این عکس دو-سه هفتهی پیش گرفته شده… حدود یک سال از شروع کارم گذشت!
یکی از پیشامدهای جالبی که در ایران برایم زیاد اتفاق میافتد، نصیحتهاییست که افراد مختلف در باره شغل، کسب درآمد و چگونگی پیشرفتهای مالی به آدم ارائه میکنند (حالا نه فقط به طور خاص به من، کلا به همه). طرف تجربه و تخصصی در زمینه کاری آدم ندارد، روحیات و علایق آدم را نمیشناسد، در بیشتر موارد خودش هم از نظر مواردی که قصد نصیحتش را دارد چندان فرد شاخصی نیست و مهمتر از آن کسی هم نظرش را نخواسته(!)؛ با این حال با اعتماد به نفس تمام در مورد اینکه چه کاری پردرآمدتر است و از کجا پروژه بگیری لقمه چربتری گیرت میآید و اگر مثلا در زمینه فلان موضوع شرکت بزنی کارت میگیرد و … برایت منبری اساسی میرود.
حالا باز هم اگر این نصیحتها از روی دلسوزی باشد (که بعضا واقعا این طور است) خیلی مسئلهای نیست. ولی احساس میکنم خیلی از این به اصطلاح نصیحتها یا برای فخر فروشی طرف مقابل است، یا برای پر کردن کمبودها و عدم موفقیتهایش در این موارد است یا قصد سودجویی (آن هم از نوع خیلی پیش پا افتاده آن) در پس این حرفها وجود دارد (مثلا طرح نوعی شراکت و …).
کلا هم این موضوع که دغدغههای مالی و مادی اینقدر ذهن تکتک آدمهای اینجا را پر کرده، خیلی اذیتم میکند. یک زمانی صحبت کردن در مورد کارهایی که قصدی غیر از درآمدزایی داشته باشند چندان عجیب نبود (شاید حتی پسندیده هم بود). الآن اگر کسی چنین حرفهای ایدهآلیستی بزند، به چشم دیوانه نگاهش میکنند یا شک میکنند که در پس ماجرا حتما خبر دیگری است!
پینوشت: طبعا قابل ذکر نیست ولی باز هم خوبست تاکید کنم که همه اینطور نیستند و هنوز هم آدمهای خوب و ایدهآلیستهای جالب زیادی در اینجا نفس میکشند!
پینوشت: این هم لازم به ذکر نیست که گاهی به آدم فشار میآید!
خیلی کمتر فرصت نوشتن پیدا میکنم. باز گهگاهی برای خودم دو-سه خطی مینویسم. ولی اینجا که خیلی کمتر از آن هم نوشتهام. فرصت نداشتن دلیل خوبیست برای این ننوشتنها، ولی همهی دلیل آن نیست. در این یک سالی که برگشتهام خیلی چیزها برایم تغییر کرده و این تحولات همچنان هم ادامه دارد. گاهی در زندگی در یک بازه زمانی خاص سرعت بالا و پایین شدنها آنقدر زیاد است که هضم آن برای خود آدم هم چندان راحت نیست؛ چه برسد به اینکه بخواهد برای دیگران هم توصیفاتی ارایه کند. به غیر از این دو دلیل یک دلیل مهم دیگر هم وجود دارد که اینجا نوشتن را برایم سختتر میکند. موقعیت جدید کاری محدودیتهای زیادی را از نظر ذهنی برایم ایجاد میکند. حالا برای اینکه درباره مطلبی بنویسم باید به هزار و یک نکتهی کوچک و بزرگ دیگر فکر کنم و اثر و نتیجه آن حرف و نوشته را در شرایط مختلف بسنجم. هنوز به نوشتن در این شرایط جدید و محدودیتهای آن عادت نکردهام و هنوز درست دستم نیامده که چطور با وجود این موانع حرفهایی را که میخواهم بزنم.
با همه سختیها و محدودیتهایش ولی، دوست دارم این «با نام نوشتن» را ادامه دهم. این کار کمکم میکند که درون و بیرون شخصیتم متجانستر باشد، خصوصا در این جامعه و در این زمانهای که چندان ناپسند نیست آدمها درون و بیرونشان متفاوت و حتی گاهی متضاد باشد. از طرف دیگر احساس میکنم شاید بعضی حرفها و تجربهها کمکی باشد برای آدمهایی که ممکن است بخواهند راههای مشابهی را بروند. در کوتاهمدت فکر نکنم وضعیت فرقی کند ولی در مدت زمان طولانیتر امیدوارم از طرفی از نظر زمانبندی بتوانم جایی برای این کار باز کنم و از طرف دیگر هم با شناخت بهتر محیط و شرایط جدید بهتر بتوانم برای برطرف کردن موانع ذهنی راه حلی بیابم.
