نشستهام و دوباره کتاب «زندگی جای دیگریست» را ورق میزنم تا بعضی از بخشهایی را که خوشم آمده بود تایپ کنم. چقدر داستان شکلگیری و تغییر آرام شخصیت این شاعرِ جوانِ سرخورده، غمانگیز و دردناکست. شاید داستان این روزهای ما باشد و سرخوردگی آدمهایی که دربهدر به دنبال هویت خویش میگردند و آرامآرام بدون اینکه متوجه باشند وارد جریانها و ماجراهایی میشوند که شاید روزگاری به شدت از آنها رویگردان بودهاند…
میلان کوندرا با مهارت ما را با وضعیت تراژیک انسان، نحوهی شکلگیری شخصیتش، رابطه با دنیای اطراف و جامعهاش، و تلاشِ نافرجامی که برای یافتن هویت خود در این آشفته بازار انجام میدهد، مواجه میکند. تلاشی که به دلایل مختلف با شکست مواجه شده و با وضعیتی فاجعهبار به پایان میرسد و خواننده را مغموم و بهتزده رها میکند.
شاید داستان تلنگری برای ما باشد، برای ما که ایدهآلهایی زیبا در ذهن داریم، تا بدانیم بدون آنکه متوجه باشیم (و به علت ضعفهایی که داریم) در عمل ممکن است به سمت فاجعه، به سمت سقوط و تاریکی قدم برداریم.
پینوشت:
بخشهایی از: «زندگی جای دیگریست» – ۱
بخشهایی از: «زندگی جای دیگریست» – ۲
بخشهایی از: «زندگی جای دیگریست» – ۳
بخشهایی از: «زندگی جای دیگریست» – ۴
بخشهایی از: «زندگی جای دیگریست» – ۵
من هم وقتی کتاب هویت را از کوندرا خواندم، کامل بهت زده بودم. شاید باید از روشی شبیه روش “جان نش” در ذهن زیبا که از دیگران را جع به محیط می پرسید و واقعی بودن اتفاقات را چک می کرد، برای بیرون آمدن از این بهت استفاده می کردم. کوندرا به طرز قدرتمندی شک و ملزومات آنرا در زندگی روزمره به نمایش می گذارد. بعد از اینکه این کتاب را می خوانی می فهمی که معنی این حرف که “با شک نمی توان مقابله فلسفی کرد” چیست.
@SCH
من کتاب هویت کوندرا رو نخوندم. اینطور که میگین باید خیلی جالب باشه.ـ
ولی یه چیزی که خیلی برای من خیلی عجیبه اینه که کوندرا چه تجربیاتی در زندگیش داشته که میتونه اینطور عمیق در مورد خیلی از مسائل و موقعیتهای دشوار انسانی و احساسات آدمها در چنین شرایطی بنویسه!ـ
قطعا بخشی مهمی از دانش ما رو تجربیات شخصی مون (علم حضوری) تشکیل می ده. اما اینکه با هنرمندی و تاثیر گذاری اینها رو منتقل کنیم (علم حصولی) درجه ای بالا از حرفه ای بودن می خواد. یه نفر ممکنه تجربیات کوندرا رو داشته باشه اما نخواد یا نتونه اونا رو منتقل کنه. از طرفی، حرفه ای بودن و تصمیم گرفتن برای اینکه حرفه ای باشیم، اولا درجه ای از خود آگاهی و خودشناسی لازم داره که تصمیم بگیریم تو چه زمینه ای تمرکز حرفه ای کنیم (این خودش تاثیر زیادی از تجربیات شخصی قبلی مون می گیره) و ثانیا تجربیات شخصی بعدی ما رو بیشتر جهت می ده. (علم حضوری و حصولی ما روی هم تاثیر می گذارن) کسی معمولا یه شبه حرفه ای نمی شه. بنظر من کوندرا در انتقال شک و خلسه حرفه ای یه. من این حس حرفه ای بودن رو از شانون تو قضیه نمونه برداری هم می گیرم! یا از ملاصدرا توی حرکت جوهری! ملاصدرا قبل از اینکه خودش نظریه اش رو بگه آرا اکثر علمای قبل از خودش رو خونده ( باهاشون زندگی کرده. چون نمی تونی چیزی را بفهمی مگر اینکه عمیقا تجربه اش کنی. اما برای اینکه همون چیز رو بفهمونی، تجربه شخصی ات لازم هست ولی کافی نیست باید سلسله ای از تجارب شخصی ات را در اون زمینه و زمینه های دیگه کنار هم بگذاری)