by at 4:59 am