۱- خیلی وقتها صحبت کردن از مسئلهای برای کسی که به اصطلاح «مرجع» (reference) آن مسئله را ندارد هیچ فایدهای ندارد و عملا کار به سوء تفاهم کشیده میشود. مثالهای این اتفاق هم بسیار زیادند. به عنوان نمونه معنی مرگ برای کسی که آن را از نزدیک لمس کرده است با کسی که چنین تجربهای نداشته از زمین تا آسمان تفاوت دارد. کسی که در شادی زندگی کرده مفهوم غم برایش چندان روشن نیست و برعکس. عموما کسی که غرق در ثروت بوده مفهوم فقر و نیاز مادی برایش قابل درک نیست. توضیح دادن اینکه درد فراق چقدر سخت است برای کسی که چنین تجربهای نداشته اصلا کار راحتی نیست. برای آدمی که مفهوم عمیق تنهایی را در زندگی تجربه نکرده هرچقدر هم از وسعت این تنهایی صحبت کنید، فقط هاج و واج نگاهتان میکند. و بسیارند چنین مثالهایی…
۲- نکته دیگر اینکه آدمها کلمات را بر اساس تجربههای شخصیشان در معانی منحصر به فردی به کار میبرند که معمولا کمی و در بعضی موارد مقدار قابل توجهی از معنای غالب و عموما فهمْ شده آن کلمات دور است. به همین دلیل قبل از اینکه بین دو یا چند نفر «دیالوگی» شکل بگیرد باید مدت زمانی صرف شود تا روشن شود که بر روی معانی کلمات کلیدیِ بحث تا حد خوبی توافق وجود دارد یا نه. برای من بسیار پیش آمده که حرفی زدهام و منظوری که برداشت شده دقیقا برعکس نکتهای بوده که میخواستم بگویم. در یک لحظه با این واقعیت مواجه شدهام که کلماتی که به کار بردهام در فرهنگ لغت طرف مقابل چقدر معنی متفاوتی داشته است.
۳- این را هم به تجربه یافتهام که وقتی در مورد مسئلهای که طرف مقابلتان مرجعش را ندارد میخواهید صحبتی کنید، مثلا میخواهید راهنمایی یا نصیحتی کنید یا نکتهای را تذکر دهید، بهترین کار این است که اول شرایطی را فراهم کنید که آن فرد تجربیاتی انجام دهد که تا حدی با مرجع مورد نظر آشنا شود و بعد از آن حرفتان را بزنید. در مواردی این کار شاید خیلی هم طول بکشد. شاید یکی از عواملی هم که تعلیم و تربیت را چنین دشوار و زمانبر میکند همین فرایندی است که باید توسط خود فرد (و معمولا با راهنمایی مربی) طی شود تا به مرحله لازم برای درک یک مسئله و مواجه شدن با جنبههای مختلف آن برسد.
خیلی راحت سرمان گرم میشود به بازیهایی که کافیست از ده-بیست متر بالاتر از سطح زمین نگاهی به خودمان بیاندازیم تا عمق بیمعنا بودنشان محکم بخورد توی صورتمان!
با شبی که در چشمهایت در گذر است
مرا به خوابی دیگر گونه بیداری بخش
چرا که من حقیقت هستی را
در حضور تو جستهام
و در کنار تو صبحی است
که رنج شبان را
از یاد میبرد
بگذار صبحم را به نام تو بیاغازم
تا پریشانی دوشینم
از یاد برده شود.
«محمد شمس لنگرودی»
به عنوان مقدمه بگویم آنطور که از رفتار آدمها متوجه شدهام، اصولا تغییر ندادن عقاید حالت دیفالت است و اگر عقیده کسی تغییر کند باید برایمان سوال پیش بیاید که «چرا نظر فلانی تغییر کرد؟» نه هنگامی که نظرش ثابت بماند! به عبارت دیگر آدمها تا مجبور نشوند (مثلا به دلیل تغییر شرایط محیطی یا فشارهای اجتماعی و …) چیزی را تغییر نمیدهند!
