خدایا! کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچکس به خانه نمیرسد؟
اینترنت نفسی میکشد و به همراهش ما نیز!
عوامل زیادی دست به دست هم دادند که تا شور و شوق انتخاباتیای که چند روز پیش شاهد آن بودیم در جامعه شکل بگیرد و در نهایت آقای روحانی را روانهی ساختمان ریاست جمهوری کنند. این عوامل چنان زنجیروار به هم متصل شدند که فقدان هریک از حلقهها به نتیجهای کاملا متفاوت از شور انتخاباتی روز جمعه منتهی میشد. از مهمترینِ این عوامل میتوان به حضور هاشمی برای شرکت در انتخابات، موضعگیریهای مهم رهبری در مورد صیانت از آرا، خواست مردمِ خواهان تغییر برای شرکت در انتخابات و «نه» گفتن به وضع موجود علیرغم تصمیم اولیه سران اصلاحطلب برای شرکت نکردن در انتخابات پس از رد صلاحیت هاشمی، اجماع اصلاحطلبان، ائتلاف نیروهای تحولخواه و اصلاحطلب و … اشاره کرد. لازم به ذکر نیست که اهمیت و نتایج حاصل از هرکدام از این حلقهها احتیاج به مباحث جداگانهای دارد.
در اینجا میخواهم به یکی از مهمترین عوامل این رخداد اشاره کنم. به نظرم یکی از مهمترین حلقههای این زنجیر حضور دکتر عارف در انتخابات (زمانی که کسی امید به پیروزی اصلاحطلبان نداشت و علیرغم مخالفت آنها)، موضعگیریهای اصلاحطلبانه و اخلاقیاش در طول دوران تبلیغات و انصراف به موقعاش از کاندیداتوری بود. او با عزم تمام «شعلهی امید» را زمانی که اکثریت سران و بدنهی اجتماعی اصلاحطلبان در لاک ناامیدی و انفعال فرو رفته بودند روشن نگه داشت و سر بزنگاه حاضر شد همهی اعتبارش را در طَبَق اخلاص قرار دهد تا خیر جمعی شامل همهی مردم جامعه شود. امیدوارم سران اصلاحطلب، بدنهی اجتماعی گفتمان تحولخواهی، همهی مردم جامعه و همینطور کاندیدای پیروز قدر و ارج رفتارهای سنجیده و اصلاحطلبانه و اخلاقمداری عملی ایشان را در آینده بدانند.
در همین راستا به نظرم بیانیهای که ایشان بعد از انصرافشان از انتخابات خطاب به مردم برای توضیح دادن علت آمدن و انصرافشان نوشتند یکی از متون مهم و ماندگار اصلاحطلبی خواهد بود. به همین دلیل، حالا که کمی تب و تاب انتخابات فرو نشسته فکر میکنم خوب باشد دوباره متن بیانیه دکتر عارف را با هم مرور کنیم:
به نام او
مردم عزیز ایران!
برخود لازم میدانم برای پاسخگویی به پرسشهای بیشمار شما عزیزان درباره چرایی آمدن و چرایی کنارهگیری خود در جریان یازدهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری توضیحاتی ارائه کنم.
بعد از انتخابات سال ۸۸، برداشت من بر این بود که دو چراغ رو به خاموشی رفته است؛ چراغ عقلانیت در بخشی از بدنه اجرایی و چراغ امید در بخشی از بدنه جامعه. بعضی از فعالان سیاسی، از جمله اصلاحطلبان و تحولخواهان، امید خود را از دست دادند و گوشهگیری را بر میدانداری ترجیح داده بودند. فعالیتهای حزبی و رسانهای و حلقههای همفکری و همکاری رو به زوال میرفت؛ زیرا با خود میگفتند فایدهای بر این هماندیشی و همکاری مترتب نیست.
