Last week, I have found that Abbas El Gamal (in collaboration with Young-Han Kim) published the book “Network Information Theory” which is based on his lecture note he already put it on arXiv. This is a really great book as it covers both classical and recent results in information theory and network information theory. This book was missing in this field and I am happy that an expert gathers some of the most important results in a book and present them in a unified manner.
… من به نسبی بودن ارزش فرهنگها معتقد نیستم، به این که همهی فرهنگها معادل یکدیگرند از آن هم کمتر معتقدم و به ادعای اغلب توخالی و بیمایهی هواداران افراطی و آشتیناپذیر چندگانگی فرهنگی نیز به همان اندازه بی اعتقادم. من معتقد به وجود تعدد سطوح آگاهیم (از بدویترین آگاهیها تا مدرنترین آنها). این آگاهیها نه در سطح واحدی قرار دارند و نه وجودشان یکسان است. این گفته بدان معنا نیست که بعضی از آنها «بهتر» از دیگراناند، منظورم صرفا آن است که این سطوح هر یک در زمینههایی خاص درست و استوارند؛ که بین آنها شکاف، جداییِ تاریخی و گسستِ معرفتی وجود دارد.
[ افسونزدگی جدید، هویت چهلتکه و تفکر سیار*: ص ۳۰ ]
*: داریوش شایگان، ترجمه فاطمه ولیانی
Jesus said, “I took my place in the midst of the world, and I appeared to them in flesh. I found all of them intoxicated; I found none of them thirsty. And my soul became afflicted for the sons of men, because they are blind in their hearts and do not have sight; for empty they came into the world, and empty too they seek to leave the world. But for the moment they are intoxicated. When they shake off their wine, then they will repent.”
[ The Gospel of Thomas: verse 28 ]
عيسی گفت: «من در وسط عالم جای گرفتم، و با جسم گوشتين بر آنان ظهور يافتم. همه ايشان را مست ديدم؛ هيچ يک را تشنه نديدم. و جانم برای پسران انسانها غمگين شد چون آنان در دل نابينايند و ديد ندارند؛ چون تهی به دنيا میآيند، و تهی هم میخواهند از دنيا بروند. اما چند صباحی مستاند. چون از مستی شرابی که نوشيدهاند به خود باز آيند، توبه خواهند کرد.»
[ انجیل توماس: آیه ۲۸ ]
پینوشت: جمله آخر خیلی برام آرامش بخش بود!
You might have heard about Stephen Boyd who is a professor in the department of Electrical Engineering at Stanford University. He came here to EPFL about a week ago to give a talk about “Convex Optimization” problems. I had already heard that he was a great lecturer but his teaching abilities were beyond my expectations.
During his talk he mentioned to one of the toolboxes which have been developed in his group to solve Convex Optimization problems. I have found this package sometime ago to solve a rate optimization problem and fount it quite convenient to use. After the talk, I thought that it would be good idea to introduce it here. The name of the package is CVX and it is written under MATLAB.
As an example, in order to solve the following problem
$latex \mathrm{minimize}\ ||Ax-b||_2$
$latex \mathrm{subject\ to}\ l \le x \le u$
one can simply write the following lines of code in MATLAB:
10 cvx_begin
20 variable x(n);
30 minimize( norm(A*x-b) );
40 subject to
50 l <= x <= u;
60 cvx_end
For more information and documentation you may want to refer to the CVX Research page.
P.S.: One thing I’d like about Stephen Boyd is that all of his books and softwares are available online for free.
I’ve decided to write some short posts about technical stuff from my work. I don’t have very clear idea about the things I want to write yet. But maybe it is better for me not to be very specific at the beginning to see how the things will go.
When this idea came into my mind, I though that it might be a little bit bizarre to write about technical stuff in a personal blog. Yes it can be! However I don’t think I am going to write very often, so it won’t be worth to start another blog! 🙂
P.S.: I’m in middle of writing my thesis; tired of writing, rewriting, and editing, so I’ve decided to start this small project as a refreshing task!
P.S.: I am not very good at writing in English, so your are more than welcome to correct my mistakes!
P.S.: I’ve added a new category named “Work” for these kind of posts.
بازرگانی را شنيدم كه صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتكار. شبی در جزيره كيش مرا به حجره خويش آورد. همه شب نيازمند از سخنهای پريشان گفتن كه فلان انبازم به تركستان و فلان بضاعت به هندوستان است و اين قباله فلان زمين است و فلان چيز را فلان ضمين . گاه گفتی: خاطر اسكندريه دارم كه هوايی خوش است. باز گفتی: نه، كه دريای مغرب مشوش است؛ سعديا، سفری ديگر در پيش است، اگر آن كرده شود بقيت عمر خويش به گوشه بنشينم. گفتم: آن كدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چين كه شنيدم قيمتی عظيم دارد و از آنجا كاسه چينی به روم ارم و ديبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگينه حلبی به يمن و برد يمانی به پارس و زان پس ترك تجارت كنم و به دكانی بنشينم. انصاف، ازين ماخوليا چندان فرو گفت كه بيش طاقت گفتنش نماند. گفت: ای سعدی، تو هم سخنی بگوی از آنها كه ديدهای و شنيده. گفتم:
آن شنيدستى كه در اقصاى غور
بار سالارى بيفتاد از ستور
گفت: چشم تنگ دنيادوست را
يا قناعت پر كند يا خاك گور
پینوشت: حالا حکایت ماست…
روز آخر سال نوده و من میخوام به قولی (آیتم پنج؛ سر تز نوشتن گیر کردم تو این حس که هی باید دقیق رفرنس داد!) که داده بودم تا منبری در باب دوستی برم، عمل کنم! حالا اینکه اینا منبره یا درد دله یا هر چیزِ دیگهای؛ فکر نکنم این خیلی مهم باشه!