در مورد تحول اشاره شده در بالا هم قائدتا فرایند ایدهآل رسیدن به عقیده و نظری خاص، این باید باشد که از بین حالتهای مختلف و گزینههای موجود همه را بررسی کنیم و با توجه با دستگاه فکریای که داریم و با استفاده از عقل سلیم و بدون پیشداوری، نظر معقولتر را انتخاب کنیم. در اینجا البته دو نکته قابل تامل وجود دارد. اول اینکه این تصور که تصمیماتی که آدمها میگیرند (و از این جمله تصمیمهایی که منجر به انتخاب عقیده و نظر خاصی میشود) بر اساس تفکر و تعقل محض است، تصور اشتباه و دور از واقعیتیست. هزار و یک عامل روانی کوچک و بزرگ بر آدمها و اعتقاداتشان تاثیر میگذارد و نتایج تفکر منطقی هم یکی از این عوامل تاثیرگذار است ولی نه تنها عامل. شاید برای بسیاری حتی مهمترین عامل هم نباشد! حتما مثالهایی در ذهن دارید از افرادی که بعد از اثبات شدن مطلبی باز هم در مقابل قبول کردن آن از خود مقاومت نشان میدهند. انسانها ساختار روانی پیچیدهای دارند و به راحتی و با قطعیت نمیتوان در مورد دلایل اعمال، رفتار و افکارشان اظهار نظر کرد. به علت مکانیزمهای روانی مختلف (مانند مقاوتهای درونی، فرافکنی و …) اینکار برای خود فرد شاید دشوارتر از بقیه باشد که بفهمد واقعا به چه علتی فلان تصمیم را گرفته است.
نکته دیگری که میخواهم بگویم شاید برای همه صدق نکند ولی فکر میکنم خیلیها بخشی از عقایدشان اینگونه شکل میگیرد. ولی قبل از آن و در تایید مقدمه بگویم که برای آدمها پذیرفتن اینکه درباره مسئلهای اشتباه کردهاند کار دشواریست؛ هرچقدر هم اشتباه بزرگتر باشد دشواری قبول کردن آن بیشتر میشود. با اینکار تصویر ایدهآل و والایی که از خود در ذهن دارند میشکند، غرورشان جریحهدار میشود و شاید بخش بزرگی از معنای زندگیشان زیر سوال برود. به همین دلیل افراد به صورت ناخودآگاه و به طرق مختلف سعی میکنند خود را راضی کنند که اوضاع خوب است و نیازی به تغییر نیست.
یکی از مهمترین مسائل زندگی هر فردی، مسیر کلی است که طی میکند و تصمیمات سرنوشتسازیست که در طول زندگی میگیرد. بعد از مدتی که فرد راهی را ادامه داده است، از نظر روانی هزینه قبول کردن اینکه ممکن است کلا از ابتدا تصمیمها و انتخابهایش اشتباه بودهاند چنان زیاد میشود که حتی در عمیقترین لایههای ناخودآگاهش هم قبول چنین اشتباهاتی را واپس میزند. این نکته تازگیها نظرم را به خود جلب کرده است که یکی از قویترین مکانیزمهای دفاعی در چنین حالتی اینست که فرد شروع به ساختن مجموعه عقایدی (بعضا خیلی هم پیچیده و جذاب) میکند که مهر تاییدی است بر مسیری که طی کرده. به این ترتیب عقایدی که بسیاری از آدمها بیان میکنند نه ناشی از فکر سلیم و بیطرف و تحقیق و تفحص صادقانه، بلکه مجموعهایست که هدف نهایی و پنهانش صرفا تایید کردن تجربههای (نه لزوما درست) آن فرد است؛ هرچند که در ظاهر فرد همه تلاشش را میکند که این مجموعه معقول بنماید.
۱- من خیلی از مدال فیلدزی که مریم میرزاخانی گرفته خوشحالم. هم برای اینکه یک نفر ایرانی چنین جایزهای گرفته و هم اینکه خصوصا او اولین زنی در دنیاست که چنین موفقیتی را کسب کردهست. امیدوارم چنین موفقیتهایی در زمینههای دیگر هم، چه برای کسانی که در کشور ماندهاند و چه برای کسانی که به هر دلیلی از اینجا رفتهاند، ادامه پیدا کند و باعث شود که کمکم اعتماد به نفسی که ما به عنوان یک ملت برای پیشرفتن نیاز داریم رشد کند.
۲- در این بین اما عکسالعملهای بعضی افراد در شبکههای اجتماعی برایم بسیار جالب بود. عدهای هستند که انگار تحت تسلط نیروهای مازوخیستی اصرار دارند حتی در بهترین لحظات هم به یاد خودشان و بقیه بیاورند که چقدر وضعیت ما بد است، چقدر از نظر فرهنگی عقب افتاده هستیم و صد سال دیگر هم اگر چنین خبرهایی بشنویم حکم این را دارد که با یک گل بهار نمیشود و … .
کسی اوضاع نابسامانمان را انکار نمیکند ولی واقعنگر بودن چیزی غیر از منفینگر بودن است. اگر کسی در احوالمان دقت کند نکات مثبت بسیار و روند رو به رشدی را میبیند که هرچند شاید آهسته ولی به طور پیوسته و به دور از همه هیاهوها به کار خودش ادامه میدهد و همین دلگرم کننده است. (شاید بعدترها، به عنوان مثال، مفصلتر درباره مشاهده خودم درباره رشد اعتماد به نفس اساتید و دانشجوها در بازهی چندسالهای که دور از ایران بودم بنویسم).