اما من و همراهانم اعتقاد داشتیم و تصمیم گرفتیم که فعالانه در عرصه اجتماعی و سیاسی حضور داشته باشیم. در کنار دیگر فعالیتهایم در سازمانهای مردمنهاد، بنیاد دیگری را نیز تاسیس کردیم. نهتنها نامش را امید که مرامش را نیز امید برگزیدیم تا در آن وانفسای ناامیدی، یادآوری کنیم که امید کلید گذر از شبهای تاریک به صبح روشن فرداست و رسالت آن بنیاد را اینگونه تعیین کردیم: حاکمیت اخلاق و عقلانیت بر کشورداری؛ دو نیازی که سخت در آن روزها به چشم میخورد.
گذشت و زمان به سال ۱۳۹۲ نزدیکتر میشد. جمعبندی مشاوران و همراهان من این بود که دیگر سکوت شایسته نیست؛ گوشهگیری و عقبنشینی دیگر جایز نیست. این مسئله با افراد مختلفی مطرح شد، اما فضای دلخوری، ناامیدی و عدم مشارکت چنان سنگین بود که نمیشد کاری کرد.
بنابراین تصمیم گرفتم پس از سالها سکوت، فریاد مطالبات اصلاحطلبانه باشم. البته شخصیت و منشام رسانهای نبود، اما چارهای نداشتم جز اینکه وارد میدان شوم. در آن ایام من دو هدف را همزمان پیگیری میکردم؛ هدف اول من دمیدن امید به بدنه جامعه بود که «میشود» و «میباید» کاری کرد و هدف دوم من، فعالکردن پتانسیل بزرگ اصلاحطلبی.
گفتمان خود را «معیشت، منزلت، عقلانیت» انتخاب کردم. معیشت یعنی هرکسی باید خانهای، خانوادهای و منبع درآمدی داشته باشد و از آموزش و سلامت بهرهمند باشد. منزلت را بهدلیل مشی اصلاحطلبانهام انتخاب کردم، یعنی شخصیت و کرامت انسانها مهم است فارغ از نژاد، قوم و مذهب؛ یعنی همانگونه که نسبت به تمامیت ارضی کشور حساس هستیم، باید نسبت به شرافت و آبروی تکتک انسانها نیز حساس باشیم، ولو زندانیان و تبعیدیان. عقلانیت یعنی نظام کشورداری باید بر مدار تدبیر و خرد جمعی قرار گیرد؛ یعنی به جای نزدیکبینی، خیالبافی، تکروی، افراط و تفریط باید آیندهاندیشی، واقعگرایی، اعتدال و تفاهم حاکم باشد.
آمدم تا دوباره تفکر اصلاحطلبی را احیا کنم.
آمدم تا از عملکرد، مشی ومنش اصلاحطلبی دفاع کنم.
آمدم تا بگویم اصلاحطلبی میتواند معیشت و منزلت مردم را تامین و تضمین کند.
آمدم تا بگویم مردم! درمان تمام دردهای شما امید و اخلاق و عقلانیت است.
فریاد امید، اخلاق و عقلانیت در کوهستان جامعه پیچید و پژواک آن مردم را بهوجد آورد.از همان روزها یک راهبرد را در پیش گرفتم و آن همگرایی و اجماع در جبهه اصلاحطلبان بود. گفته بودم که براساس مشی اخلاقی و فرهنگیام، اگر خاتمی و هاشمی بیایند من با آنها رقابت نمیکنم؛ همچنین معتقد بودم باید بین نامزدهای منسوب به اصلاحطلبان نیز اجماع صورت بگیرد. تعهد خود را بارها اعلام کرده بودم که به هر اجماعی با محوریت خاتمی تمکین میکنم.
شرایط بهگونهای پیش رفت که بهطور طبیعی من تنها نامزد باقیمانده از اصلاحطلبان شدم، اما جبهه اصلاحطلبان به این جمعبندی رسید که با جبهه اعتدالگرایان همراه شود و من نیز در مواجهه با یک تصمیم قرار گرفتم. ماندن یا رفتن؟
زمانی که وارد عرصه انتخابات شدم، برای اولینبار منشور اخلاق انتخاباتی را در طول تاریخ سیاسی کشور در ۱۰ بند منتشر کردم. در آنجا پایبند شده بودم به اینکه هدفمان اصلاحطلبانه باشد. روشهایمان نیز باید اصلاحطلبانه باشد؛ یعنی اقدامات و تصمیمات ما به ایجاد گسست در سرمایههای اجتماعی، ساختاری و مدیریتی کشور منجر نشود. و متعهد شده بودم که منافع ملی، ثبات کشور و آرامش مردم را فدای منافع کوتاهمدت سیاسی خود و دیگران نکنم و براساس همان منشور اخلاقی تصمیم به رفتن گرفتم.
