آشنایی با چند نفر که در این دو-سه سال اخیر اتفاق افتاده تاثیر زیادی بر من گذاشته. مهمترین نکتهای که از همهی آنها، که اتفاقا شخصیتهای ایدهآل گرایی داشتهاند، یاد گرفتهام اینست که باید (یعنی خیلی خوب و پسندیده است) در زندگی «سوال» داشت. دغدغهی سوال داشتن، سرک کشیدن به این ور و آن ور، کنجکاو بودن و کشف کردن به راحتی در زندگیِ پرشتاب و پراطلاعات این دوره و زمانه به حاشیه رانده میشود (قبلترها هم احتمالا به دلایل دیگر این اتفاق میافتاد). سوال داشتن، خصوصا یافتن سوالهای مهم و بنیادی، شبیه فانوس دریایی عمل میکند. باعث میشود که در این شلوغی و درهمی دنیا بدانیم دنبال چه هستیم و قرار است به چه سمتی حرکت کنیم. سوال خوب به همراهش انگیزهی فهم، درک و کشف میآید و در صورت استمرار دریچهای میشود برای یافتن سوالهای مهمتر؛ چیزی که احتمالا به فهم بهتر و کاملتر ما از خودمان، وضعیتمان و زندگی میانجامد…
دغدغهی سوال داشتن نقطهی شروع است. ولی خوب یا بد عمرمان محدود است و نمیشود امید داشت که بتوان در مورد همهی سوالها فکر کرد. قدم بعدی باید رشدِ تواناییِ تشخیص و غربال کردن سوالهای مهم و بنیادی از سوالهای کماهمیتتر باشد. حداقلْ تشخیص اینکه سوالی خاص مهم و بنیادیست است جزو سوالهای اساسی به شمار میرود…
باید این را نیز بپذیریم که دانش و توانایی ما برای پاسخ دادن به سوالهایمان محدود است و در خیلی از موارد از یافتن جوابی قطعی و کامل برای سوال مشخصی عاجزیم. باید سعی کنیم به سطحی از بلوغ و صبر برسیم که بتوانیم با آگاهی از عدم تواناییمان در مورد پاسخگویی به سوالات به زندگیمان ادامه دهیم بدون اینکه به جوابهای سطحی و نادقیق برای از سر باز کردن سوالاتمان راضی شویم. به این ترتیب سوالهای بیپاسخ گوشهی ذهنمان میمانند تا شاید در فرصتِ مناسبی، ایدهای به کمکمان بیاید، اطلاعات تازهای راه جدیدی پیش رویمان قرار دهند یا دیدار با فرد مناسبی گره از کارمان بگشاید.
در نهایت شاید فرایند یافتن پاسخهای سوالاتمان، اگر نه بیشتر، حداقل به اندازهی یافتنِ خود پاسخها مهم و تاثیرگذار باشد و باعث رشدمان شود.
پینوشت: متوجه هستم که در بالا هیچ ایدهای برای تمیز دادنِ سوالهای بنیادی از سوالهای کماهمیت ندادهام. به نظرم خودِ این موضوع هم جوابِ مشخص و قطعیای ندارد و قدمت این مسئله (که اصلا سوالِ درست، مهم و بنیادی برای روشن شدنِ وضع بشر چیست) بر میگردد به تاریخِ فلسفهی بشر.
چیزی که میخواستم بر آن تاکید کنم این است که مشکل خیلی از ما آدمها اساسیتر از این است. وقتی کسی دغدغهی خاصی در کندوکاو جهان ندارد، حالا اینکه کدام سوال اساسیتر است اصلا موضوعیت پیدا نمیکند. اول باید این مشکل را حل کنیم، توانایی تشخیص میماند برای مراحل بعد…