۳- پیام تبریک روحانی در توئیتر (به همراه دو عکس از مریم میرازاخانی) هم خیلی خوشحال کننده بود.
۴- در این مورد البته جستجویی نکردهام و شناختی هم از مریم میرزاخانی ندارم. ولی دوست دارم و خوشحالیام چند برابر میشود اگر در جایی، مصاحبهای، وبلاگی، از کسانی که در ایران مقدمات موفقیتش را فراهم کردهاند (اساتیدش، دانشگاه و …) تشکری کند. (البته اگر کرده که خب ایول! :))
در مورد رویت هلال ماه نو و شروع و اتمام ماههای قمری مقداری جستجو کردهم و چند نکته زیر به نظرم مفید آمدند:
۱- طبق گفته سایت ناسا طول یک ماه ممکن است بین ۲۹.۲۶ تا ۲۹.۸ روز تغییر کند. دلیل چنین تغیییراتی تاثیر جاذبه خورشید بر مدار ماه ذکر شده است. با توجه به این طول زمان ماههای قمری ۲۹ یا ۳۰ روزه هستند (در تقویم قمری ماههای ۲۸ یا ۳۱ روزه نداریم).
۲- ملاکی که به طور سنتی برای شروع هر ماه قمری استفاده میشود بر اساس «مشاهده هلال ماه نو» در شامگاه روز ۲۹ یا ۳۰ ماه قبل است. اینکه ملاک ماه نو بر اساس مشاهدهپذیر بودن هلال ماه است پیشبینی شروع ماه را مشکل میکند و به همین دلیل شروع هر ماه به منطقهای که در آن مشاهده صورت میگیرد بستگی پیدا میکند.
۳- در بین اکثریت مراجع ملاک «مشاهده هلال ماه» استفاده از چشم غیر مسلح است. در دهههای اخیر بعضی از مراجع استفاده از وسایل نجومی را نیز ملاک «مشاهده» دانستهاند.
۴- درباره اینکه اگر هلال ماه در شهری رویت شود معیاری برای پذیرفتن رویت در شهرهای دیگر است یا نه، نظرهای متفاوتی وجود دارد. بعضی از مراجع مشاهده هلال را در مناطق مختلف مستقل از یکدیگر میداند. بعضی دیگر معتقدند که اگر در شهری هلال ماه رویت شود در همه شهرهای همافق با آن یا شهرهایی که در غرب آن قرار میگیرند اول ماه است. گروه دیگری فراتر میروند و معتقدند اگر در شهری ماه دیده شود در تمام شهرهایی که بخشی از شب آنها با شب این شهر مشترک است اول ماه است.
۵- من قبل از اینکه نقشه مشاهدهپذیر بودن ماه را ببینم (در ادامه پست اضافه کردهام) فکر میکردم که حداقل نظر دوم باید معقول باشد. ولی به نظر میآید اگر ملاک ماه نو را مشاهده پذیر بودن قبول کنیم، قضیه پیچیدهتر خواهد بود. قبل از اینکه نقشه مشاهدهپذیر بودن ماه را ببینیم، این نکته را بگویم که اگر ملاک شروع ماه را یک رخداد نجومی خاص قرارداد کنیم در این صورت کار خیلی ساده خواهد بود. مثلا اگر ملاک ماه نو، تولد ماه (قرار گرفتن ماه در نزدیکترین فاصله نسبت به خورشید) باشد، ناسا زمان دقیق ماه نو را (بر اساس Universal Time) برای ۶۰۰۰ هزار سال در جداولی در اینجا قرار داده است. این محاسبات برای سال ۲۰۱۴ مطابق جدول زیر است. برای مثال تولد ماه شوال، (امروز) ساعت ۳:۱۲ بامداد یکشنبه ۵ مرداد به وقت تهران بوده است. البته بین تولد ماه تا مشاهده آن مدت زمانی طول میکشد که به طول و عرض جغرافیایی هر منطقه و شرایط جوی بستگی دارد.
۶- اتفاقا به سایت Islamic Crescents’ Observation Project برخوردم که نرمافزاری تولید کردهاند که نقشه احتمال مشاهدهپذیر بودن ماه را در نقاط مختلف زمین نشان میدهد (با استفاده از چشم مسلح و غیر مسلح) . برای امروز (۵ مرداد) این نقشه به صورت زیر است (البته معیارهای مختلفی برای محاسبه وجود دارد که هرکدام نتایج متفاوتی میدهند ولی بر اساس پیشبینی این نرمافزار به نظر میآید که فردا دوشنبه نباید عید باشد). همانطور که از نقشه زیر برمیآید مشاهده پذیر بودن ماه به همافق بودن شهرها یا شب مشترک داشتنشان بستگی ندارد و از الگوی پیچیدهتری پیروی میکند.
یَا سَامِعَ الدُّعَاءِ