آمده بودم تا فریاد اخلاق و اتحاد سر دهم.
رفتم تا نشان دهم که شجاعت هزینهکردن از خود برای اخلاق و اتحاد را دارم.
آمده بودم تا بگویم پیشرفت در گرو تصمیم و خرد جمعی است.
رفتم تا خواست فردی را در پای تصمیم و خواست و خرد جمعی قربانی کنم.
آمده بودم تا تفکر اصلاحطلبی را یک گام به پیش ببرم.
رفتم تا به مردم نشان دهم اصلاحطلبی به سطح بالاتری از بلوغ دست یافته است.ایران ما به ازخودگذشتگی و مبناقرارگرفتن خرد جمعی نیازمند است. رییسجمهوریشدن هنر و هدف، نبوده و نیست. هدف نهایی دستیابی به زندگی آبرومندانه و شرافتمندانه برای همه ایرانیان است و من برای این هدف حاضر بودم از همهچیزم بگذرم.
مردم عزیز میهنم! رای تکتک شما مهم است. هرکسی ایران را دوست دارد و برای سربلندی ایران نگران است، باید از حق مشارکت خود در تعیین سرنوشت کشورمان استفاده کند. مطمئن هستم که حرف اول و آخر را مردم خواهند زد. من نیز چون قطرهای از این دریای خروشان با شما خواهم بود. تاکنون ثابت کردهام که به همه تعهداتم پایبندم. میخواهم در انتها آخرین تعهدم را بدهم: من همیشه با شما خواهم ماند و در اولین قدم همانند شما به اصلاحطلبی، عقلانیت و اخلاق رای میدهم.
ارادتمند شما، محمدرضا عارف
[ روزنامهی بهار، پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۲ ]
۱- فردا برای انتخابات ریاست جمهوری و شوراها رای خواهم داد.
۲- از منظر اهدافِ شرکت در انتخابات، با توجه به شرایط و محدودیتهای موجود، چندین هدف را مدنظر دارم. این اهداف در یک سرِ طیف با گزینههای حداقلی شروع میشود و برحسب شرایط، اقبال مردم به کاندیداها، بازی جریانهای سیاسی و … به سمت گزینههای حداکثریتر پیش میرود.
۳- هدف اولیهام (و شاید مهمترین هدفم) برنده نشدن جریان رادیکال به نمایندگی سعید جلیلی در این انتخابات است. با توجه به شرایط و محدودیتهای موجود، در این صورت خود را پیروز انتخابات میدانم! هدف بعدیام رای آوردن کاندیدایی است که نمایندهی افکار و جریانهای معتدلتری باشد. مستقل از نتایج نظرسنجیها به ترتیب نظرم بر روحانی، (عارف)، ولایتی و قالیباف بوده است. در مرحلهی بعدْ هدفم، حضور، تجلی قدرت و بازسازی «اعتماد به نفس» جریانهای تحولخواه و اصلاحطلب در متن جامعه است. حتی اگر این حضور حداکثری نباشد و منجر به پیروزی قطعیای در انتخابات فردا نشود، باز هم برای امید بخشیدن به نیروهای تحولخواه اثرات مثبت بسیاری دارد. و در آخرین مرحله تلاشم برای پیروزی کاندیدای مورد اجماع نیروهای اعتدالگرا و اصلاحطلب است.
۴- خوشبختانه در مورد حضور و بازگشت اعتماد به نفس در میان نیروهای خواستارِ تغییر، مشاهدات من از سطحِ شهرِ تهران و میتینگهای آقایان عارف و روحانی، حکایت از پرشور بودن این جریان (حداقل در تهران) دارد. واقعیتی که در فشارْ آوردن بر ستادهای روحانی و عارف برای ائتلاف خودش را به وضوح و با قدرت تمام به نمایش گذاشت.