سال سوم دبیرستان بودم که یه روز و در یک لحظه خاص اهمیت دوستی کردن برام خیلی برجسته شد. اصل ماجرا خیلی مهم نیست که کجا بودم و چطور شد، ولی از نظر روحی اتفاق خیلی خوبی برام افتاده بود و اون دوران حسهای خیلی خوبی داشتم.
بعد از اون دوران و در طول همه این سالها عملا اینطوری بودم که همیشه یکی دو تا رفیق فابریک داشتم که از وقت گذروندن و صحبت کردن باهاشون لذت میبردم (و میبرم)! ولی یه مشکل اساسیای وجود داشت و اونم این بود که کلا در حضور آدمهای نه چندان آشنا احساس معذب بودن میکردم، غریبهها که اصلا حرفشو نزن! امسال از این نظر اتفاق خوبی برام افتاد. شاید باید حدود دوازده سال میگذشت تا من اصلا به وجود چنین مشکلی پی ببرم.
امسال سال راحتی برام نبود. زیاد تنهایی کشیدم و وسط اوضاع به هم ریختهم مجبور شدم برای دو ماه برم هنگکنگ که از نظر فرهنگ، آداب، رسوم، بو، مزه، ظاهر، باطن و کلی چیز دیگه جای کلا جدیدی بود. فکر کنم تجربهی این مسافرت خیلی کمک کرد که نسبت به آدمها حس بهتری داشته باشم و بتونم بر اون حسهای معذب بودنم غلبه کنم. البته تنهایی کشیدنهای بعدش هم بی تاثیر نبودن تا بفهمم کنم که همه ما آدمها آدمیم؛ شاد و غمگین میشیم، تحت تاثیر احساسات قرار میگیریم، بعضی وقتها درمونده میشیم و نیاز به کمک داریم، بعضی وقتها قهرمان بازیمون گل میکنه و میخوایم دنیا رو نجات بدیم و خلاصه همهمون هزار تا خوبی و بدی شبیه به هم داریم. حالا نه اینکه من کلا تونسته باشم بر یک مشکل بیست-سی ساله غلبه کنم، ولی حداقل نسبت بهش خودآگاه شدم و فکر میکنم تا حدی میتونم کنترلش کنم.
یکی دو تا اتفاق خوب دیگهای هم امسال افتاد که حس منو دوباره نسبت به دوستی کردن عوض کرد. راستش من دیگه ناامید شده بودم که تو این سن و سال بشه با کسی دوستیِ عمیقی رو شروع کرد. احساس میکردم این حسها بیشتر مال دوران دانشجوییه و در بهترین حالت در بقیه زندگی، دوستی با دوستای همون دوره عمیقتر میشه. خب برای من این خیلی حس خوشایندی نبود، خصوصا اینکه میدیدم همینطور که سنمون زیاد میشه حفظ همون دوستیهای بدون چرتکه انداختن قدیمی هم سختتر و سختتر میشه (چون احتمالا با گذشت زمان خورده شیشههامون بیشتر و بیشتر میشه). ولی خوشبختانه الآن حس میکنم که اشتباه فکر میکردم. تو همین سن (و فکر کنم این مستقل از سن باشه)، هم میشه دوستیهای جدیدی که عمیق میشن رو شروع کرد و هم میشه به اوضاع دوستیهای قدیمیتر رسیدگی کرد.
به هر حال علیرغم اینکه ما آدمها موجودات تنهایی هستیم، حتی در بین نزدیکترین و عزیزترین آدمهای زندگیمون (و این اصلا یه ژست روشنفکرانه الکی نیست، من این تنهایی رو عمیقا با گوشت و خونم حس کردم و میکنم)، ولی این رو هم شدیدا حس میکنم که نیاز دارم به دوستی کردن و دوست داشتن و نزدیک شدن به آدمها.
شاید هر کدوم از ما در نهایت مسافر تنهایی باشیم که باید مسیر خودشو بره ولی میتونم اون بخشهایی از راه رو که با هم هممسیر میشیم برای هم تبدیل به تجربهای دلپذیر، به یاد موندنی و عمیق کنیم.
پینوشت: امیدوارم سال نو برای همه سال خیلی خوبی باشه…
یه سال دیگه هم گذشت…
و من امسال سی ساله میشم…
این هیولای هفتاد سر غرور عجیب رام نشدنیست. با هزار زحمت و جان کندن و بیچارگی یکی از سرهایش را قطع میکنی. غرور پیروزی همه وجودت را فرا میگیرد و در عوض سرِ قطع شده هفت سر دیگر وحشیتر از قبل سبز میشود. دورِ باطلِ ناامید کنندهایست…
…
آخر آدمزادهای ای ناخَلَف —— چند پنداری تو پستی را شرف
چند گویی من بگیرم عالمی —— این جهان را پر کنم از خود همی
گر جهان پر برف گردد سربه سر —— تابِ خور بگْدازدش با یک نظر
وِزْرِ او و صد وزیر و صدهزار —— نیست گرداند خدا از یک شرار
عین آن تخییل را حکمت کند —— عین آن زهراب را شربت کند
آن گمانانگیز را سازد یقین —— مهرها رویاند از اسباب کین
پرورد در آتش ابراهیم را —— ایمنیِ روح سازد بیم را
از سبب سوزیش من سوداییم —— در خیالاتش چو سوفسطاییم
[ مثنوی معنوی، دفتر اول ]