آدمها، حتی آنهاییشان که دوستمان دارند، نه از بدطینتی، بلکه از روی خیرخواهی محض؛ اشارههای ناصواب میکنند، راه را غلط مینمایانند، آدم را به اشتباه میاندازند و اگر حواست نباشد ممکن است بیچارهات کنند و زندگیات را بر باد دهند. اصلا به طرز عجیبی یافتن کسی که بشود به او و راهنماییها و مشورتهایش اعتماد کرد سخت است. این «اعتماد» کلا چیز کمیابیست… اگر پیدایش کردید قدرش را بدانید…
After a long time, today I decided to do some cleanup for my webpage. Maybe the most important one (which also affects the followers of my blog) is the change of the blog’s address.
When I was checking my page, I realized that many different addresses redirect to my weblog, so I decided to unify all of them to the following address: blog.mahdi.jafari.siavoshani.ir. After one or two weeks the old addresses won’t redirect to the blog and more importantly the old Rss feeds won’t be updated anymore. So please add the new Rss feed of the blog (in fact this is the current Rss feed of the blog) if you use Google Reader or other Rss feed readers.
I am sorry for this inconvenience and I hope that this address will remain unchanged for a longer time! 😉
Erica Albright: You are probably going to be a very successful computer person. But you’re going to go through life thinking that girls don’t like you because you’re a nerd. And I want you to know, from the bottom of my heart, that that won’t be true…
It’ll be because you’re an asshole.
Marylin Delpy: [Last Lines] You’re not an asshole, Mark. You’re just trying so hard to be.
Gage: Mr. Zuckerberg, do I have your full attention?
Mark Zuckerberg: [stares out the window] No.
Gage: Do you think I deserve it?
Mark Zuckerberg: [looks at Gage] What?
Gage: Do you think I deserve your full attention?
Mark Zuckerberg: I had to swear an oath before we began this deposition, and I don’t want to perjure myself, so I have a legal obligation to say no.
Gage: Okay – no. You don’t think I deserve your attention.
Mark Zuckerberg: I think if your clients want to sit on my shoulders and call themselves tall, they have the right to give it a try – but there’s no requirement that I enjoy sitting here listening to people lie. You have part of my attention – you have the minimum amount. The rest of my attention is back at the offices of Facebook, where my colleagues and I are doing things that no one in this room, including and especially your clients, are intellectually or creatively capable of doing.
Mark Zuckerberg: Did I adequately answer your condescending question?
هرچند که این سخنرانی قدیمیه و خردادِ سال ۱۳۸۵ انجام شده ولی من تازه پیداش کردهم. متن سخنرانی رو میشه از اینجا و اینجا دنبال کرد. من هم فایل پیدیافش رو گذاشتم اینجا.
همونطور که یک بار دیگه قبلا هم اشارهای کرده بودم، از اینکه ملکیان مستقیما سراغ مردم میره و نقدشون میکنه خیلی خوشم میآد. احساس میکنم تا ما دنبال سرنخ مشکل در شخصیت خودمون نگردیم امکان اصلاح وضعیت موجود رو نداریم. یعنی اگه دنبالِ راهِ حلِ دائمی و طولانی مدتی برای بهبود اوضاعمون هستیم این تنها راهیه که وجود داره، نقد کردن خودمون و فرهنگمون.
حالا در این سخنرانی ملکیان بیست مورد از خصلتهای بدِ فرهنگیِ ما ایرانیان رو میشمره و خیلی مختصر توضیحی دربارهشون میده و اینکه چطور میشه اصلاحشون کرد. به صورت تیتروار به اینها اشاره میکنه:
۱- پیشداوری، ۲- دگماتیسم و جمود، ۳- خرافهپرستی، ۴- بها دادن به داوریهای دیگران نسبت به خود، ۵- همرنگی با جماعت، ۶- تلقینپذیری، ۷- القاپذیری، ۸- تقلید، ۹- تعبد، ۱۰- شخصیت پرستی، ۱۱- تعصب، ۱۲- اعتقاد به برگزیدگی، ۱۳- تجربه نیندوختن از گذشته، ۱۴- جدی نگرفتن زندگی، ۱۵- دیدگاه نسبت به کار، ۱۶- قایل نبودن به ریاضت، ۱۷- از دست رفتن قوه تمیز بین خوشایند و مصلحت، ۱۸- زیادهگویی، ۱۹- زبانپریشی و ۲۰- ظاهرنگری.