۵- با توجه با نتایج بعضی از نظرسنجیهای مراکز معتبر به نظر میرسد آرای آقای روحانی بالاتر از آقایان جلیلی و ولایتی است؛ هرچند من خیلی به نتایج این نظرسنجیها خوشبین نیستم و به آنها اعتماد ندارم. فکر میکنم رای شهرستانها، شهرهای کوچک و روستاها به درستی در این نظرسنجیها منعکس نمیشود. همینطور نگران جریانهای طرفدار جلیلی هستم که با داشتن امکانات زیادِ دولتی، در همین مدت اندک، با اعزام سخنران و مبلغ به شهرهای کوچک و روستاها، بخش قابل توجهی از آرا آنها را به نفع خود تغییر میدهند. اتفاقی که چهار سال پیش برای احمدینژاد افتاد و بخش عمدهای از آرای این بخش از جامعه به سبد او واریز شد. این بار نیز این اتفاق اصلا دور از انتظار نیست و اقبال مردمِ شهرهای بزرگ به قالیباف و روحانی نباید موجب اشتباه در پیشبینی آرای کل کشور شود.
۶- با این وجود، و با توجه به جمیع شرایط، به نظرم کار عاقلانه در مرحلهی اول رای دادن به روحانی است. ولی این عمل را، با آگاهی از شرایط موجود، نه با هدفِ حداکثریِ پیروزی در انتخابات بلکه برای ابراز وجودِ اپوزیسیون وضعیت موجود، انجام خواهم داد. نکتهی بسیار مهم این است که برای حفظِ امیدِ به وجود آمده در بین نیروهای تحولخواه، علیرغم تشویق همهی مردم به شرکت در انتخابات و جذب آرا به نفع روحانی، نباید در مورد پیروزیْ دچار تصورات نادرست شد و به مردم امیدهای واهی داد تا بعد از انتخابات دچار سرخوردگی و ناامیدی در بین نیروهای اصلاحطلب و خواستار تغییر نشویم.
۷- در آخر اینکه من فردا با «امید» رای میدهم. البته نه با امید به اینکه نامزد مورد نظر من پیروز شود یا اینکه فردای انتخابات همهی مشکلات برطرف شود؛ که حتی امکان دارد در کوتاهمدت دچار مشکلات بیشتری هم شویم. بلکه با توجه به مشاهداتی که در این مدت داشتهام (و شاید در فرصتی بعد به آنها اشاره کنم) جوانههای رشدی را در بین مردم میبینم که نویدبخش آیندهای روشن برای ما خواهد بود. به امید به هم پیوستن این جوانهها تا با هم شاهد سربرآوردن درخت تنومند خردورزی، اخلاق و سعادت در جامعهمان باشیم…
نباید کسی بفهمد
دل و دستِ این خستهی خراب
از خوابِ زندگی میلرزد.
باید تظاهر کنم حالم خوب است
راحتام، راضیام، رها …
راهی نیست.
[سید علی صالحی]
چند روز پیش پستی دیدم که خواندنیست. دو-سه جملهاش را نقل میکنم:
این خطر در مورد زندگی خودِ مولف هم وجود دارد، شاید حتی با شدت بیشتری. انسانی که درگیر خلق کردن میشود، اگر حواسش نباشد، چنان در این فرایند و نیازهای مربوط به آن غرق میشود که همهی زندگی را فقط در همان راستا میبیند. دیگر تجربههایش، حسهایش، رابطهاش با آدمها و نگاهش به پیرامونش خالص نیست. همهی اینها به قصدِ «خلق کردن» صورت میگیرد و «لذت ناب تجربه کردن و زندگی کردن در لحظه» را از او سلب میکند.
من از زمانی که شروع کردم به نوشتن وبلاگ یا عکاسی کردن تا حدی با همین مشکل مواجه شدم (البته در حدِ درگیریهای یک آدم معمولی و آماتور نه یک مولف حرفهای!). در مورد عکاسی مثلا، آدم بعد از مدتی میبیند که نحوهی نگاهش به همه چیز تغییر میکند. میخواهد همهی وقایع را، زیباییها را، لحظات را و حتی احساسات را در یک قاب ثابتِ مستطیلی ثبت کند. یک روز به خودش میآید که دیگر مثل سابقْ از قدم زدن در طبیعت یا شهر لذت نمیبرد. همهی حواسش به ثبت مناظر است. نه لطافت نسیم را درست احساس میکند نه حواسش به بوی گُلها و خاک مرطوب و سبزههای باران خورده است، نه دیگر آنطور که باید از گذر زمان و حضور در کنار آدمها لذت میبرد. این اتفاق خیلی بدی است که مولف اگر حواسش نباشد چنان مغلوبِ کششْ و جذابیتِ خلقِ سوژهاش میشود که زندگی کردن را از یاد میبرد…
در مورد خودم و مشکلی که عکاسی باعث آن شده بود، راهی که به نظرم رسید این بود که زمانهایی عامدانه و آگاهانه سعی کنم حواسم به زندگی کردن باشد. حتی اگر دوربین همراهم بود و سوژهی جالبی میدیدم میگذاشتم که اتفاق بیافتد، بگذرد و فقط خاطرهای محو در ذهنم از آن لحظه باقی بماند. در ابتدا برایم خیلی سخت بود ولی این کار آرامآرام مرا از آن حالت وسواسگونهی سوژه کردن هر چیزی بیرون آورد.
خب راستش قرار نیست استدلالهای پیچیدهای در تایید رای دادن بیاورم! یعنی فکر نمیکنم که قضیه چندان پیچیده باشد! قائدتا حرفهای جدیدی هم در تایید رای دادن نخواهم زد، چون بسیاری از حرفها در این مورد قبلا زده شده است. با این حال احساس میکنم برای ایجاد جو و فضای مناسب شاید خوب باشد که افراد دلایلشان را از زاویه دید خودشان در این باره مطرح کنند.
من در حوزهی سیاست به عملگرا بودن در مقابل ایدهآلگرا بودن اعتقاد دارم (و بقیه را هم شدیدا به این امر توصیه میکنم!) و به علاوه علاقهمندم کنشهایم (کنشهایمان؟) را بر اساس تحلیلها و استدلالهای منطقی انجام دهم (دهیم) تا اینکه آنها برآمده از تصمیمهای احساساتی باشند. نکتهی مهم دیگری که در زمینهی سیاست به آن باور دارم صبوری است. صبر از ابزار لازم و حتمی یک کنشگر سیاسیِ ممتاز است. دنیای سیاست، به بیانی، دنیای زمختی است و در نتیجه حوزه و محل کنشهای احساساتی و برخوردهای رمانتیک نیست. در اینجا بنای عملکردها بر قهر و آشتی نیست. قائدتا فعالان، کنشگران و جریانهای سیاسی نباید انتظار داشته باشند کسی برایشان فرش قرمز پهن کند؛ حق در دنیای سیاست گرفتنی است نه دادنی.
مشکلی که برای بسیاری از افراد در عمل پیش میآید و به این نتیجه میرساندشان که مثلا در شرایط حاضر نباید رای داد، ایدهآل گراییِ افراطی، خلط کردن واقعیات و آرزوها یا نوعی فانتزیگرایی در حوزه سیاست است. اینکه ما آرزو داریم تحولات بزرگی در جامعه اتفاق بیافتد و در زمینه اقتصاد، فرهنگ، سیاست، تکنولوژی، رشد انسانی و … دچار بالندگی و شکوفایی باشیم یک نکته است و اینکه توان و حوزهی تاثیر گذاری ما در عمل چگونه است نکتهای دیگر است. برای مثال، ممکن است اهداف نهایی و آرزوهای ما مثلا صد واحد باشد ولی در عمل توانایی ما، امکانات ما، اقتضای شرایط، همراهی نیروهای اجتماعی، رشد نیروی انسانی و … فقط امکان تحقق دو واحد از آن صد واحد را به ما بدهد. در چنین شرایطی عقل سلیم چه میکند؟ نومیدانه از خیر همان دو واحد تاثیر مثبت هم میگذرد؟ یا همهی تلاشش را برای تحقق همانْ میزانِ اندک از تاثیرات مثبت به کار میبرد؟ با این امید که شاید همین تحولِ ناچیز، اولین پله از نردبانی باشد که آهسته-آهسته جامعه را بالا ببرد.