در آخر هم ملکیان دو پیشنهاد میده. اول اینکه در مورد درستیِ این موارد فکر کنیم و در صورت درست بودن شخصیت خودمون رو بررسی کنیم قبل از اینکه دنبال پیدا کردن عیبِ بقیه باشیم. پیشنهاد دومش هم خطاب به روشنفکرانه:
… روشنفكران و مصلحان اجتماعی به جای اينكه هميشه مجيز مردم را بگويند و فكر كنند تمام مشكلات متوجه رژيم سياسی است بايد از مجيزگويی مردم دست بردارند و به مردم بگوييم چون شما اينگونهايد حاكمان هم آنگونهاند. حاكمان زایيده اين فرهنگند؛ جامعهای كه فرهنگش اين باشد ناگزير سياستش هم آن میشود و اقتصادش هم آن میشود. خطاست كه روشنفكران و مصلحان اجتماعی برای پيداكردن محبوبيت و شخصيت اجتماعی مجيز مردم را بگويند و بگوييم كه مردم هيچ عيب و نقصی ندارند. چرا كه رژيم سياسی وليده مردم است و رژيم سياسی بهتر به فرهنگ بهتر نياز دارد.
پینوشت: البته من این رو قبول ندارم که این موارد فقط مشکلات ما ایرانیهاست. به نظرم تعدادیشون کلا مشکل همهی آدمهاست که باید مراقب اصلاحش باشن. شاید نکتهای که وضعیت ما رو خاص (خراب و افتضاح!) کرده همزمانیِ تعداد زیادی از این مشکلات با همه و همینطور اینکه خودمون هم اعتقادی به وجود این مشکلات نداریم!
یک روز از خواب بلند میشوی، همهی زندگیِ چند سالهات را که در یکی-دو چمدان خلاصه کردهای بر میداری و میروی؛ به همین سادگی.
به همین سادگی همهی ریشههایت را قطع میکنی که بروی، که بتوانی بروی، که رفتن راحتتر و بیدردتر باشد. و نمیدانی هم که آیا دوباره خواهی توانست آب و خاک مناسبی بیابی تا ریشه بدوانی. اصلا حوصلهای برای دوباره شروع کردن خواهی داشت؟ همهی این تردیدها در سرت چرخ میخورند و تو به آرامی برای آخرین بار به خانهات نگاه میکنی، چمدانهایت را برمیداری، در را میبندی، کلید را میچرخانی و برای همیشه از آنجا خداحافظی میکنی…
یادم میآید دور و برهای بیست سالگی، یعنی وقتی دانشجوی لیسانس بودم، احساس یک جور توانایی بی حد و حصر میکردم. به نظرم زمانِ پیش رویم بیانتها بود و احساس میکردم هر کاری را که اراده کنم دیر یا زود توان انجامش را دارم. اعتماد به نفسم زیاد بود و فکر میکردم که هر وقت خواست کنم میتوانم مسیر زندگیام را بدون صرف هزینهی زیادی عوض کنم. همهی اینها البته توهمی بیش نبودند، چرا که زندگی اینطور نیست؛ ما نه وقت نامحدود داریم نه تواناییهای عجیب و غریب! ولی برای درک این موضوع شاید شش-هفت سالی زندگی کردن لازم بود. حالا، بعد از تجربهی شش-هفت سالِ گذشته، در ماههای پایانی دههی سوم زندگیام متواضعتر شدهام. ولی این همهی ماجرا نیست… شاید قضیه فراتر از تواضع رفته باشد و به نوعی ترس تبدیل شده باشد…
احساس میکنم وضعیت کسی (کودکی؟) را داشتهام که بالای بلندیِ کوهی، بدون اینکه حواسش به درهی زیر پایش باشد، مشغول جفتک انداختن و بالا و پایین پریدن بوده تا اینکه متوجه ارتفاع زیر پایش و امکان سقوط شده و حالا از ترس خشکش زده! درکِ امکان سقوط و ترسِ از آن که همراه با افزایش سن رشد میکند اگر به حال خود رها شود همهی شور و شادابی و بیباکی جوانی را از بین میبرد و آدم را زمینگیر میکند.
میترسم زمینگیر شده باشم…
با بالا رفتن سن آدم محافظه کارتر میشه. نوشتن براش سختتر میشه؛ موقع حرف زدن هی سبک و سنگین میکنه تا دو کلام صحبت کنه؛ و بعد از یه مدتی میبینه حتی میترسه نظراتشو برای خودش بازگو کنه. آدم اینقدر میره تو لاک محافظه کاری که حتی با خودش هم غریبه میشه…
Place: Yvoire, France.
Yvoire is a small touristic village in the southern side of Geneva lake. For those people who live nearby, if you like walking in a small village with old houses, local shops, and beautiful alleys, I would really suggest visiting Yvoire. There, you may also buy some small souvenirs made of glass.
نمیدونم این ایرانیهایی که فکر میکنن شاخ-به-شاخ شدن با آمریکا کار درستیه و ما از پَسِش بر میآیم با خودشون چی فکر میکنن. اینا به نظرم یا در مورد وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آمریکا دچار توهم هستن یا در مورد ایمان خودشون!