تغییراتِ جامعه و تحولات اجتماعی فرایندهای کند و بطئی هستند. یک شبه معجزه اتفاق نمیافتد، مشکلات در مدت کوتاهی برطرف نمیشوند و آگاهی و روشنبینی در بازهی زمانی کوتاهی در جامعه گسترش نمییابد. برای ایجاد تحولات مثبت در جامعهای باید تلاش و کوشش بسیار کرد و صبوری بسیار از خود نشان داد. ولی همهی اینها در درجهی اول احتیاج به «وجود» و «حضورِ» کنشگرهایی در سطح جامعه دارند. اگر گروه یا جریانی که داعیهی تاثیرگذاری و تحول در جامعه را دارد نتواند در عمل وجود و حضور خود را «فعالانه» اثبات کند، عملا بودن و نبودنش فرقی نمیکند. به آرامی و بیسر و صدا توسط قضاوت جمعیِ جامعه از چرخهی تحولات کنار گذاشته میشود. در این راستا، کوچکترین اشتباه در تحلیل و عملکرد، ممکن است صدمات جبران ناپذیری به راهی که قرار است طی شود وارد سازد و تحولات مورد نظر را برای مدتهای طولانی به تعویق بیاندازد.
به همین دلیل است که به نظرم رفتارهای سلبی از جنس تحریم کردن انتخابات در حال حاضر رفتارهای عاقلانه و منطقیای نیستند. بیشترْ عکسالعملهای احساسی و منفعلانهاند که از ناامیدی، یاس و بیبرنامگی ناشی میشوند. یک زمانی شرایط به گونهای است که عدم حضور شما در مقطعی برای جریان رقیبِ شما ایجاد فشار و دردسر میکند، خب شاید معقول باشد که به گزینهی عدمِ کنشِ مقطعی فکر کرد. ولی وقتی شما (حالا به هر دلیلی) چنین وزنهای ندارید و عدم حضورتان طرف را خوشحال هم میکند، از بصیرتِ سیاسی بدور است که خودْ تصمیم به عدم کنشگری بگیرید! به هر حال دنیای سیاست دنیای سهمخواهی است و برای اینکار احتیاج به عملکردهای فعالانه وجود دارد، حتی اگر میزان تاثیرگذاریمان در عمل محدود باشد یا امید چندانی به تحول کوتاهمدت نداشته باشیم.
در حال حاضر شرکت در انتخابات را هم باید از این زاویه دید. به جای مطالبهی حداکثری، شما ممکن است حتی به خیلی کمتر از کفِ مطالبهتان راضی شوید! (این یعنی چه؟ یعنی اینکه حتی ممکن است در شرایطی تصمیم بگیرید نه تنها در انتخابات شرکت میکنید بلکه رایتان را به پای کاندیدای معتدلتر جناح رقیب که احتمال بیشتری برای پیروزی دارد بریزید!) خب چاره چیست؟ این همهی توانایی شما در این مقطع است! ناراحت کننده است؟ خب بله، خیلی هم ناراحت کننده است. ولی همینجاست که میگویم باید در مورد کنشگریهای حوزهی سیاست عملگرا و عقلگرا بود و اجازه نداد احساسات بر تصمیمها تاثیر گذارند. عقلانیت حکم میکند که شما همهی تلاشتان را «فعالانه» برای ایجاد تحولات مثبت به کار برید، تا اینکه خود را کنار بکشید؛ هرچند میزان چنین تاثیر گذاریای در مقطع کنونی چندان قابل توجه نباشد. به نظرم سیاستورزی واقعی اینچنین است!




